بی‌ انصافی حسنی احمدی مرد خشمگین به مسجد آمد و تا چشمش به علی بن حسین ـ که به همراه یارانش در گوشه ای از مسجد نشسته بود ـ افتاد به سمت آن ها رفت. مرد خشمگین بود و به خاطر اختلافی که با فرزند حبیبم محمد داشت لب به ناسزا و بدگویی باز کرد. سجاد اما آرام نشسته بود و هیچ نمی گفت. یاران منتظر بودند تا علی بن حسین دستوری بدهد تا مرد را ساکت کنند اما سجاد همان طور آرام نشسته بود و هیچ نمی گفت. مرد که هرچه بر زبانش آمده بود به سجاد نسبت داده بود وقتی پاسخی نشنید خشمش فرو نشست و بی جواب بازگشت. سجاد لحظاتی سکوت کرد و باز به ادامه سخنی که می گفت بازگشت. وقتی که سخنانش پایان گرفت از جا برخاست و گفت: بردباری چیز خوبی است اکنون نوبت من است که بروم و جوابش را بگویم. بسیاری از یاران که دلشان همین را می خواست دنبال سجاد روانه شدند وقتی به خانه مرد خشمگین رسیدند مرد با دیدن آن ها نگران شد ولی چاره ای نداشت پس جلو آمد، علی بن حسین پیش رفت و در مقابلش ایستاد و گفت: ای برادر تو بسیار چیزها درباره من گفتی و شنیدم و بردباری کردم اگر درباره آن نسبت هایی که به من دادی حق داشتی از خدا می خواهم که مرا ببخشد و از بدی دور دارد و اما اگر سخنان تو ناحق بود از خدا می خواهم که گناه این بدگویی را بر تو ببخشد. یاران که منتظر شنیدن سخنان تندی بودند حیرت زده به فرزند حسین نگاه می کردند. مرد که شرمنده شده بود به گریه افتاد و جلو آمد و دست سجاد را بوسید و گفت: ای فرزند رسول خدا! حرف های من از سر خشم بود. خشم چیز بدی است که مایه بی انصافی می شود حالا دیدم که رفع اختلاف راه بهتری هم دارد و این راه، راه شماست و من از خدا امید عفو دارم و هرگز به شما گمان بد نمی برم. منبع: اعلام الوردی، صفحه ۳۶۴ @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97