AUD-20210605-WA0112.opus
2.07M
⭕️ نکات بسیار مهم بسیار مهم
❌❌اگر درست عمل نکنیم دوباره شکستی سخت تر از سال 96 خواهیم خورد!
@Masafe_akhar
🔺دستور رئیسی برای جمعآوری عکسهایش از سطح شهر
🔹 «دوستی» سخنگوی ستادهای مردمی حامی رئیسی:
🔹آیتالله رئیسی به ستادهای مردمی دستور داده است به سرعت بنر عکسهای ایشان از سطح شهرها جمع شود و جلو هرگونه چاپ و نصب بنرهای جدید تصاویر ایشان هم گرفته شود.
🔹ایشان معتقد است مردم خادم خودشان را میشناسند و پول خرج کردن برای چاپ پوستر هیچ توجیهی ندارد.
🌿🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹پولهایی که در ستاد آقای رئیسی هزینه میشود!!!
⚠️دیدنشو از دست نده 😉
پ. ن:
دیدار مردمی حجت الاسلام رئیــسی با مردم خوزستان
چهـارشنبه۱۹خـرداد(امـروز)
سـاعت ۲۰
ورزشگاه تختی اهــواز
#روایت_حضور
#یار_خوزستان
#رسانه_باشید
شبهه صالح مقبول.m4a
6.12M
⭕️⭕️ نشست بصیرتی ⭕️⭕️
موضوع: صالح مقبول و شبهات پیرامون آن یک بحث انحرافی است!
مراقب خرس خاله ها باشیم!
🖲 سخنران: سید فخرالدین موسوی
🔴 حماسه باشکوه مردم جنوب غرب
🔹از استقبال بینظیر مردم یاسوج از #دکتر_سعید_محمد تا حماسه باشکوه دلیرمردان خوزستانی در استقبال از #آیتالله_رئیسی در اهواز
🔹شکوه و شور انتخاباتی نشان از قیام مردم جنوب برای ایجاد تحولات بزرگ در مدیریت کشور دارد
✅کانال دکتر سعید محمد👇
https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
شبهه_انتخاباتی
بعضیها میگویند رأی نمیدهیم، تا صدای اعتراض مان را به گوش دنیا برسانیم !!!
❗️واقعاً فکر میکنید در دنیایی که :
داعش مثل گوسفند، سر آدمها را میبرد،🔪
در آفریقا قبیلهها با تبر همدیگر را میکشند⛏
ماهیهای اقیانوس، از خوردن گوشت تن بچههای مهاجر چاق شدهاند😭
در بخشهایی از سوریه، مردم به خوردن گوشت سگ و گربه روی آوردند و دبیر کل سازمان ملل در مقابل این فجایع، تنها به «ابراز نگرانی» کفایت میکند !!😭
❓ اصلاً کسی به رأی ندادن شما فکر هم میکند؟!🤔❗️
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#همه_می_آییم
شبهه_انتخاباتی
بعضیها میگویند رأی نمیدهیم چون ما با سیاست کار نداریم !!...
❗️شما با سیاست کار نداشته باشید سیاست با شما کار دارد !!
👈 این سیاست است که تعیین میکند شما چه بخورید یا نخورید، چه موسیقی گوش کنید یا نکنید، چه فیلمی بیینید یا نبینید، سفره تان پر باشد یا خالی و کوچک، فرزندانتان شغل مناسب داشته باشند یا بیکار باشند و.....
❓واقعاً فکر میکنید با رأی ندادن، سیاست با شما کار نخواهد داشت؟!
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#همه_می_آییم
شبهه_انتخاباتی
بعضیها میگویند رأی نمیدهیم چون از قبلیها خیری ندیدیم !
☝️بله ، ممکن است از قبلیها «خیری » ندیده باشید ، 👈 اما قطعاً از کمسوادی، فقدان مدیریت و ماجراجویی برخی از آنها «شر» دیدهاید !! ❗️
👌 با رأی ندادن، جاده را دوباره برای افرادی که پست ریاست جمهوری را زمین تمرین و بازی مدیریت می کنند، هموار می کنید.⚠️
👌 با رای ندادن، «خیر» شما دقیقاً به همان ها می رسد !!⚠️⚠️
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#همه_می_آییم
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
رهبرانقلاب: از بیکاری جوانان شرمنده ام
دولتی، مجلسی و اقتصاددان روزنامهای که فلان درصد کارخانهها تعطیلند!
اگر كارخانهها كار كرد، اشتغال به وجود خواهد آمد
#سلامتی_فرمانده_صلوات
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت2⃣4⃣ آیه به همراه ارمیا و محمد و سایه روی نیمکتهای بیمارستان نشسته
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت3⃣4⃣
ارمیا ادامه داد:
_هنوز که دکترا بیرون نیومدن، منتظریم ببینم چی میشه؛ پلیسا هم اومدن، باید به صدرا بگم بیاد و پیگیر کارای شکایت بشه!
محمد: معلوم بود که برنامه ریزی کرده بودن؛ کاملا با هم هماهنگ بودن.
حاج یوسفی: خدای من... آخه چرا؟!
مسیح: محمد! بهتر نیست ببریمشون تهران؟
گره ی ابروهای مسیح باز که نشده بود هیچ، بیشتر هم شده بود.
محمد: منتظرم دکترش رو ببینم اگه لازم بود حتما انتقالش میدیم!
مسیح: میرم به صدرا زنگ بزنم!
چند قدمی دور شد و تلفنش را برداشت و شماره ی صدرا را گرفت.
صدرا: چیشد مسیح؟ حالش چطوره! مسیح: سلامتو خوردی؟
صدرا: سلام؛ حالا چیشد؟
مسیح: علیک سلام، به یه وکیل نیازدارم!
صدرا: برای چی؟ چیشده؟
مسیح: چندتا زن بهش حمله کردن و بعداز ضرب و جرح اسید پاشیدن روصورتش!
صدرا: خدای من... چی میگی مسیح!
مسیح: به کمکت نیاز دارم، میای؟ باید یکی پیگیر کارای کلانتری و شکایت بشه!
صدرا: باشه میام، آدرس بده!
مسیح: جبران میکنم!
صدرا: تو چرا؟
مسیح سکوت کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_آدرس رو برات میفرستم، خداحافظ.
و تماس را قطع کرد.
صدای باز و بسته شدن در آمد و محمد که پرسید:
_چیشد دکتر؟
مسیح برگشت و قدمهایش شتابان شد و تمام وجودش گوش که دکتر گفت:
_خدا رو شکر از اسیدی استفاده کردن که زیاد قوی نبوده! آسیب جدی نیست، اما شدیده. اینکه سریع صورتش رو با آب شستوشو دادین باعث شد که کمتر آسیب ببینه. پلکهاش آسیب دیده و به هم چسبیده و پوست صورتش سوخته. نیاز به جراحی پلاستیک داره.
محمد: همینجا انجام میشه یا بایدببریمش تهران؟
دکتر: اگه توانایی انتقالش رو دارید ببرید تهران بهتره!
محمد: آسیب دیدگی جدی دیگه ای نداره؟ بدجوری کتک خورده بود.
دکتر: یکی از دنده هاش شکسته وخونریزی داخلی داره که الان دارن آماده عملش میکن؛ ما به این مشکلات رسیدگی میکنیم تا کارای انتقالش رو انجام بدید. بهتره هرچه زودتر عمل بشه!
محمد تشکر کرد و تلفن همراهش را برداشت تا با چند نفر از همکارانش تماس بگیرد، باید سریعتر اقدام میکرد.
مسیح کلافه بود؛ خدایا... این چه بازی ای است که آغاز شده؟ مگر گناهش چه بود؟
ارمیا خطاب به مسیح گفت:
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔
#قسمت4⃣4⃣
_باید سریعتر جمعوجور کنیم که بریم. زودتر برسیم تهران بهتره؛ باهلیکوپتر انتقالش میدیم که زود و راحت برسه، این کارا برای محمده؛ صدرا هم بمونه بعد از انجام کارا با هواپیمایی، قطاری، چیزی بیاد... تا با زن و بچه راه بیوفتیم طول میکشه، بهتره بریم، زودتر حرکت کنیم!
مسیح گفت:
_باشه! بریم؛ اما به محمد بگو هرچی شد بهمون زنگ بزنه، هنوز تو اتاق عمله.
ارمیا دست روی شانه ی برادرش گذاشت:
_توکلت به خدا باشه!
مسیح نگاه گنگش را به ارمیا دوخت و لبخند روی صورت ارمیا که اطمینان میداد که انتخاب خوبی کردهای برادر!
مسیح کلافه دست روی صورتش کشید و گفت:
_خدا بخیر بگذرونه!
************
وقتی وارد بزرگراه گرمسار شدند، همه خسته بودند. محمد اطلاع داده بود که عمل تمام شده و کارهای انتقال و گرفتن هلیکوپتر انجام شده و حرکت کردهاند. صدرا به شکایت رسیدگی کرده و با یکی از دوستانش که در مشهد وکالت میکند صحبت کرده بود که پیگیر کارها باشند؛ آنها هم تا ساعتی دیگر برای تهران پرواز داشتند.
عجب ماه عسلی شده بود این ماه عسل... عجب زیارتی شده بود این زیارت... خدایا دیگر چه قصه ای را شروع کرده ای؟! چقدر شبیه آن سفر
شمال شده بود که سیدمهدی رفت و ارمیا آمد...
*************
مریم که هوشیار شد، درد داشت؛ چشمانش باز نمیشد و صورتش
میسوخت؛ قفسه ی سینه اش درد داشت و شکمش میسوخت... درد داشت و یاد مادر و بچه ها بود. محمدصادقش چه می کرد؟ زهرای کوچکش کجا بود؟ چقدر خوابیده بود؟ غذا چه میخوردند؟ باید برایشان غذا میپخت؛ باید به حاجی یوسفی کمک میکرد! چرا اینقدر درد
داشت؟ چه شد آن روز در کوچه؟
ناله ای از دهانش بیرون آمد که صدای زنی را شنید:
_مریم جون، به هوش اومدی عزیزم؟ درد داری؟
مریم به سختی گفت:
_آب...
خودش هم نفهمید که صدایش را شنیده و فهمیده بود چه میگوید یا نه اما چند قطره آب در دهانش ریخته شد. هوشیاریاش بالاتر می آمد و دهنش به کار افتاده بود. سعی میکرد با بیحالی کنار بیاید و زودتر هوشیار شود. به سختی مغزش را بیدار نگه داشته و سعی میکرد موتور آن را روشن کند.
مریم: تو کی هستی؟
-من سایه ام! منو یادت میاد؟
مریم: سایه؟
ُ _آره! خونه ی حاج آقا یوسفی؛ اون شب تب کرده بودی، برات سرم وصل کردم، یادت میاد؟
مریم: یادمه، چیشده؟ چرا چشمام بسته ست؟
_الان دکتر میاد باهات صحبت میکنه!
مریم: درد دارم!
_الان بهشون میگم!
صدای پا آمد و بعد دری که باز و بسته شد. خدایا چه شد؟ ذهنش بهتر فعالیت میکرد و خاطرات به ذهنش میآمد. زنانی که به او حمله کردند، حرفهایشان، کتکهایی که خورده بود و در آخر دستی که موهایش را
کشید و چیزی که بر صورتش ریخته شد و سوزش عجیب صورتش...
خدایا... چه بر سرش آمده بود؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری