🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۳۳ و ۱۳۴ غرق افکارم بودم,باخودم فکر میکردم الان زینب وعباس کجایند؟درچه وضعیتی هستند کاش,خبری از انها بهم میرسید,برای زودتر رسیدن بهشان کلی نذر ونیاز ودعا کرده بودم, همینجور که سبزی ها را ابکش میکردم , اخرین صلوات از ختم صلواتم را هم فرستادم که حسن وحسین با سروصدای زیاد وارد اشپز خانه شدند,گوشی موبایل را که داشت زنگ میخورد به طرفم دادند. دستهام را با دستمال خشک کردم,تا گوشی را گرفتم,قطع شد.نگاه کردم ,علی بود, سابقه نداشت این وقت روز زنگ بزند,خودم شماره اش را گرفتم....مشغول بود,حتما داشت من را میگرفت,گوشی را گذاشتم روی کابینت که صدای,الارم پیامک بلند شد . پیامک را باز کردم,علی بود... خدای من ,باورم نمیشد,انگار اون لحظه ای که من دعا کردم ,مرغ امین حق به راه بوده, علی چیزی را گفته بود که روزها وماه ها انتظار شنیدنش را داشتم ,مضمون پیامک این بود: _سلما جان,مژده بده بالاخره انتظار,به,سر امد ,امروز حضرت فرمودند دیگه فرصت انسانهایی که فریب شیطان را خورده‌اند و خود را در جزیره ای,به همراه ابلیس محصور کرده اند ,تمام شده,امام بارها و بارها از,طریق امواج برایشان پیام ارسال کرده بود وانها را به بازگشت به سوی راه خدا فراخوانده بود ,اما دلی که جایگاه شیطان شده,نور الهی را دریافت نمیکند, اماده بشو,ان شاالله فردا همراه امام راهی جزیره شیاطین هستیم,ان شاالله زینب و عباس را پیدا خواهیم کرد... از خوشحالی این خبر دوباره باران چشمانم به باریدن گرفت ,زانوهام شل شد وهمانجا روی زمین نشستم, بچه ها با کنجکاوی دورم را گرفتند ,هرسه شان را دراغوش گرفتم ومژده ای را که علی,به من داده بود,به انها دادم.... انها هم مبهوت تراز من ,لبخند به لب اشک شوق میریختند... درمیان شور وشوق خانواده ام با قلبی مطمئن و روانی آسوده در رکاب حضرت حاضر شدیم ودوباره راهی جهاد شدیم اما این جهاد با بقیه ی جنگها فرق داشت, این‌بار لشکر حضرت همراه با لشکری عظیم از جن وفرشتگان با طی الارض به سمت جزیره‌ی شیاطین راه افتادیم,به گفته‌ی حضرت امروز همان(روز معلوم)ای بود که درقران از ان سخن گفته بود, زمانی که ابلیس بر ادم ابوالبشر سجده نکرد واز درگاه خداوند رانده شد,کینه ی ادم و فرزندانش را به دل گرفت واز خدا خواست تا به او قدرتی دهد تا قیام قیامت,ابلیس تا حد توانش از فرزندان ادم را از راه حق به در کند ودر جرگه ی ابلیسان در اورد و خداوند که در تمام امور به انسانها(اختیار انتخاب)داده بود ,این خواسته ی شیطان را اجابت کرد اما فرصت شیطان را تاقیامت نگذاشت وبه اوفرمود(الی یوم المعلوم)واین روز معلوم همانا ایام ظهور اخرین منجی وحجت خداست بر روی زمین,روزی که عمر ابلیس به پایان رسیده وابلیس وابلیسیان از هیچ کاری برای وقت خریدن وزنده ماندن بیشتر دریغ نمیکنند... به طرفه العینی به مکان مورد نظر رسیدیم و اطراف جزیره را فرشتگان واجنه ی مسلمان محاصره کردند, هراز گاهی یک دود سیاهی از گوشه‌ای بلند میشد ودریک لحظه توسط جنیان مسلمان , خاموش میشد,گویا این دودها ,ابلیس بچه هایی بودند که قصد فرار داشتند اما به سرعت نابود میشدند... قدم به قدم پیش میرفتیم وجزیره را از وجود شیاطین پاک میکردیم,حتی بعضی جاها انسانهایی درحال نگهبانی بودند که صورتشان از گراز هم ترسناک‌تر بود وانها هم به وسیله ی لشکر امام از پا درمیامدند. به نزدیک ساختمان بلندی رسیدیم که صداهای عجیب و وهم انگیزی از درون آن به گوش میرسید,با وجود امام ترسی برما مستولی نشد اما صداهای انقدر هراس‌انگیز بود که ناخوداگاه بدن ادمیان را میلرزاند... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405