♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
38.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب:
عزیزان من! از توسّل و از دعا غفلت نکنید. عزیزان من! از یاد شهیدان غفلت نکنید. شهیدان عزیز ما کسانی بودند که در عین جوانی و بعضی در عین نوجوانی حاضر شدند برای خیر کشور، مصالح کشور، حفظ استقلال کشور، دفع دشمنان کشور، جان خودشان را فدا کنند؛ این خیلی ارزش والایی است.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#رمضان ؛ #دعای_افتتاح
اللَّهُمَّ اِنّاَ نَرغَبُ اِلَیکَ فِی دَولَةٍ کَریمَةٍ
بار الهی به سوی تو مشتاقیم برای یافتن دولت کریمه ی امام زمان
شرح دعا افتتاح قسمت یازدهم.mp3
7.8M
#شرح_دعای_افتتاح
استاد #پناهیان ؛ جلسه ١١
ذکر امام زمان در #دعای_افتتاح ، باعث میشود که کم کم لذت یاد امام زمان را بچشیم.
صالحین تنها مسیر
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣3⃣ صدرا: نه؛ گفتم شبیه، در اجباری بودن. میدونی برادرم مُرده؟ ارمی
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃
#قسمت3⃣3⃣
اذان که گفتند، حاج علی در سجده هق هق میکرد. نماز صبح که خواندند، چشمها سنگین شد و کسی نگاه خیره مانده به پنجره زنی که قلبش درد داشت را ندید!
سید مهدی: سر بلند کن بانو! این همه صبر کردم تا مَحرمم بشی،این همه سال
نگاه دزدیدم که پاکی عشقم به گناه یه نگاه ِگره نخوره، حالا نگاه نگیرکه دیگه طاقت این خانومیتو ندارم بانو!چشماتو از من نگیر بانو! همیشه نگاهتو بده به نگاه من!
آیه که سر بلند کرد، سید مهدی نفس گرفت:
_خیلی ساله که منتظر این لحظه ام که بانوی قصهام بشی... که بزرگ بشی بانو! که بیام خواستگاریت! نمیدونی چقدر سخت بود که صبر کنم... که دلم بلرزه و
بترسه که کسی زودتر از من نیاد وببردت... که کسی بله رو ازت نگیره و
دست من از دامنت باز بمونه بانو!
آیه دلبری کرد:
_دلم خیلی سال پیش لرزید، برای یه پسر که یه روز با لباس نظامی اومد
تو کوچه... دلم لرزید برای قدمهای محکمش، قدمهایی که سبک و بیصدا بود... دلم لرزید برای چشمای خستهاش، چشمایی که نجیب بود و نگاه میدزدید از من!
سید مهدی: آخ بانو... بانو... بانو! نگو که خستگی من با دیدن دختر حاجی به در میشد، که امید من اون دختر حاجی بود! به امید دیدن تو هر هفته میومدم تا قم که نفس بکشم توی اون کوچه...
آیه ریز خندید!
آه کشید!جایت خالی است مَرد...
روز بعد، همه رفتند و رها ماند. سوم و هفتم را که گرفتند،
باز هم همکاران سید مهدی خود را رساندند. ارمیا اینبار با همکارانش آمده بود.
با آن لباسها و کلاه سبز کجش..
حاج علی متعجب به ارمیا و یوسف و
مسیح نگاه میکرد: نمی دونستم همکار سید مهدی هستین!
ارمیا: ما هم تا موقع تشییع نمیدونستیم!
ارمیا از همیشه آرامتر بود... از همیشه ساکت تر! این یوسف و مسیح رامیترساند.
ارمیای این روزها، با همیشه فرق داشت.
***********
حاج علی چهار پاکت مقابل آیه گذاشت. مراسم هفتم به پایان رسیده بود و پدر و دختر در خانه تنها بودند. رها هم با صدرا به تهران بازگشته بودند.
حاج علی: امانتی های سید مهدی، صحیح و سالم تحویل شما!
آیه نگاه به پاکتها انداخت. دست خط زیبای سید مهدی بود:
"برای بانوی صبورم" پاکت را باز کرد.....
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃
#قسمت4⃣3⃣
بانوی صبورم سلام!
شاید بتوان نام این چند خط را وصیت گذاشت، باید برایت وصیت کنم؛
باید بدانی که من بدون فکر، تو را رها نکرده ام بانو!
چند شب قبل، خوابی دیدم که وادارم کرد به نوشتن این نامه ها... بانو!
من شهادتم را دیده ام! یادت نرود بانو، صبرکن در این فراق! صبرکن که اجر صبر تو برابر با شهادت من است... میدانم چه بر سرم میآید.
میدانم که تقدیرت از من جدا میشود، به تقدیرت پشت نکن بانو! از من بیاد داشته باش که چادرت را هوای دنیا از سرت بر ندارد! از من داشته باش که تنهایی فقط شایسته ی خداست! از من داشته باش که ایمانت بهترین محافظ تو در این دنیاست!
بانو... من دخترکم را در خواب دیدهام... دخترک زیبایم را که شبیه توست
را دیده ام. نگران من نباش! من تمام لالایی هایی که برایش خواهی خواند
را شنیده ام! من تمام شبهای بیتابی ات را دیدهام... من لحظه ی تولد دخترکم را هم دیدهام!
بانو...من حتی مَردی که نیازمند دستان توست راهم دیده ام!
مَردی که بدون تو توان زندگی کردن ندارد. تو بال پرواز من بودی بانو، اما کسی
هست که ایمانش را از تو خواهد داشت!
بانوجانم...نکند به ایمانت غرّه شوی که به مویی بند است!
به مالت غرّه نشو که به شبی بند است!
به دانسته هایت غرّه نشو که به لحظه ای فراموشی بند است!
آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کردهام را عاشقانه بهخاطر
سپردهام، نترس از تنهایی بانو! نترس از نبود من بانو! کسی هست که نگاهش را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛ اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنه اش گذاشته است.
وصیت اموالم را به پدرت سپردهام. هیچ در دنیا ندارم و داشته هایم برای توست
آیه جانم...مراقب خودت،دخترم و مَردی که نیازمند ایمان توست باش!
حلالم کن که تنهایت گذاشتهام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم!
بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در
انتظارت هستم و به امید دیدار دوبارهات چشم به راه میمانم.
همسفر نیمه راهت سید مهدی علوی
آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد... "در خوابت
چه دیدهای که مرا رها کردی؟ آن مَرد کیست که مرا به دستش سپردی؟
توکه میدانی تا دنیا دنیاست،تومَرد منی!
توکه میدانی بی تو دنیا را نمیخواهم! در آن خواب چه دیده ای مردمن؟"
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری