eitaa logo
کانال سید مجید موسوی
2.5هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
7.8هزار ویدیو
312 فایل
دورهمی http://eitaa.com/joinchat/222887953Cd2cc5260f6 مدیر @majd_h1365 گسترده یار: @gostardehyar با من بصورت ناشناس سخن بگو https://6w9.ir/Harf_8161333
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه 📢 کسایی که نمیتونن از صفحه ایتا خود اسکرین شات بگیرند 🔻🔻🔻 ابتدا به تنظیمات بروید و بعد قفل با گذرواژه کلیک کنید و رمز خودتون رو بزنید و تایید کنید بعد میتونید روی اجازه دادن عکس گرفتن کلیک کنید مشکل شما حل میشود و میتونید اسکرین شات بگیرید 💐 @eitaiha
تپه گرگها اول همایون دستاش هنوز تو دستای یاسمن بود که یهو انگار صدتا گرگ محاصرشون کردن صدای زوزه از دور و برشون بلند شده ، ترس تمام تنشونو پر کرده بود، منافذ پوست جفتشون قابل لمس بود ، از ترس مثل گچ سفید شده بودنو و دیگه از اون حرارت دو سه دقیقه پیش خبری نبود. صداها نزدیک و نزدیک تر میشدن، یاسمن خودشو تو بغل همایون انداخت مثل چند دقیقه پیش ،اما یه فرقی با اون چند دقیقه پیش داشت،دیگه از اون حرارتی که یاسمن توی سینه همایون حس میکرد خبری نبود. دیگه نفسهاشون به شماره افتاده بود، مثل چند دقیقه قبل، همایون یاسمنو از خودش جدا کرد و آروم سمت در چادر رفت و خواست از لای دنده های زیپ در چادر یه سر و گوشی آب بده ولی ظلمات بود و تپه بکر بود و بهانه ای که همایون و یاسمن به اون متوسل شدند تا یه شب رؤیایی باهم داشته باشند. یاسمن توی راه میگفت؛ همایون!! بابای من فکر میکنه با گروه اومدیم رصد، همایون پوزخندی زد و گفت یه رصدی کنم ، اصلا امشب یه ستاره جدید کشف میکنم و قاه قاه خندش ماشینو پر کرد و یاسمن با حسی غریب و کنجکاو تنها موند. یاسی همایون را دوست داشت و نمیخواست از دستش بده و علیرغم فرهنگ خانوادگیش و عقایدش داشت به قول خودش همه چیز دختریشو میفروخت تا بیشتر با همایون بمونه... فحوا(دستنوشته های سید مجید موسوی) 👇 👇 👇 http://eitaa.com/joinchat/48758784C7fae948761 قسمت دوم👇👇👇 https://eitaa.com/fahvaa/389