🌹🌷🌹🌷
#شهدا
#تفحص
#کرامات_شهدا
#دفاع_مقدس
🌹 رفیعی با دست های خونین وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است. پرسیدم چی شده؟
🥀 گفتند برو عقب ماشین را نگاه کن.
🔺 دیدم یک گونی خونی عقب ماشین است. داخل گونی یک شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید به تن داشت و دکمه یقه را تا آخر بسته بود.
🌺 بچه ها گفتند: «برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی را کندیم تا به آب برسیم. آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرون است. کندیم، تا به پیکر سالم یک شهید رسیدیم. خون تازه از حلقومش بیرون می زد! ⚠️
ما برای شست و شوی بیل جایی را انتخاب کرده بودیم که یقین داشتیم هیچ شهیدی در آن جا نیست. اصلاً در آن جا اثری از جنگ و خاکریز نبود. دور تا دور منطقه را جستجو کردیم، تا شاید شهیدی دیگر پیدا کنیم؛ اما خبری نبود.
🔴 خیلی از وقتها خود شهدا به میدان می آمدند تا پیدایشان کنیم.
رادیو روشن بود و گوینده از تشییع یک هزار شهید بر روی دست های مردم تهران خبر می داد. شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا، از خدا پسرش را خواسته بود و و همان وقت این شهید صاحب کرامت با خون جوشان و تازه بعد از سالها از دل خاک بر دمیده بود.
📚 آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، صفحه:10
https://eitaa.com/zandahlm1357