🍃🌸🍃🌸🍃 . . . حلما_مامان جوونممم مامان_چیه حلما_ بگو جوووونم مامان_بچه پرو رو نگاه همجا کار خودتو میکنی بعد بگم جونم حلما_عه خوو مامان شما اصلا منو درک نمیکنید الان من حاج خانوم شم شوهرم کنم شما راضی میشین؟ مامان_نخیر چه فایده داره بخاطر ما بخوای حاج خانوم بشی .. زوری که نمیشه بعدم بری پسر مردمو بدبخت کنی حلما_مامااااااااان حس کردم سر راهیم من بدبخت کنم پسر مردمو _قربونت برم من بیا آشتی کنیم دیگه _قهرنباش مامان_باشه حالا لوس نشو _فکراتو کردی؟ به بابا باید جواب بدی امشب حلما_اوهوم .باشه بگو بیان ولی فقط مثل یه مهمون انتظار نداشته باشید جواب مثبتم بدم بهشون مامان_باشه حالا بزار بیان تو پسررو ببین بعد تصمیم بگیر حلما_نیازی به دیدن من نیست تو خودت میدونی من دوست ندارم بدون عشق ازدواج کنم مامان_راستی کتاب خریدی؟ اوه اصلا یادم نبووود کتابم نخریدم حلما_ اوووم نه چیزه اون کتابی که میخواستمو پیدا نکردم مامان_آهان با مامان میز شامو آماده کردیم بابا و حسین هم اومدن بعد شام مامان به بابا گفت به حاج کاظم اینا بگه آخره هفته بیان عصابم خورد بود حرفی نزدم پاشدم اومدم تو اتاقم فکر کنم فهمیدن عصاب ندارم هیچی نگفتن بهم میدونم مامان و بابا صلاحمو میخوان ولی خب دلمو نمیتونم قانع کنم تا وقتی اونی که دلم میخواد نیاد من ازدواج نمیکنم البته الان دلم هیچی نمیخوادا اون از احسان جلف که حتی حاظر نیستم نگاهش کنم اینم از خواستگارم به بخاطر شرایط خونوادگی یکی از یکی مذهبی تر ... الان تنها مشغلم پیدا کردن خودمه انقدر تو این مدت اتفاقات مختلف و پر تضاد افتاده که پاک گیج شدم... حسین_خواهری اجازه هست؟ حلما_اوهوم بفرما حسین_تحویل نمیگیری دیگه بابا یه خواستگار که انقدر قیافه گرفتن نداره حلما_نگو که توام اومدی از فواید ازدواج بگی و نصیحت کنی حسین_نه والا با من باشه که میگم تو ده سال جا داری تا بزرگ بشی الان شوهر کنی پسر مردمو بدبخت میکنی صبح تا شبم به جونش غر میزنی حلما_عههههههه این حرفات از نصیحت بدتره کا مگه من چمه به این خانومی اه اه حسین_چیزیت که نیست فقط یکم بیشتر از خیلی لوسی عصابم که نداری غذاهم که بلد نیستی درست کنی بالشو برداشتم پرت کردم سمتش از کنارش رد شد حرصم گرفته بود شروع کردم به جیغ زدن ووییی این حسین بخواد لج در بیاره دیوونه میکنه ادمو من جیغ جیغ میکردم حسین هی میخندید حلما_وایسااااا بهت بگم کی لوسههه سرو کله هم میزدیم مامان بابا اومدن تو اتاق بابا_چخبرا اینجا گفتم دعواتون شده حسین_نه باباجان این دختر لوست الکی جیغ میزنه حلما_ من لوووسم؟؟؟ بااااابااا ببین چی میگه بابا_دختر من خیلی هم خانومه پسر اذیتش نکن مامان_چه خبره اینجا؟ همه جمع شدین؟ بابا_روح خونه برگشته تا چند وقت پیش خونه خیلی سوت و کور بود خداروشکر انگار همه چی داره درست میشه خب کی پایه پیاده روی شبانس؟ مامان_اخ الان پیاده روی میچسه بریم حاج اقا بچه ها شما نمیایید؟ بدم نمیومد برم ولی ترجیح دادم خلوت دونفرشونو خراب نکنم حسین هم نرفت مامان و بابام خیلی همو دوست دارن بعد این همه سال هنوز با عشق به هم نگاه میکنن کاش که منم با عشق ازدواج کنم ... ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 ✍نویسنده: نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh