eitaa logo
صالحین تنها مسیر
233 دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.8هزار ویدیو
268 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از تو ... هنوز باورش سخت است هنوز چشم به در ، منتظر لبخندهای زیبایت هستم هنوز دلگرم حمایت هایت هستم هنوز... ولی ... میدانی بعد از تو، شکسته ام میدانی بعد از تو،دیگر منی نیست آیه ات را دریاب ... 🌷🌷باماهمراه باشیم 💐🌷🌷🌸🌸 🌹🌹🌾
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت4⃣3⃣ غذا در سکوت سردی به پایان رسید. سفره را جمع کرده، ظرفها را شست
"رمان 💔 ⃣3⃣ همه آماده شدند که به حرم بروند. همه شوق حرم داشتند ولی حس معذب بودن در وجود همه شان بود؛ با بحثی که سر شام شده بود فضا سنگین بود. محترم خانم هنوز هم معذرت خواهی میکرد. گاهی حاج یوسفی که نگران دل شکسته ی مریم بود هم میتوانست دل بشکند؛ مگر آدمهایی که دل میشکنند شاخ و دم دارند؟ همه شان نگران ناموسشان هستند، همه شان نگران دوستداشتنی هایشان هستند، همه شان پشت هستند و پناه اما گاهی زیر پای کسانی را خالی میکنند که کسی را ندارند تا دستهایشان را بگیرد. آیه که مقابل حرم ایستاد، زینب را در بغل داشت. هرچه ارمیا خواست زینب را از آغوشش بگیرد، آیه سرسختانه مخالفت میکرد. زینب همه ی پناهش بود؛ زینب همه ی داشته اش بود؛ ارمیا حس غربت داشت؛ شبیه روزهای کودکی در پرورشگاه... شبیه روزهای تنهایی اش! نگاهش را به گنبد زرد رنگ دوخت "نگاهم میکنی؟ چرا سرنوشتم تنهایی است؟ نگاهت با من است؟ در این شلوغی‌ها مرا هم میبینی؟ میبینی که چقدر درد دارم؟ مگر چه از دنیا خواستم؟ همه ی خواسته ی من این زن و کودک است. گناهم این میان چه بود که محکوم شدم؟ من هنوز توجهش را به دست نیاورده، از دست دادمش... نگاهم میکنی؟ بس نیست این‌همه سال تنهایی؟ بس نیست اینکه نمیدانم از کجا آمده ام؟ بس نیست یتیمی ام؟ خواستم همسر باشم، پدر باشم... محروم ماندم... نگاهم میکنی؟" همان لحظه زینب صدایش زد: _بابا... بغل! ارمیا به پهنای صورت خندید. دستش را به سمت زینب برد و او را از آیه گرفت و بوسید و نگاهش را به گنبد دوخت: "نگاهم میکنی!" آیه آه کشید: _ببخشید! ارمیا به سمت آیه که کنارش نشسته بود سر چرخاند: _با منی؟ آیه سری به تایید تکان داد: _آره؛ تقصیر شما که نبود، اما دلم شکسته بود و کسی جز شما نبود که تقاص ازش بگیرم. کارم اشتباه بود، میبخشید؟ ارمیا: باید محکمتر از خانواده م دفاع میکردم؛ اما حاج یوسفی رو سالهاست میشناسم! آیه: احترام موی سفیدش واجبه. ارمیا: منو میبخشی آیه؟ آیه: من چرا باید ببخشم؟ شما که کاری نکردید! ارمیا: میشه اینقدر جمع و مفرد نکنیم؟ گاهی گیج میشم که چطور خطابت کنم؛ الان بیشتر از دو ماه و نیمه که ازدواج کردیم! آیه: بیشترشو که سوریه بودی. ارمیا: خب تو نخواستی باشم. آیه: بمون! ارمیا: میمونم! آیه: تنهایی سخته. ارمیا: میدونم، خیلی خیلی سخته! آیه: حالا ما یه خانواده ایم! ارمیا: چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم. تا نماز صبح به گنبد خیره ماندند و گاهی در دل با امام صحبت میکردند و گاهی با هم... زینب در آغوش پدر به خواب رفته بود، سایه و محمد کمی آنطرف تر و صدرا و رها آنطرف تر و کمی دورتر مسیح و صدرا نشسته بودند. چقدر آرزوهایشان شبیه هم بود. کمی آرامش برای آیه و ارمیا خواسته ی زیادی بود؟ ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
"رمان 💔 ⃣3⃣ قبل از نماز صبح زیارت کردند و نماز خواندند. وقتی خورشید طلوع کردحلیم خریدند و به خانه ی حاج یوسفی رفتند. اشکال دارد که آیه دلش نخواهد دیگر اینجا بماند؟ اشکال دارد دلش گرفته باشد؟ اشکال دارد نخواهد ببخشد؟ مگر همیشه باید خوب بود؟ همیشه باید بخشنده بود؟ میخواست یکبار خودخواه باشد! میخواست یکبار قهر کند؛ میخواست یکبار امتحان کند! آیه: ارمیا! ارمیا به همسرش نگاه کرد: _جانم؟ آیه: دوست ندارم اینجا باشم، از اینجا بریم! ارمیا: قهری؟ آیه: دلم ازشون گرفته، نمیتونم اینجا بمونم؛ بعد از صبحانه بریم! ارمیا: میخواستم ماه عسل خوبی ببرمت، میخواستم بهتر منو بشناسی و بیشتر به هم نزدیک بشیم، ببین چقدر همه چیز به هم ریخته شد... باشه بانو! صبحانه بخوریم میریم. دوست ندارم جایی باشی که دلت نیست. آیه لبخند پر دردی زد و سری به تشکر تکان داد: _ممنون! ارمیا رو به همسفران کرد: _بعد از صبحانه وسایل رو بردارید بریم یک جایی اتاق بگیریم. همه موافقت کردند. دلیلی نداشت که دلیل بپرسد. همه میدانستند جایی میان قلب آیه درد میکند! صبحانه را که خوردند، مریم که با زهرا و محمدصادقش رفت، ارمیا خطاب به حاجی یوسفی گفت: _بهتون زحمت دادیم سید، با اجازه دیگه رفع زحمت کنیم! حاج یوسفی ابرو در هم کشید: _به خاطر حرفای دیشب منه؟ ارمیا سرش را به زیر انداخت: _اجازه بدید ما بریم دیگه؛ هم زحمت شما رو زیاد کردیم هم... خب... ببخشید حاجی اما من باید مواظب زن و بچه م هم باشم. محترم خانم دست آیه را در دست گرفت: _نرید! اینجوری با دلخوری که میرید خوب نیست، بمونید بذارید از دلتون در بیاریم! آیه: لطفًا اصرار نکنید، بودن ما شما رو بیشتر از همه اذیت میکنه! حاج یوسفی: من سالهاست که این سه تا پسر رو میشناسم. حدودا ده سال پیش بود که توی حرم باهاشون آشنا شدم؛ از راه نرسیده میخوای از ما بگیریشون؟ اگه ارمیا خانواده داشت هم اونا رو...ارمیا میان حرف حاج یوسفی پرید: _حاجی، این حرفا چیه میزنی؟ حاج یوسفی: حقیقته، چرا از شنیدن حقیقت میترسه و فرار میکنه؟ گاهی وقتها بعضیها کاری میکنند که جای بخششی باقی نمیماند،جایی مانده؟ آیه از روی سفره بلند شد و گفت: _سفره تون پر برکت؛ شرمنده بهتون زحمت دادیم. من و دخترم رفع زحمت میکنیم! آیه که این را گفت، محمد و صدرا بلند شدند. محمد: ما هم میایم دیگه! صدرا: با اجازه، رها جان وسایل رو بردار بریم. رها و سایه با مهدی رفتند و آیه دست زینب را که بابا بابا میگفت گرفت و به همراه خود کشید: _بریم مامان، بابا کار داره نمیتونه بیاد. وسایلش را برداشته بود و پشت سر رها و سایه خواست از اتاق خارج شود که ارمیا مقابلش قرار گرفت و راه خروجش را بست: _میخوای تنها بری؟ آیه گردن کشید: ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ب نام خدا 🌺 هرصبح سلامی خدمت ارباب و حضرت حجت(عج)عرض می کنیم ب امید اینکه جواب سلام واجب است🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَـ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈• سلام امروز شنبه ۱۵ خرداد ۲۴ شوال ب امیدتو ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه یکی بهمون بگه: من از امام زمان علیه السّلام خبر دارم و میدونم الان حضرت کجا هستن، چقدر خوشحال میشیم؟! خیلی هامون سر از پا نمی شناسیم تا اینکه حتماً آقامون رو زیارت کنیم. ولی حالا که این توفیق رو نداریم! به ما یاد دادند، اگه دلتون واسه امام زمانتون تنگ شد، برید سراغ ! ماها واقعاً چقدر در محضر قرآن هستیم؟ چه مقدار ازش سراغ میگیریم؟ چقدر بی تاب قرآن هستیم؟ متاسفانه قرآن هم مثل امام زمانمون، گوشه ای مهجور و تنها مونده! خوش به حال اونایی که واقعاً بدون نمیتونن زندگی کنند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا