eitaa logo
صالحین تنها مسیر
235 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
269 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『🌱✨ +گفــت:اصــل‌بـده!! -گفتـم:مـادرم کنیز ‌ربـاب... بـابـام‌ هم غلام عبــاس... برادرم غلامــ علے اکبر... خودمم کنیــز زینـــب... (★_★) مــا اصل و نصبمــون غلامــ در خــونه حسـینهــ... جــد در جــدمون‌نــوکرش‌بــودن. غلامـ خانـه زادشیــم...☺️ +گفــت: تُ دنیــا چے دارے؟😃 -گفتــم:یــه چادر که رنگــش مشکیــه چــون تا ابد عــزادار حسیـنِ و یه سَر که اگــه لایق بــاشــه افتاده زیــر پــاشون...🙂 +خندید و گفتــ:روانے خدا شفات بده😂 -گفتــم:بیمارِ حسیــنم شــفا نمیخــوام و جــــزحسیـ♥️ـــــن و کربـ✨ــــلا از خــ😍ـدا چیــزے نمیخوام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🍃🥀🍃🥀🍃 رمان مذهبی ‍#بادبرمیخیزد پارت2 در هر حال علاوه بر دغدغه های دیگر، این قضیه هم تبدیل به یکی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 رمان مذهبی ‍ پسری که راننده بود داشت با راننده ماشینی که به ماشینش زده بودند صحبت میکرد. پسر دوم که گویا معصومه را شناخته بود اشاره ای به دوستش (یا همان مگس کارتنی ما)کرد و با سر معصومه را نشان داد. پسر که به نظر می آمد حضور ذهن خوبی دارد سعی کرد دست پیش را بگیرد که عقب نیفتد. نیشش تا بناگوش باز شد تا با صمیمیتی که ایجاد میکرد بتواند از پس جوابی که احتمال می رفت معصومه در پاسخ متلک ش بدهد بربیاید. معصومه جلوی خنده اش را گرفت و قیافه اش جدی شد. احساس کرد الان بهترین موقعیت برای تلافی حرف پسر جوان است. خواست چیزی بگوید اما یکدفعه فکری ب ذهنش خطور کرد. احساس کرد در شان او نیست که هم کلام پسرکی متلک گو شود و مثل او دهان به حرف لغوی باز کند که هیچ ثمره ای نداشت. برای همین بلافاصله روی برگرداند و در حالی که وانمود میکرد انگار اصلا آنها را نشناخته از محل تصادف دور شد. تا رسیدن به خانه فکرش مشغول این بود که آیا بهترین کار را کرده است? چرا جوابش را نداده بود? اگر چیزی می گفت باعث می شد پسرک دفعه بعد کسی را مسخره نکند. اما نه، لبخند وقیحانه پسر نشان میداد از چنین عقل و درایتی بی بهره است که بتواند نکته ظریف این ماجرا را متوجه شود و یا حداقل از بعدی ب جز سرگرمی به قضیه نگاه کند. خب لااقل دلش که خنک می شد،نمیشد?اه!حیف شد!کاش جوابش را داده بود!!! ادامه دارد... میم.مشکات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹امام علی علیه‌السلام فرمودند: 🔺وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَث هَمّ لاَ یُغِبُّهُ وَحِرْص لاَ یَتْرُکُهُ وَأَمَل لاَ یُدْرِکُهُ 🔻آن کس که قلب او با دنیاپرستی پیوند خورد ، همواره جانش گرفتار سه مشکل است : 🔻اندوهی رهانشدنی 🔻حرصی جدانشدنی 🔻آرزویی نایافتنی. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت ۲۲۸ 🌹امام خمینی (ره): 🔺وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند می‌کنند و صحبت کرد، اینها [این‌] کار کردند [که‌] یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیت الله» گذاشتند! این در زمان آن ( ) بود که اینها فخر می‌کنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زده‌اند و به اسم «آیت الله» توی خیابانها می‌گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر می‌زد. 📚صحیفه امام، جلد ۱۴، صفحه ۴۵۶ 🌹امام خامنه‌ای: 🔺این رویکرد استکباری که آمریکایی ها دارند و از ده‌ها سال پیش تا امروز هم ادامه دارد، موجب شده است که در ملّتهای دنیا یک احساس بی اعتمادی و بیزاری نسبت به دولت به‌وجود بیاید؛ این مخصوص کشور ما نیست؛ هر ملّتی به آمریکا اعتماد کرد، ضربه خورد؛ حتّی آن کسانی که آمریکا بودند. حالا در کشور ما دکتر به آمریکاییها کرد؛ برای اینکه بتواند خود را از زیر فشار انگلیس‌ها نجات بدهد، به آمریکایی ها متوسّل شد؛ آمریکاییها به جای اینکه به دکتر مصدّق که به آنها حسن ظن پیدا کرده بود کنند، با انگلیس‌ها شدند، مأمور خودشان را فرستادند اینجا و کودتای ۲۸ مرداد را راه انداختند. ۱۳۹۲/۰۸/۱۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت آدم علیه السلام سیصد سال از شوق بهشت گریه کرد... بهشت از نور امام حسین علیه السلام خلق شده، پس کسی [که] خود او را ببیند، او را می خواهد یا بهشت را ؟... هر وقت خواستید بوی بهشت را بشنوید، یاد امام حسین علیه السلام کنید. (آیت الله یعقوبی قائنی ره) اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 رمان مذهبی ‍#باد_برمیخیزد #قسمت3 پسری که راننده بود داشت با راننده ماشینی که به ماشینش
💎💎💎💎 رمان مذهبی ‍ ۴ ✍ خیال بافی معصومه معصومه پشت میز نشسته بود و درس می خواند که در اتاق به ضرب باز شد و "راحله" وارد اتاق شد. - پسره پر رو!فک کرده کیه! خوبه سال اولشه استاد شده و هنوز خودش دانشجوئه معصومه که اولین باری بود که خواهرش را اینطور عصبانی میدید در حالیکه از تعجب شاخ در آورده بود پرسید: -چی شده?پسره کیه? راحله بی توجه به حرف معصومه، همان طور که چادرش را به چوب لباسی آویزان کرد، با عصبانیت مانتویش را در اورد و ادامه داد: - نشونت میدم جناب اقای پارسا! من از تو کله شق ترم! مونده باشه مدرکم رو نگیرم به تو یکی التماس نمیکنم معصومه فهمید که فعلا حرف زدن بی فایده ست. همه می دانستند وقتی که راحله عصبانی باشد باید بگذارند تا عصبانیت ش فروکش کند. هرچند راحله به ندرت خشمگین میشد اما وقتی عصبانی میشد عصبانیت ش عمیق بود. راحله جوراب هایش را چنان پرت کرد طرف پایه چوب لباسی که گویا داشت "جناب اقای پارسا" را پرتاب میکرد و بعد از اتاق زد بیرون... معصومه که خیلی کنجکاو بود بداند چه چیزی راحله را تا این حد عصبانی کرده است مترصد فرصتی بود که بتواند ماجرا را کشف کند. مخصوصا آنکه پای یک پسر هم در میان بود. چراکه با شناختی که از راحله داشت می دانست راحله با پسر های کلاس شان هم تا در محذور قرار نگیرد حتی سلام علیک هم نمی کند. پس اینکه با پسری سر به سر گذاشته باشد و دعوایشان شده باشد و برایش کری بخواند موقعیت بسیار نادر و در عین حال جذابی برای معصومه به شمار می آمد... ادامه دارد...
. وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ [ نساء، ١٠٠ ] همین منزل های آخر بود که به تو پیوست... زهیر را می‌گویم، نمی دانم زهیر چه داشت که حالا این روزهای بهشتی اش را کنار تو میگذراند.. فقط میدانم بانویی داشت، که همیشه تحسین مرا برانگیخته ... به دنبالش که فرستاده بودی که ببینی اش... دل دل کرده بود که بیاید یا نه! بانو اما بر او نهیب زده بود که: پسر دختر رسول خدا تو را خوانده و تو تردید میکنی؟! وقتی هم که برگشت گفت آقا فرمودند: سرت در راه ما بریده خواهد شد با قلب زهیر چه کرده بودید؟ ...♡