🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی
#هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛
#نهال 🌷
🍂
#قسمت_سی_نهم
هوای پارک سرد بود ،سوز کل وجودم رو داشت می سوزند،درختا بی برگ شده بودن و آسمان دلش بد گرفته بود ،با پام کمی برف زیر پام رو به بازی گرفتم ،برف زیر پام سیاه شد ،دستام رو جلوی دهنم گرفتم و هایم را با تمام وجود روانه دستانم کردم .صدای قار قار کلاغ ها گوش رو می نواخت تو پارک هیچ کس نبود ،سکوت محض بود .
-چرا نمیاد
باورم نمی شد یه روز من برم تو پارک و این عروسک رو پخش کنم .یه عروسک توی دستم چشمک می زد ،بیشتر به خودم چسبوندمش .دختر بچه ای درست رو به رویم خیره شد به عروسک توی دستم و با حسرت نگاهی به عروسک کرد.نگاهی به عروسک کردم ،نگاش آزارم داد .عروسک رو بیشتر فشار دادم ،چرا این عروسک انقدر سفته؟ نگاه پر حسرت بچه اذیتم می کنه از جلوش کنار می رم .بین کیفم می گردم تا یه چیز تیزی پیدا کنم .تیغی رو پیدا می کنم و شکم صورتی رنگ خرگوشی رو بی نظم باز می کنم .با بهت به تصویر جلوم نگاه می کنم .با ترس دستم رو عقب می برم .تیغ از دستم می افته ،دستم رو جلوی دهنم می گیرم .فقط می تونم شاهکارم رو از روی میز بردارم با تمام نیرویی که تو پام بود می دوم و با تمام وجود گریه می کنم .دستام می لرزید ،احساس می کردم بزرگترین گناه عالم توسط پناه میلانی انجام شده .یعنی کامیار میدونه و منو وارد این بازی کرده؟ ای کاش می دونستم شرکتش کدوم گوریه که رو سرش خالی کنم .ماشین رو با بدترین شکل می چرخونم و نگاهی به چشمان پر تعجب دختر بچه رو به روم می کنم .نمی تونستم جلوی گریه مو بگیرم تمام نیروی وجودم رو صرف گریه می کنم .بلند بلند داد می زدم :خیلی آشغالی کامیار خیلی .
محکم به فرمون میزنم، باورم نمی شد وارد این بازی کثیف شدم .عصبی بودم بی حد و اندازه ! جلوی خونه ماشین رو ول می کنم و با تمام نیرو به خونه هجوم می برم ،شوکت خانوم شوکه نگام می کنه .
-کدوم گوریه؟
- کی خانوم
-اون آشغال کجاس؟
- کی خانوم؟
بی توجه بهش به طرف بوفه می رم و لاله های عباسی که روش عکس ناصر الدین لبخندی می زد وسط گلستونی که نقاش واسش ساخته بود ،بر می دارم و با تمام قدرت روی زمین می کوبم .
-خانوم حالتون خوبه؟
هر چی که دم دستم می اومد رو می شکونم و اشک می ریزم ،آخر سر هم وسط خونه می شینم و گریه می کنم ،شوکت خانوم با ترس نگام میکنه .هق هقم بلند میشه
-ازت بدم میاد
کامیار در رو باز می کنه و نگاهی به خونه می اندازه ،مثل شیر زخمی خیز بر می دارم و با تمام نیرو به سینه اش می زنم.
-بدم میاد ازت ،متنفرم ازت ،خیلی پستی .من احمقو
-چته تو رم کردی ؟
-من رم کردم یا تو؟
-حرف بزن ببینم
-منو کردی ساقی؟
نگاهی به شوکت خانوم می اندازد و اشاره ای به شوکت خانوم متعجب می اندازد .بد اخمی بهم می کند
🌺🍂ادامه دارد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh