یک وجب تیرگی فهیمه شاکری مهر به دیوار تکیه دادم. تکه ای از خشت و گل دیوار کنده شد. بوی خاک در دماغم پیچید. عطسه ای مزاحم از ته دلم بالاآمد و در سر و دماغم پیچید. تا بیایم در نطفه خفه اش کنم کار از کار گذشته بود. دستم را محکم جلوی دهانم گرفتم اما صدای عطسه باز هم بلند بود. صدای بدریه از جایی نزدیک در گوشم پیچید: «صدایی آمد. شنیدید؟» خودم را در تاریکی پنهان کردم. صدای کش کش راه رفتن خیرالنسا را تشخیص دادم. نفس های پشت هم می کشید. حتما با تیز بودنش جای من را پیدا می کرد. ولید از روز اول هشدار تیز بودن خیرالنسا را به من داده بود. ده ها بار هشدار داده بود. گفته بود خیرالنسا ده تا گوش و چشم دارد... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97