eitaa logo
🏴[عاشِقانِ حَضڑت مَهدے ﷻ³¹³]🏴
3.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
838 ویدیو
34 فایل
✨بر مهدی و آن هاله نورش صلوات✨ 📿بر خال لب و جام ظهورش صلوات📿 ✨بی پرده همه ی انس و ملک می گویند✨ 📿بر سال و مه و وقت ظهورش صلوات📿 ارتباط با مدیر https://eitaa.com/Abasiir لینک کانال https://eitaa.com/s56592 اللھم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ربِّ الفاطمه...❤️ فاطمه زهرا (س)🌿 به نام خدا خدیجه مادرم می باشد✦ - پسر برادرم ! اينك همراهم بيا . کجا عموجان ؟ - می رویم نزد خدیجه . - خدیجه ؟! آری ؛ خدیجه دختر خٌوَيْلِد . محمد که جوانی تهیدست است ، مدتهاست که نزد عموی خویش ـ ابوطالب - زندگی می کند . ابوطالب ، اکنون از نظر زندگی و معیشت ، وضع خوبی ندارد و در کمـال سختی به سر می برد ، درحالیکه خود عیالوار است . قریش ، در طول سال ، دو بار به سفر تجارتی می رود : در فصل زمستان ، به سوی یمن و در تابستان ، به شام می رود . محمد جوان که با رنج تهیدستی و گرسنگی ، دست به گریبان است ، آنچنان با عظمت و عزت است که ، احترام غیر قابل توصیفی در میان قریش ، بدست آورده است . او در میان اهل مکه ، به « امین » شهرت یافته است . راستگویی ، امانتداری ، پاکی و خوش خلقی او ، شهرت بسیاری برایش فراهم آورده است ، به طوری که بسیاری از تجار بزرگ مکه برانند که سرمایه خویش را در اختیار او بگذارند . خدیجه ، دو بار شوهر کرده است و هر دوی مردان او از دنیا رفته اند ، و این زن با ثروتی فراوان که به ارث برده است ، بیش از دیگران ، در جستجوی مردی امین و درستکار می باشد ، که بتواند یاور او در امر تجارت باشد . خدمتکار خدیجه ، به درون خانه می آید و به بانوی خود ، اطلاع می دهد : اکنون ابوطالب و محمد در مقابل خانه ایستاده اند . خدیجه ، از جای برمی خیزد و می گوید : _آنها را با احترام فراوان ، پیش من بیاور . ابوطالب و محمد وارد می شوند : _ سلام بر بانوی پرهیزگار مکه ! _سلام بر سرور قریش ! سلام بر محمد امین ! ابوطالب ، نگاه به برادرزاده خویش که سر بر زمین افکنده است ، دارد و خطاب با خدیجه : _برای کاری که خواسته بودید ، او را آوردم. ._ ای محمد ! چیزی که مرا شیفته تو ساخته است ، راستگویی ، امانتداری و اخلاق پسندیده تو می باشد . من حاضرم دو برابر آنچه را که دیگران ممکن است به تو مزد بدهند ، بپردازم . در ضمن ، دو غلام خویش را همراهت می فرستم که در طول سفر ، فرمانبردار تو باشند ... آیا این پیشنهاد را می پذیری ؟ _ آری می پذیرم . _ بسیار خوب ؛ پس آماده سفر شوید . سفر محمد ، با کاروان تجارتی ، یکی از سفرهای شیرین و فراموش نشدنی است . او در این سفر ، از شهرهای « مدین » ، « وادی القری » و « دیار ثمود » عبور می کند و از مناظر طبیعی و بسیار زیبای سرزمین شام ، دیدن می کند و سکوت مرگباری را که بر مردم این مناطق حکمفرماست می بیند ، تا در سالهای آینده زندگی خویش و در خلوت عبادت ، توجه بیشتری به عالم دیگر بنماید و جدی تر به نجات محرومان ، بیندیشد . کاروان قریش ، به مکه باز می گردد . ... ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/s56592 ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فاطمه زهرا (س)🌿 امین مکه با بیان شیرین خود جریان فروش کالاها را برای خدیجه ، شرح می دهد . خدیجه ، از لیاقت و توفیق کارمند جدیدش ، بسیار راضی است. یکی از خدمتکاران خدیجه که همراه محمد به سفر رفته است ، از خوبیها و کرامات محمد ، خاطراتی نقل می کند و خرسندی خدیجه از محمد ، تبدیل به شیفتگی می شود . روز بعـد که محمد می رود تا مزد خویش را بگیرد ، خدیجه ، علاوه بر مبلغ قرارداد ، پولی را به عنوان جایزه ، به جوان قریش تقدیم می کند ؛ اما او ، فقط اجرتی را که در آغاز کار تعیین شده بود ، برمی دارد . این کار ، برای خدیجه ، شگفت انگیز است ؛ بنابراین پرسش خود را با حالتی تعجب انگیز بر زبان می آورد : _ چرا این پول را نمی پذیری ؟! _ من مزدی را که قرار گذاشته بودید ، دریافت کردم و ... _ولی ، من به میل خویش این پول را می پردازم . _ باید در این مورد با ابوطالب مشورت کنم ! _آه ... بسیار خوب ! و محمد ، از خانه خدیجه بیرون می آید ... روزها ، می گذرند و خدیجه همچنان در اندیشه است . او ، سخنان خدمتکارش را برای « ورقة بن نوفل » نقل می کند . این شخص ، عموی خدیجه است و یکی از کاهنان عرب به حساب می آید . « ورقة بن نوفل » پس از شنیدن سخنان خدیجه می گوید : _ دختر برادرم ! صاحب این کرامات ، پیامبر می باشد ! ... و خدیجـه ، با شگفتی فراوان ، از عمـوی خویش خداحافظی کرده و به خانه خویش باز می گردد . چند روز بعد ، او در خانه اش نشسته است . اطرافش را تعدادی از خدمتکاران و کارکنانش گرفته اند . یکی از دانشمندان یهود نیز ، در این محفل حاضر است . محمد ، برای انجام کاری به خانه خدیجه وارد می شود . دانشمند یهودی از محمـد ، تقاضا می کند که چند دقیقه ای در جلسه آنها حاضر باشد . پیامبر می پذیرد و در مقابل خواسته او ،کتف خویش را برهنه می سازد ، تا علامت پیامبری را در مقابل دیدگان حیرت زده آن عده ، به دانشمند یهودی نشان بدهد . خدیجه ، که ناظر بر چنین جریانی است ، خطاب به دانشمند یهودی می گوید : _ اگر عمـوهـای او از این کنجکاوی تو آگاه شوند ، ناراحت خواهند شد ! _چرا ؟ ای بانوی قریش ! _عموهای محمد بیم دارند که یهودیان به برادر زاده آنها آسیب برسانند. دانشمند یهود؛ با آهنگی مطمئن به خدیجه میگوید: _مگر میشود به محمد صدمه رسانید.دست تقدیر او را برای ختم نبوت و ارشاد مردم، پرورش داده است! _خدیجه که هر لحظه متعجب تر میشود؛ میپرسد: _تو از کجا چنین پیشگویی را میکنی؟ _من علائم آخرین پیامبر خداوند را در تورات خوانده ام و... ... ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/s56592 ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
زهرا (س)🌿 دیشب ! می دانی چه خوابی دیدم ؟ به دل همچون آسمان خویش می نگریستم ؛ بر بام بلند آرزوها و اندیشه هایم ایستاده بودم و نگاه می کردم . اشکهای ستارگان را بر گونه های دلم احساس می کردم . سینه ام ؛ سینه ام اما سنگین بود . صد گنج پنهانی ، بر سینه ام سنگینی می کرد . آوای سینه خویش را شنیدم که به سـتـاره ها می گفت : آی ستار ....... ها ! کیست از شما ، که بتواند مرا از زیر این آوار سنگین بیرون کشد ! و خورشید را دیدم ! خورشید ، در آسـمـان مکه بود ! چرخ می خورد و نورافشانی می کرد . نگاه کردم ؛ به بالای سرم نگاه کردم : خورشید را می دیدم ؛ می توانستمش ببینم ! نورش ، همانند يك اقيانوس بود ! اقیانوس پاکی و صفا و گرمی و روشنایی ! و من ، خود را مثل يك ماهی یی دیدم که می توانستم در این اقیانوس ، شنا کنم ! بعد ، خورشید را دیدم که آرام آرام پایین می آید . آه ! چه می دیدم ! متعجب بودم ؛ اما کوچکترین خط ناخشنودی را بر آسمان دلم نمی دیدم ، مشاهده نمی کردم ، احساس نداشتم . ـــــ خورشید ، در خانه من فرود آمد ! در خانه من ! ... و تا صبح بیدار می ماند . خدیجه ، امروز حالتی دیگر دارد . بسیار اندیشیده است و می داند که باید چکار کند . یکی از زنانی را که در خدمتش می باشد ، صدا می زند و او را به سوی محمد می فرستد . فرستاده ، به خانه محمد می رود و با جوان قریش به گفتگو می نشیند . _ای محمد ! چرا خانه خویش را با آوردن يك همسر مناسب ، روشنایی نمی بخشی ؟ _میدانی که وضع زندگی من ، رو به راه نبوده است . تازه ... تازه .... چند روزی است که کاری برای خویش دست و پا کرده ام و ... _ اینها که می گویی ، صحیح است ؛ اما هرگاه من ، زنی زیبا ، شریف ، پاکدامن و ثروتمند را به تو معرفی کنم ، آیا می پذیری که با او ازدواج کنی ؟ ـ منظورت کیست ؟ - خديجه ! - اوه ... زندگی خدیجه با زندگی من ! چگونه او حاضر . می شود که با مردی تنگدست ؛ همچون من ، ازدواج کند ؟ _رضایت او با من ! تو ساعتی را مشخص کن که با خویشاوندان خویش ، درباره این موضوع صحبت کنی . محمد ، لحظاتی کوتاه بر بال اندیشه خویش می نشیند : خدیجه اشرافی ، او را انتخاب کرده است . او که ، تنها با مزدی برابر چهار شتر ، در خدمتش بوده است . به خاطرچی؟ به خاطر پاکی ، امانت و شرافت اخلاقی وی ! حقیقت ، خدیجه به فداکاری بزرگی دست می زند ، و به پاداش این گذشت ، باید او را پذیرفت . اما من که هستم ؟! یتیمی با زندگی دشوار ! تا پنج سالگی در بادیه زیسته پدرم را هرگز ندیده ام . داغ مرگ مادر خویش را در شش سالگی بر دل داشته ام . ... ‌✍کپی مطالب باذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج جایز است✔️