💠✨💠✨توسل آسان
ولی کارگشا به امام زمان عج الله فرجه
آیت الله مظاهری ضمن درس اخلاق خود حکایتی نقل کردند با این مضمون : یکی از علمای بزرگ، در زمان قدیم در تخت فولاد خدمت امام زمان «ارواحنافداه» رسیده بود و از آن حضرت درخواست «علم اکسیر» کرده بود.
حضرت به او فرموده بودند:
علوم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ من به جای آن ختمی به تو یاد میدهم که بهتر از اکسیر است.
بعد فرموده بودند: به پنج تن و امام زمان توسّل پیدا کن و در توسّلهایت بگو:َ«یا محمّد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین، یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی».
آن عالم نقل میکند: وقتی حضرت فرمودند: «ادرکنی»، به ذهنم خطور کرد که باید بفرمایند: «ادرکونی»، یعنی برای درخواست کمک از پنج نور مقدّس، باید فعل جمع به کار ببریم، پس چرا ایشان فعل مفرد به کار برده و میفرمایند: «ادرکنی و لاتهلکنی»؟! وقتی چنین تصوّری کردم، امام زمان «ارواحنافداه» تبسّم کردند و فرمودند:برای اینکه واسطه فیض این عالم، فعلاً من هستم.
یعنی اگر در زمان حاضر توسّلی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا سایر حضرات معصومین سلام الله علیهم بشود، فیض الهی به واسطه وجود مقدّس امام زمان «ارواحنافداه» به بندگان میرسد:«بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ یَخْتِمُ وَ بِكُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِكُمْ یُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَكْشِفُ الضُّر»
از همه به خصوص جوانان تقاضا دارم که با این ختم، به امام زمان متوسّل شوید و این ختم را زیاد بخوانید. همه افراد، حتی کسانی که سواد و تحصیلات کافی ندارند هم میتوانند این ختم را بخوانند و به پنج تن آل عبا و امام زمان متوسّل شوند: «یا محمّد، یا علی، یا فاطمه، یا حسن، یا حسین، یا صاحب الزمان أدرکنی و لا تهلکنی».
این ختم، علاوه بر آنکه آسان است، برای رفع هر حاجتی خوب، موثر و مجرّب میباشد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله چون بیدار میشدند، میخواندند
"الحمد الله الذی احیانی بعد ما اماتنی و الیه النُّشور."
پس چون بیدارشدی پس متذکر امام عصر عجل الله فرجه گردیده سه مرتبه بگو
صلی الله علیک یا صاحب الزمان و رحمة الله و برکاته.
الحمد لله الذی احیانی بولایتک و ولایة آبائک الطاهرین.
✨💠✨💠
✨﷽✨
💠 آدرس امام زمان عج 💠
✴️⇦از بزرگی پرسیدند:
آدرس امام زمان عج کجاست؟
کجا میشود حضرت را پیدا کرد؟
✳️⇦ایشان فرمودند:
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه آخر سوره قمر است. آنجا که میفرماید:
🔰سوره مبارکه قمر، آیه ﴿۵۵﴾
💟⇦〖فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ〗
🔸ترجمه فارسی:
💠⇦【در جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر!】
✅ هرجا که صدق و درستی باشد،
✅ هرجا که دروغ نیرنگ نباشد،
✅ هر جا که دغلکاری و فریبکاری نباشد،
✅ هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد،
حضرت آنجا تشریف دارند...
✨💠✨
صالحین تنها مسیر
🏞 #نکات_تربیتی_خانواده 109 "برخی عواقب هواپرستی" 💢 اگه شما چشمت رو باز بذاری تا هرچی خواست ببینه و
🏝 #نکات_تربیتی_خانواده 111
"همیشه با برنامه"
✅ یه انسان مومنی که میخواد خانواده تشکیل بده، کاملا حواسش هست که چطور زندگی کنه تا "خیلی لذت" ببره.👌
💢 اینطور نیست که هی بگه من خوشم میاد فلان کار رو بکنیم!
خوشم نمیاد فلان جور باشی!
😒
🌹 میدونه برای اینکه از خانومش خوشش بیاد، باید یه سری فعالیت ها رو انجام بده تا به اون محبت بالا برسه و از زندگیش لذت ببره.
🔷 کلا آدم باید با حساب و کتاب و برنامه زندگی کنه....
#نکات_تربیتی_خانواده 112
💢 شاید تا حالا یه ضرب المثلی رو شنیده باشید که میگن: عشق خبر نمیکنه!
نخیر! باور نکن عزیزم! ☺️
- چرا؟!
* چون «عشق چیزیه که باید بری دنبالش و به دستش بیاری».👌
اصلا اینطور نیست که بشینی تا خودش بیاد! 😊
💢 بله ممکنه اوایلِ زندگی، آدم ناغافل عاشق بشه و زندگیشو تشکیل بده اما اون احساس عاشقی، مثل دندان شیری هست.
🔸 بعد از یه مدت کوتاهی طبیعتا اون عشق اولیه از بین میره....
🍃🌸
🍀#آشتی با خدا ١٨
در ادامه مطلب 👇
. اين آدم ها عملاً مي خواهند از «خود»شان فرار كنند وگرنه اصل سيگار و ساير مواد مخدر مقصد و مطلب اصلي آن ها نيست.
به گفتة مولوي:
جمله خلقان ز اختيار و هست خود
مي گريزند در سر سرمست خود
مي گريزند از خودي در بي خودي
يا به مستي يا به شغل اي مهتدي
تا دمي از هوشياري وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مي نهند
آن فردي كه صبح جمعه اضطراب دروني داشت و تفريح رفتن را جايگزين اضطرابش کرد،♻💟
در واقع نداي درونش را گوش داد اما به جاي جواب صحيح دادن به آن، جواب كاذب داد،
نخواست با آن برخورد منطقي بکند و پيام آن را بگيرد. 👌🌟
براي همين باز مي بيند اضطراب در او باقي است.
پس دوباره «خود»ش را با تخمه شکستن و خوردن تنقلات و بازي كردن مشغول مي كند.
عصر هم كه مي شود همچنان اضطراب را دارد؛
با اين كه از صبح تا عصر همة فعاليت هايش براي اين بود که اين اضطراب و تشويش را از بين ببرد
👀💢
ولي در رابطه با رفع اضطراب هيچ فايده اي از کارهايي که انجام داد، نبرد!
صدايي از درون او به عنوان اعتراض به همة کارهاي صبح تا عصر او بلند است
و اين👆 نشان دهندة وجود شعوري است که به دنبال چيز ديگري بود
و پوچ بودنِ سراسر آن روز را اعلام مي کند.
♻⛔
انسان در رابطه با اين عدم رضايت دروني، به خود مي گويد:
«چه فايده؟!»
اين چه فايده گفتن ها در زندگي که بعد از يک سلسله فعاليت پيش مي آيد، ريشه اش کجاست؟
چرا انسان در آن شرايط احساس مي کند آنچه از صبح تا حالا انجام داده بي ثمر بوده،
و جواب منطقي به شور و اضطراب دروني به حساب نيامده است.♻⛔
اين چه فايده گفتن ها فريادي است كه از عمق جانش برخاسته است.
به خانه اش بر مي گردد،🚶
از طرفي احساس مي کند هنوز گمشده خود را نيافته،
و هنوز هم تا موقع خواب وقت زيادي دارد.
پس به خيابان هاي شهر مي رود شايد در آن جا اين شور و اضطراب و طلب را فروکش نمايد.
🏃😔
چند ساعتي در خيابان ها پرسه مي زند، کيک و بستني هم مي خورد، حالا خسته و کوفته به خانه برمي گردد. 😪
اگر بخواهيم بازتاب هاي رواني حركات او را تفسير كنيم
بايد بگوييم او در ابتداي روزِ جمعه شور و اضطرابي را در درونش حس مي كند و مي خواهد آن را برطرف نمايد،
پس همواره به دنبال چيزي مي گردد،
تا بتواند خلأ دروني اش را با آن پر كند.
👀✨
و در حقيقت حرکات بيروني او براي فرونشاندن تشويش دروني اش است.
💥💢
از صبح آن قدر به اين طرف و آن طرف مي رود كه «تنش» خسته مي شود اما درون او آرام نمي گيرد.
به فكر تفريحي جديد و جايگزيني ديگري مي افتد! غروب جمعه كه مي شود
مي بيند جمعه اش تمام شده، 😔
همه كاري كرده است اما در عين حال غم عجيبي را در قلب حس مي كند.
از صبح تا غروب تفريح كرده، ظهر غذاي مناسبي خورده، عصر در خيابان هاي شهر قدم زده،
كيك و بستني خورده - 🍧🍦🍰
هر كاري كه به فكرش رسيده كرده -
اما آن شور و اضطراب دروني كه از صبح با او بود نه تنها برطرف نشد بلكه شديدتر شده و با يک نااميدي هم همراه گشته است. 🌾😢
غمي كه عصر جمعه براي انسان پيش مي آيد نشان دهندة 👇
«انتخاب» بدي است كه آن انسان در طول آن روز انجام داده است،
غم اين كه «چرا به جاي خوب انتخاب كردن، بد را انتخاب كرده ام».
در واقع، فطرت انسان از انتخاب بد، ناراضي شده است. 👌✨
ممكن است آن شخص براي جواب دادن به اين تشويش و فراركردن از غم و يأس،
به خانه برگردد و با جايگزين ديگري از همان نوع جايگزيني هاي صبح تا شب «خود»ش را با تلويزيون مشغول كند. 🎼📟
اگر شبكه يك او را از «خود»ش نگرفت،
شبكه دوم را نگاه كند و اگر آن هم نتوانست او را از «خود»ش بگيرد به شبكه ديگر رجوع كند.
♻♻
بعد از آن اعتراض مي كند كه چرا تلويزيون ايران فقط چند شبكه محدود دارد؟!
چرا سيصد شبكه ندارد؟!
يعني مي خواهد از «خود»ش فرار كند و اعتراض دروني اش را نبيند! ✅💟
كمي بعد، از تلويزيون هم خسته مي شود و تصميم مي گيرد بخوابد.
اين خواب هم براي او نوعي فرار از غم است،
چون او در عمق «جانش» بانگي را مي شنود كه به او مي گويد : 👇👀
«من امروز را نپسنديدم و اين زندگي را نمي خواهم!»
ادامه دارد....
استاد طاهر زاده
@saLhintanhamasir
💠✨💠✨
شهادت حضرت حمزه علیه السلام و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، تسلیت باد...
در امامزاده ها خيلي بركت هست. بخصوص آقا شاه عبد العظيم سلام الله عليه که مرد بسيار پر وجود و کریمی هستند. اگر كسي يك ارتباطي بين دلش ايجاد بشود و آن زاويه، ديگر حيف است رها بكند. اين را بايد محكم گرفت. يكي از نقاط نوراني كه انسان خير مي برد همين نقاط ارتباطي بين انسان و ارواح اولیاء است.
گاهى از ارتباط با يك امامزاده خيلى چيز به دست مى آيد؛ مخصوصا در ايران بین امامزاده ها، حضرت شاه عبدالعظيم بعد از حضرت معصومه عليهاالسلام، جايگاه بالایی دارد...
💠✨💠
صالحین تنها مسیر
نسیم پند ، یک دست بودن 💠✨💠
نسیم پند ، یک دست بودن
ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ...
ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ...
ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ...
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ...
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ...
ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ...
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ...
ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ
ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ...
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ...
ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ!
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ!
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ
ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ...
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ...
ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ،
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ...
❤️✨
@saLhintanhamasir
دوبار آفتاب عصر جمعه گرد و غبار شرمندگی گرفت..
جمعهها بهانه است
من تمام روزهای هفته
مثل مسافری
به راه تو نشستهام!
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... 15 -سلام.فکراتونو کردید😅؟ -تو همین نیم ساعت؟؟ -برای من که اندازه نیم قرن گذشت! نمی
🔹 #او_را ... 17
شب حسابی به خودش رسیده بود.
البته منم کم نذاشته بودم،اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن...
شب هر دومون از خودمون گفتیم.
عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند😂
واقعاً چهره جذابی داشت...
چشمای طوسی،
موهای مشکی که همیشه،یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد،
بینی باریک و بلند و ته ریش
یه چهره ی مردونه و جذاب...
با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید...😌
عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد!!
قبل خداحافظی یه جعبه کوچیک و خوشگل گذاشت جلوم.
-این چیه؟؟
-یه هدیه ناقابل برای باارزش ترین فرد زندگیم...🎁
-یعنی برای من؟؟😳
-مگه من باارزش تر از توهم تو زندگیم دارم عروسک؟؟😉
-وای ممنونم عرشیا...
-قابل شمارو نداره خانومی😉
حالا نمیخوای بازش کنی؟؟
-چرا😉
با دیدن گردنبند برلیان ظریف و خوشگل داخل جعبه چشام برق زد😍
-وااااایییی....
عرشیا...این برای منه؟؟؟
چقدرررر نازه....
وای ممنونم...
-خواهش میکنم عزیزم...
قیمتش یه بوس میشه😉
-بی ادب لوس😠
نخواستم اصلا...
-شوخی کردم بابا....
یعنی تو یه بوسم نمیخوای به ما بدی؟؟؟
-عرشیا!یادت نره که این رابطه،کوتاه مدت و امتحانیه😡
-باشه بابا...نده...فقط با این حرفات دلمو نلرزون...
لطفا😞
-تقصیر خودته...
کی تو دیدار اول چنین حرفی میزنه؟؟
-بله ببخشید... 😔
-خواهش میکنم حالا☺️
ممنون،خیلی خوشگله...
فقط داره دیرم میشه،
ممکنه بابام توبیخم کنه.
دیگه باید برم.
-چقدر زود😞
باشه عزیزدلم...
کاش حداقل ماشین نمیاوردی،خودم میرسوندمت...
-نه ممنون.
زحمتت نمیدم...
بابت امشب ممنونم.
خداحافظ👋
-من از تو ممنونم که اومدی خانومی...
دوستت دارم ترنم...
خداحافظ گل من👋💋
از پیش عرشیا که برگشتم حالم خوب بود،چند روزی شارژ بودم...
تا اینکه رفتم سراغ دفترچم...
"محدثه افشاری"
❤️
🔹 #او_را ... 18
دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم،
آخرین نوشتم نیمه تموم مونده بود...
همون روزی که رابطم با عرشیا شروع شد،میخواستم راجع به زندگیم بنویسم که با زنگ عرشیا نصفه موند...
حالا همون زندگی رو داشتم+عرشیا ✅
دوباره رفتم تو خودم...
انگار آب داغ ریختن رو سرم...
هرچی مینوشتن،
هرچی میگشتم،
هرچی فکر میکردم،
هیچی تو زندگیم بهتر نشده بود❌
فقط عرشیا حواسمو از زندگی پرت کرده بود✅
همین...
هیچی به ذهنم نرسید،جز حرف زدن با مرجان.
-الو مرجان
-سلام ترنم خانوم!
چه عجب یاد ما کردی!
-ببخشید... سرم شلوغ بود!
-سر تو قبلاً هم شلوغ بود اما باز یه یادی از رفیق قدیمیت میکردی!
اما انگار یار جدیدت کلا وقتتو پر کرده😉
-لوس نشو مرجان😏
خونه ای؟
میخوام بیام پیشت...
نیاز دارم باهات صحبت کنم.
-دوباره چت شده میخوای ناله هاتو برام بیاری؟؟
-مرجان...خونه ای؟؟؟
-الان که نه،
ولی تا دوساعت دیگه میرم خونه.
اون موقع بیا😉
-باشه.
کاری نداری؟؟
-فدای تو...
بای
تا یه سیگار بکشم، یکم قدم بزنم و یه دوش بگیرم،یه ساعت و نیم گذشت.
حاضر شدم و راه افتادم سمت خونه مرجان.
سر کوچشون بودم که دیدم داره میره سمت خونه.
یه بوق زدم تا متوجه شه پشت سرشم.
-عه،سلام...
چه به موقع رسیدی
-سلام، میخوای دیگه نریم خونه؟
سوار شو بریم پارکی،جایی...
-هرچند خسته ام اما هرچی تو بگی😉
سوار شد و رفتم سمت بوستان نهجالبلاغه 🌲🌳
خیلی این پارکو دوست داشتم،
کلی خاطره ازش داشتم...
دو تا بستنی گرفتیم و نشستیم رو نیمکت.
-خب؟
باز چته؟
نکنه این بار صدای به دخترو از گوشی عرشیا شنیدی؟😂
-خیلی مسخره ای مرجان...
منو نگا که اومدم با کی حرف بزنم!!!
-خب بابا قهر نکن...
میدونی که شوخی میکنم،چرا بهت برمیخوره؟؟
بگو عزیزم،چیشده؟
-مرجان...
من...
حالم خوب نشده...
حتی با وجود عرشیا هم زندگیم همونجوری مسخرست...
-خب؟
-ببین عرشیا فقط تونسته حواس منو از زندگیم پرت کنه،
وگرنه هیچ تغییری برام به وجود نیاورده...
-میخوای چی بگی؟؟
-فقط سعید میتونست زندگی منو قشنگ کنه💕
-سعیدم نمیتونست...
-چی؟کی گفته؟
من با سعید حالم خوب بود...😢
-یکم عقلتو به کار بنداز!
تو از اول همینجوری بودی!
سعیدم مثل عرشیا فقط حواستو پرت کرده بود!😒
مثل من که بهزاد،کامران،شهاب،ایمان،سروش و...همه شون فقط حواسمو از زندگی پرت میکنن....
-یعنی چی؟
-تو با سعید احساس خوشبختی میکردی؟
-خب آره!
-پس چرا دم به دقیقه کارت رپ گوش دادن و گریه های شبانه بود.
پس چرا گاهی با قرص خوابت میبرد؟؟
-خب بخاطر مشکلاتی که تو زندگیم دارم...
-بعد سعید چرا حالت بد شد؟
-همون مشکلات+تنهایی+خیانت دیدن
-خب الانم با وجود عرشیا همون دو تا چاله ی آخری برات پر شده!
اون چاه هنوز سر جاشه!!
-تو اینا رو از کجا میدونی؟؟
-چون منم تو همون لجن دست و پا میزنم!!
-پس چرا حالت همیشه خوبه؟😳
-نیست،فقط سعی میکنم بهش فکر نکنم.
از یادم میبرمش تا اذیتم نکنه!
ولی تو همش داری بهش فکر میکنی!😒
بخاطر همینم
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... 15 -سلام.فکراتونو کردید😅؟ -تو همین نیم ساعت؟؟ -برای من که اندازه نیم قرن گذشت! نمی
عذاب میکشی!
-خب آخه من نمیتونم مثل تو باشم!
من رو بی هدف بودن آزار میده!
-پس اینقدر آزار بکش تا دق کنی!
کدوم هدف؟؟
ما همه تو این دنیا تو لجن دست و پا میزنیم!
هیچکس خوشبخت نیست!
همه فقط اداشو درمیارن!
اینقدر تو مخ تو فرو کردن پیشرفت هدف ترقی،که باورت شده این دنیا جای رشده!!😏
اینجا هیچی نیست جز یه صحنه تئاتر و ما هم همه عروسک خیمه شب بازی!!
حرفای مرجان مثل پتک کوبیده میشد رو سرم!
حالم داشت بد میشد...
بلند شدم و مرجانو رسوندم خونش و خودمم رفتم خونه...
"محدثه افشاری"
❤️✨