📚 «...همه‌اش با بود و تیپ حضرت‌محمدرسول‌اللهﷺ. خیلی هم کم می‌آمد قم. آخرش هم با تیپ حضرت‌محمدرسول‌اللهﷺ رفتند لبنان و تا الآن هیچ خبری از او نیست. یک ماه بعد از اسارتش، خبرش را به من دادند. حاجی و دو پسرم چند بار رفتند لبنان امّا خبری از او نشد. خدا می‌داند سرنوشتش را. دعا می‌کنم اگر سالم است ان‌شاءالله باایمان باشد. الان هم راضی هستم به رضای خدا. باباش خیلی اذیت شد. طاقتش تمام شده بود. من سفارشش می‌کردم به صبر. خدا، خودم را هم صبر بدهد در فراقش. امانت خدا بود. بچه‌ی سالم و زرنگی بود. روی سر خودش می‌ایستاد و راه می‌رفت روی سرش. از دیوار صاف می‌رفت بالا. درس که می‌خواند، برای کمک، به کارگاه پدرش هم می‌رفت. خیلی زرنگ و نترس بود. گاهی که کاری پیش می‌آمد از بالای بام خودمان می‌پرید روی بام همسایه. خیلی دل داشت. وقتی اسیر شد، به همه می‌گفتم: - این محمدتقیِ من، اسیر دشمن نمی‌ماند؛ از بس زرنگ است یا فرار می‌کند یا میکشنش...» ✅ به روایت مادر مرحومِ مندرج در کتاب خواندنی و جذاب ؛ زندگی و بندگی جاویدان‌اثر اولین مسئول آموزش و تاکتیک نوشته‌ی اميرحسين انبارداران، صفحات ۱۲ و ۱۳. @yousof_e_moghavemat