🌸 ﷽ 🌸
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_دوم
#قسمت_صد
🌸🍃🌺🍃🌸
....
از هوشمندی اش لبخند زدم و با تکان سر حرفش را تایید کردم که پرسید:" تو شروع می کنی یا مجید؟" نگاهش کردپ و با دلخوری پرسیدم:" داری بازجویی می کنی؟" لبخندی مهربان بر صورتش نشست و گفت:" نه الهه جان! اینو پرسیدم بخاطر این که احتمال میدم تو شروع می کنی!" در برابر نگاه متعجبم ادامه داد:" تو قبل از این که با مجید عقد کنی به من گفتی که دعا می کنی تا اونم مثل خودت سنی بشه! من همون روز فهمیدم که این آرزو فقط در حد دعا نمی مونه و بلاخره خودتم یه کاری می کنی!" نگاهم را به مقابل دوختم و با لحنی جدی گفتم:" من فقط چند بار در مورد عقایدش ازش سوال کردم، همین!" و عبدالله پرسید:" خب اون چی میگه؟" نفس بلندی کشیدم و پاسخ دادم:" اون می خواد زندگی کنه! دوست نداره بخاطر این حرفا با هم بحث کنیم. نمی خواد سر این مسائل ناراحتی پیش بیاد. منم حاضر نیستم از دستم ناراحت شه، ولی دلم می خواد کمکش کنم..." سپس نگاه معصومم را به نیم رخ صورتش دوختم و با لحنی ملتمسانه ادامه دادم:" عبدالله! من دوست دارم که اون به خدا نزدیک تر شه! می خوام کمکش کنم! باهاش بحث می کنم، دلیل میارم، ولی اون اصلا وارد بحث نمیشه. اون فقط می خواد زندگی مون آروم باشه! عبدالله! کمکم کن! من باید چی کار کنم؟" از این همه اصرارم کلافه شد و با ناراحتی اعتراض کرد:" الهه جان! اون روزی که مجید رو قبول کردی، با همین شرایط قبول کردی! قرار نبود که انقدر خودتو عذاب بدی تا عقایدش رو عوض کنی!" سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ اعتراضش را دادم:" عبدالله! من حالا هم مجید رو قبول دارم! ولی دلم می خواد بهتر شه!" سپس سرم را بالا آوردم و قاطعانه پرسیدم:" پس تکلیف امر به معروف و نهی از منکر چی میشه؟" در برابر سوال مدعیانه ام، تسلیم شد و گفت:" الهه جان! مجید همسرته! نباید باهاش بحث کنی! باید با محبت باهاش راه بیای! اون باید از رفتارت، جذب مذهبت بشه! به قول شاعر که میگه مشک آن است که ببوید، نه آن که عطار بگوید!"
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻
#نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر
#لینک_کانال و
#نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒
@chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ