🔴 🔰 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزی‌ها را دیدم.🥬 یک کیلو و نیم نبود از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی‌داد.😣 جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کمتر می‌ذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی آمد.😖 از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم😠 ولی بی‌خیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! 👌🏻شب که آمد نرم‌تر صحبت می‌کنم. 😊 رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟! 💠 نتیجه‌ی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزی‌ها پلاسیده بود، فکرکنم عجله داشتی حواست نبوده! ❣همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم می‌خواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی🥲 آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ می‌زدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته قهر شود. 🔺گاهی همسر ما نیت خیر دارد ولی امان از پیش داوری و قضاوت ما😔 💠 مکث کردن و صبوری را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بی‌صبری، سخت‌ترش می‌کنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی می‌کنیم. ✳️حواسمان باشد اکثر مشکلاتی که در نظر ما خیلی بزرگند به اندازه همان سبزی های پلاسیده بی ارزشند، فقط نیاز به گذشت زمان دارد