❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 85 رمان 💞 من:چیشده مامان جان حالت خوبه؟ مامان بدون توجه به من رو به بابا گفت:یعنی چی اقا حالا چیکار کنیم؟ بابا:نمیدونم خانم...نمیدونم من:وا چرا رمزی حرف میزنید چیشده بابا ؟ مامان و بابا با نگرانی و ناراحتی بهم خیره شدن. نگران شدم. من:ای بابا بگید چیشده سکته کردم! بابا پوفی از سر کلافگی کشید و سرشو تو دستاش گرفت. خواستم برم جلو که کسی از پشت منو کشید. برگشتم دیدم میلاده . من:چیه بزار ببینم چیشده؟ میلاد:خانم هواس پرت اونا شیشه شکسته میره تو پات. من:ای بابا¡ مامان: مهدی بلاخره که باید بدونن چی شده؟ بزار بهشون بگیم. بابا:خیلی خوب بیاید بریم تو پذیرایی. همه رفتیم و نشستیم تو پذیرایی. من:خوب؟ بابا چشماشو رو هم فشار داد انگار سخته چیزی بگه. استرس گرفته بودم.هیچ وقت بابا انقدر کلافه نبود. نفس عمیقی‌کشید و شروع کرد به حرف زدن. با حرف هایی که میزد شکه و با چشمای گشاد نگاش میکردم... بابا:خب دیشب که رفتیم با اقا جواد شراکت و رسمی پیوند ببینیم باید بود اول با شریک قبلیم بهم میزدم.رفتم سراغش و بهش گفتم می خوام شراکت باهاش رو فسق کنم.اما اون... اون گفت که اجازه این کارو نمیده . چون شرکتش بزرگه پس اجازه ی اون اجباره و اونم باید بخواد که قرار داد فسق بشه اما گفت نمیخواد . هرکاری کردم راضی نشد اما گفت به یه شرطی راضی به فسق قرار داد میشه . اونم اینکه... به من نگاه کردو ادامه داد: اینکه حانیه رو بدم بهش.نه اینکه بهش بدم نه اینکه اون با حانیه ازدواج کنه.در این صورت اجازه میده.اگرم این کارو نکنم قراردادو فسق نمیکنه که هیچ حتی به منم میتونه ضرر بزنه. چون شرکتش بزرگتر و مشهور تره.و این یعنی شکست من یا شکست دخترم! البته منم بهش گفتم حاظرم کلی خسارت ببینم اما دخترمو بهش ندم. واییییی خدای من! این داستان ادامه دارد...