eitaa logo
سربازان امام زمان
2.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.7هزار ویدیو
710 فایل
کپی ازاد لینک دعوت کانال تلگرام ما روبیکا ما صفحه ما در روبینو https://rubika.ir/yaranmontaazer http://rubika.ir/yaranmontazerr https://t.me/fuunny_patog https://eitaa.com/yaranmontaazer @sarbaz_emamee_zaman
مشاهده در ایتا
دانلود
سربازان امام زمان
#سه_شنبه_های_مهدوی🌻 ‍ ‍ ‍💥#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم 💎قسمت اول : 🌿مادر امام
📚 ‍ 💥 (ع) با شاهزاده روم: 💎قسمت دوم : 🌟خواب عجیب نرجس«علیها السلام»: 🌸آن شب ملیکه در عالم خواب دید، جدّش شمعون همراه حضرت مسیح «علیه‌السلام»‌ و عدّه‌ای از یاران مخصوص حضرت مسیح(ع) وارد كاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شكوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد،سپس دید دوازده نفر كه مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به ملیكه گفته شد، اینها كه وارد شدند، پیامبر اسلام(ص) و علی،حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسكری(ع) هستند. 🕯ناگهان مشاهده كرد كه پیامبر اسلام(ص) به حضرت مسیح(ع) رو كرد و گفت: ما به اینجا آمده‌ایم تا «ملیكه» را از شمعون برای فرزندم «حسن عسكری» خواستگاری كنیم. 🪔حضرت مسیح(ع) به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خود را با دودمان محمد«صلی الله علیه و آله» پیوند بده،شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص)به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «ملیكه» را به عقد امام حسن عسكری «علیه‌السلام» در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح(ع) به این عقد گواهی دادند. 🔮پذیرفتن اسلام در عالم خواب: 🌹«ملیكه» می‌گوید‌: از خواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ كس وحتّی جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فكر این خواب عجیب بودم، و با خود می‌گفتم من در اینجا، و امام حسن عسكری(ع)در شهری بسیار دور از اینجا،چگونه به خانه ‌او راه می‌یابم، محبّت امام حسن عسكری(ع)سراسر دلم را گرفته بود تنها به او می‌اندیشیدم تا اینكه بیمار و رنجور شدم، تمام پزشكان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجه آنها بی‌نتیجه ماند، چرا كه بیماری من، بیماری جسمی نبود! تا با معالجه آنها خوب شوم. 🌼روزی پدرم كه از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آروزیی داری تا آن را برآورم،‌ گفتم‌: آرزویم این است كه به زندانیان مسلمان كه در جنگ اسیر و دستگیرشده‌اند، سخت نگیرید و آنها را از شكنجه معاف دارید تا شاید به خاطر این كار خوب، خداوند حال مرا نیك كند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و حضرت مسیح(ع) و مادرش مریم(ع)براین كارنیك به من لطف و مرحمت كنند. 🍀پدرم خواسته مرا برآورد، عدّه‌ای از زندانیان مسلمان را آزاد كرد، و مجازات و شكنجة بعضی را بخشید،بسیار خوشحال شدم،از آن به بعد روز به روز حالم بهتر می‌شد،همین موضوع باعث شد كه پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان،دلجویی كنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند. 🌹چهارده شب از این جریان گذشت،شبی خوابیده بودم،‌ در خواب دیدم فاطمه زهرا(س) بانوی بزرگ دنیا و آخرت،همراه مریم(علیها السلام) و بانوان دیگر نزد من آمدند،حضرت مریم به من گفت كه این بانو مادر همسر توست. 🌼بی اختیار به یاد همسرم امام حسن عسكری(ع)  افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه «علیها السلام» عرض كردم از حسن عسكری گله دارم كه سری به من نمی‌زند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم. 🏮فاطمه(س) فرمود: تا تو مسیحی هستی، فرزندم به سراغ تو نمی‌آید، اگر می‌خواهی خدا و حضرت مسیح(ع) از تو خشنود شوند، دین اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسكری روشن شود. 🌹گفتم: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذیرم. فرمود: بگو 🕊اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهی می‌دهم به یكتایی خدا و پیامبری حضرت محمد«صلی الله علیه و آله»». 🌼آنگاه فاطمه زهرا «علیها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده می‌دهم كه از این به بعد امام حسن عسكری «علیه‌السلام»به دیدارت خواهد آمد و تو به زیات او موفّق می‌شوی! 🌿از خواب بیدار شدم بسیار خوشحال بودم و همواره شهادت به یكتایی خدا و پیامبری محمد(ص) را به زبان می‌گفتم و در انتظار دیدار امام حسن عسكری(ع) بودم تا شب بعد شد،در همین فكر و اندیشه خوابیدم، در خواب دیدم امام حسن عسكری(ع)به دیدار من آمد، از دیدار او بسیار خوشحال شدم، گله كردم كه چرا به دیدار من نمی‌آمدی با اینكه دلم غرق محبّت تو بود! 🌱فرمود: علت جدایی این بود كه تو در دین اسلام نبودی، از این به بعد به دیدار تو خواهم آمد،‌ تا روزی كه خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند. 🌸از خواب بیدار شدم،هر شب آن بزرگوار را می‌دیدم،از آن به بعد حالم رو به بهبود می‌رفت و به لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم. ✅ ادامه دارد... ┅═🌷🌸🌷═┅
📚 ‍ ‍ 💥 (ع) با شاهزاده روم: 💎قسمت سوم : ✨جنگ مسلمانان با رومیان : 🍂«ملیكه» همچنان آرزو می‌كرد كه روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسكری برسد. 🌵در یكی از مسافرتها كه «ملیكه» با عدّه‌ای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشكر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عده‌ای از زنان از جمله«ملیكه »‌اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیله كشتی از راه رودخانه دجله به بغداد برای فروش آوردند، یكی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام«عمرو یزید» بود. 🌟تعیین نماینده امام هادی«علیه‌السلام» برای خریداری: 🌴روزی امام هادی(ع) پدر بزرگوار امام حسن عسكری(ع) یكی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» را كه در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامه‌ای كه به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا كرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «می‌خواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، كنیزی را خریداری كنی و به اینجا بیاوری». 🌼بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایی اطاعت می‌كنم. 🍃امام هادی(ع) فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم كه چگونه كنیزی را خریداری می‌كنی؟ 🍃 فلان روز از اینجا به طرف بغداد حركت می‌كنی، سعی كن اوّل صبح فلان روز در كنار پل رودخانة معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی می‌بینی چند كشتی كنار آب می‌آیند تا بار خود را خالی كنند، در این میان می‌بینی زنانی را كه اسیر كرده‌اند، از كشتیها پیاده می‌كنند و به عنوان كنیز در معرض فروش قرار می‌دهند. 🌸مشتریها می‌آیند و كنیزها را می‌خرند و با خود می‌برند، همچنان نگاه كن یك وقت می‌بینی در یكی از این كشتیها «عمرو بن یزید» دختری را در معرض فروش قرار می‌دهد، با اینكه پرده‌داران می‌خواهند كنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمی‌دهد، حجاب و عفّت خود را حفظ می‌كند، ‌او دو لباس حریر پوشیده و یك لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد. 🎋خریداران متوجّه او می‌شوند، و اصرار می‌كنند كه او را خریداری كنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی‌ می‌گوید :‌«وای كه حجابم آسیب دید» یكی از خریداران می‌گوید: من این كنیز را به سیصد دینار خریدارم. 🌾آن دختر به او می‌گوید: «اگر به اندازة ملك سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم كنیز تو شوم.» 🌹عمرو بن یزید به آن دختر می‌گوید: چاره‌ای نیست، باید تو را فروخت. 🌼او می‌گوید: شتاب نكن، آن خریداری كه من می‌خواهم پیدا می‌شود، مگر نه این است كه معامله باید از روی رضایت باشد. 🍀در این موقع نزد «عمر بن یزید» برو؛ بگو نامه‌ای برای این بانو دارم كه به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه كه اوصاف و نشانه‌های صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری می‌كنم، وقتی كه نامه را به او دادی او راضی می‌شود آنگاه او را خریداری كن و به اینجا بیاور
داستان‏هاي حديثی مرحوم فشندي تهراني مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم برمي‌گشتم .در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: اين سيد در اين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و [حتماً] تشنه است. به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم. [سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد] و ظرف آن را برگرداند در اين حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج امام زمان را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! ايشان فرمودند: «شيعيان ما به اندازه‌ي آب خوردني، ما را نمي‌خواهند، اگر بخواهند، دعا مي‌کنند و فرج ما مي‌رسد». اين سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسي را نديدم. فهميدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کرده‌ام و حضرتش، امر به دعا کرده است» منبع:احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155