💠 # ڱفتگوی خودمونی
سلااااام خوبی؟🌸🍃🌸
میگما امروز آخرین قسمت بحث ترک گناهه😕
انشاءلله از روزهای آینده درمورد یه موضوع جدید باهم حرف میزنیم😊
یه توضیح کوچیک بدم در مورد شرطی کردن نفس ✅
👌اینکه گفتم باید عادتها شکسته بشه و به نفس دستور بدی
یعنی 👈اون کاری که نفست رو ازش محروم میکنی لازم نیست فقط 👈 عمل گناه باشه
تو میتونی نفست رو از مباحات هم
محروم کنی
مثلا میخوای درس بخونی، نفست وسوسه میکنه که گوشی دست بگیری 📱📱
سرگرم شدن با گوشی گناه نیست اما مانع درس خوندنت میشه📱❌📚
خب اینجا به نفست👈 نــــــ😤ــــه میگی
👈به مرور که نفست زیاد ازت نه بشنوه ضعیف میشه دیگه جرات نمیکنه حتی بهت پیشنهادهای غیر اخلاقی هم بده😌
⤵️⤵️⤵️
اما آخرین اصل، در مسیر ترک گناه↘️
اصل مبارزه با گناه به وسیله مستحبات✔️
با خودت عهد میبندی اگر گناه کنی 😒
در قبالش باید یه عمل مستحبی که واست سخته، انجام بدی
یه جورایی با انجام عمل مستحب، نفست رو جریمه میکنی😶
یا مثلا
عهد میبندی اگر یه واجبی رو انجام ندی😑
بعنوان جریمه، یه مستحب انجام بدی💯
مثلا عهد میبندی نماز صبح بخونی و اگ نخونی یا قضا بشه😒
بعنوان جریمه، روزه بگیری☺️
شیطون شروع میکنه به وسوسه کردن تو😞
تلاش میکنه که تو هم نماز واجب رو نخونی هم روزه رو بعنوان تنبیه نگیری..😏
میدونی چرا⁉️
چون شیطون خوب میدونه که⤵️
شکستن عهد قساوت قلب میاره😓
و بعدش باعث میشه آدم پی در پی گناه کنه..😞
اما وقتی تو مقاومت کردی💪
شیطون میفهمه که زورش به تو نمیرسه 😎
وقتی نمازت قضا میشه تو خیلی جدی تر استغفار میکنی و مستحبات انجام میدی 👌
⤵️⤵️⤵️
شیطون میگه👈 این آدم باید نماز واجبش رو بخونه
چون اگ نخونه روزه میگیره و مستحبات انجام میده✔️
ازینرو شیطون واسه اینکه تو مستحبات انجام ندی⤵️
به انجام همون واجبات تو رو سوق میده☺️
در واقع تو با👈 مقاومتت 💪
تونستی↙️
شیطون رو توی مسیر انجام واجبات
در خدمت خودت قرار بدی😌
خب❗️
همهی
🔹حرفها
🔹اصلها
🔹راههای
🔹ترک گناه رو
🔹 خوندیم
🔹فکر کردیم
🔹انشالله عملی کردیم
که ⬇️
آماده ظهور آقامون بشیم 🙏
و👈 بشیم سرباز واقعیِ حضرت 🙏
هوای نفس مون رو میزنیم👊
به امید روزی که↙️
✔️ به مولامون نزدیک بشیم🙏
✔️ با مولامون یکی بشیم 🙏
✔️و به سعادت ابدی برسیم
انشاءالله🙏
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... 21 هنوز حدود ده دقیقه مونده بود تا چراغ سبز شه... چشامو به آسمون دوختم... با خودم فک
🔹 #او_را ... 23
دیگه حتی حس و حال رفتن به دانشگاه و آموزشگاه و باشگاه رو هم نداشتم!
اما مجبور بود برم،
چون دلم نمیخواست مورد بازجویی بابا قرار بگیرم!
🔹یه ماهی مونده بود به عید...
بعد از شام،قبل اینکه مامان بره اتاقش سر حرفو باز کردم...
-مامان...
میگم با بابا حرف زدین؟؟
-چه حرفی عزیزم؟
-عید دیگه...
قرار بود باهاش صحبت کنین من عید بمونم خونه.
-آخ راست میگی...
یادم رفت بهت بگم...!☺️
اره،صحبت کردیم،
بابات راضی نشد😊
گفت نمیشه ده روز تنها بمونی خونه.باید بری خونه مامانبزرگت!
-ماماااان...خواهش میکنم
من تنهایی پاشم برم شمال؟؟
من بدون شما تا بحال نرفتم اونجا 😔
-دخترم!
میدونی که وقتی بابات بگه، جز چشم،نمیتونی حرفی بزنی😊
بعدشم چیزی نمیشه که!
مامانبزرگت که خیلی تورو دوست داره!
تو هم که دوستش داری!
عیدم اونجا شلوغ میشه،
عمه ها و عموهات میان،خوش میگذره بهت😉
-وای...نه😞
من نمیخوام برم اونجا😒
-چاره ای نداری گلم
یا با ما بیا،یا برو اونجا
الانم من خسته ام.
شبت بخیر دختر قشنگم...😘
اه...مزخرف تر از این اصلا امکان نداشت!
هرچند مامانبزرگ رو خیلی دوست داشتم،
ولی هیچوقت به تنهایی مسافرت رفتن علاقه ای نداشتم😒
خواستم یه مشورتی با مرجان هم داشته باشم،
بار اول که زنگ زدم جواب نداد!
بار دوم هم خیلی دیر گوشیو برداشت،
خیلی سر و صدا میومد!
-الو؟؟مرجان؟؟
-الو جونم ترنم؟
-کجایی؟چه خبره؟
-ببین من نمیتونم صحبت کنم.
اگر کار واجبی نداری فردا خودم بهت زنگ میزنم
-باشه،بای
فکرم رفت پیش مرجان...
یعنی کجا بود...
چقدر سر و صدا میومد!
اونا که فامیلی نداشتن که بخواد بره مهمونی!
حالا نه که خودم که فامیل دارم خیلی میریم خونشون مهمونی 😒
دو سه ساعتی با عرشیا چت کردم و خوابیدم.
صبح با صدای آلارم گوشی چشامو به زور باز کردم،
دلم میخواست زمین و زمان رو التماس کنم تا وقت داشته باشم دوباره بخوابم.
احساس میکردم هیچ وزنه ای تو دنیا سنگین تر از این یه لایه پتو نیست😭
به اجبار بلند شدم، باید میرفتم دانشگاه.
سعی میکردم بیشتر درس بخونم تا دوباره نمره هام پایین نیاد و بخوام به بابا جواب پس بدم✅
کلاسام که تموم شد،زنگ زدم به مرجان،
کلی بوق خورد تا صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید!
-الو
-الو مرجان خوابی هنوووووززز؟؟؟😳
پاشو لنگ ظهره!!!
-ترنم نیم ساعت دیگه خودم بهت میزنگم.لطفاً....
بای
این همینجوریش تنبل بود،دیشبم معلوم نبود کجا رفته بود که اینطور خسته شده بود!!
"محدثه افشاری"
❤️
🔹 #او_را ... 24
تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد.
-سلاااااام خوشگل خودم😍
-سلام عزیزم. خوبی؟
-اگه خانومم خوب باشه😉
چقدر سعید "خانومم" صدام میکرد...
آخرش چیشد؟
هیچی...
الانم به یکی دیگه میگه خانومم 😏
دیگه نمیتونستم هیچ حرف عاشقانه ای رو باور کنم 😔
-ممنون،خوبم
-پس منم عالیم😉
کجایی نفسم؟؟
-دارم میرم خونه. کلاسم تازه تموم شده😊
-خب چرا خونه؟
اونجا که تنهایی، بیا پیش من.
منم تنهام😉
-آخههه...
-آخه نداره دیگه، بیا دیگه...
لطفاً... 😢
-باشه عزیزم.میام.
-قربونت برم مننننن
بیا تا برسی منم سفارش بدم یچیز برای نهار بیارن.
-باشه ممنون. فعلاً
قطع کردم و گوشی رو کلافه انداختم رو صندلی.
همیشه از اینکه کسی بخواد با لوس بازی به زور متوسل شه و کارشو جلو ببره بدم میومد 😠
خصوصاً یه مرد گنده با یه صدای کلفت و اون قد و قواره، بعد بخواد خودشو لوس کنه😖
کلا از نازکشی بدم میومد،دوست داشتم فقط خودم ناز کنم😌
اتفاقا بدم نیومد برم یکم ناز کنم😉
یه نقشه هایی تو سرم کشیدم و راه افتادم 😈
تو راه بودم که مرجان زنگ زد!
-جانم
-سلام عزیزممم.خوبی؟
-سلام تنبل خانوم.چقدر میخوابی؟؟
-وای ترنم هنوزم اگر ولم کنی میخوابم.نمیدونی چقدر خسته ام....
-خسته ی چی؟؟؟
کجا بودی مگه؟؟
-پاشو بیا اینجا تا برات تعریف کنم😁
-الان نمیتونم،لوس نشو،بگو
-چرا نمیتونی مثلا؟😒
-دارم میرم پیش عرشیا
-ای بابا...
تا کی اونجایی؟
نمیشه بپیچونیش؟
-نه بابا
خواستم،نشد!
میرم دو سه ساعت میمونم میام،خودمم حوصلشو ندارم.
-عه چرا؟
دعواتون شده؟
-نه،دعوا برای چی؟
-پس چرا حوصلشو نداری؟
-ندارم دیگه.
سعید که خانواده دار بود،آخرش اون بلا رو سرم آورد،
اینکه هیچکس بالاسرش نیست و خونه مجردی هم داره،
خدا میدونه تو نبود من با چند نفره....😒
-زیادی بی اعتماد شدیا😅
دیگه اینقدرم نمیخواد فکرای مورد دار کنی راجع به جوون مردم 😅
-دیگه به خودمم اعتماد ندارم،چه برسه به پسر جماعت!!
-تو که میگفتی عرشیا بدجور کشته مردته؟!
-خودش که اینجوری میگه!
ولی تو رابطه ای که هیچ تضمینی وسط نیست،
هیچکسم ازش خبر نداره،
از عشق خبری نیست! 😒
هر دو طرف میخوان عقده هاشونو جبران کنن،یا عقده شهوت یا کمبود محبت😏
خریته تو این رابطه دنبال عشق باشی😒
- خیلی عوض شدی ترنم 😳
-بیخیال،
نگفتی کجا بودی؟؟
-اگه تونستی بعد از قرارت با
هدایت شده از صالحین تنها مسیر
عرشیا،یه سر بیا اینجا برات میگم😉
-باشه گلم،پس فعلا
-فدات،بای
"محدثه افشاری"
❤️✨
بسم الله الرحمن الرحیم
📖 وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَیٰ یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا
💠 و روزی که شخص ظالم پشت دست حسرت به دندان گرفته و گوید: ای کاش من (در دنیا) با رسول حق راهی (برای دوستی و طاعت) پیش میگرفتم.
#سوره_فرقان_آیه_۲۷
#تفسیر_صفحه_۳۶۲
🔑 دوستیهای نامشروع امروز، فردای خطرناکی دارد. دوست در سرنوشت انسان مؤثراست.
@saLhinranhamasir
💠دعای. صباح
دربیان آثار و خواص عجیبه ی دعای صباح مولا علی(ع) از امام رضا نقلی به این شکل است که در بیان آثار دعای صباح جدّشان فرمودند:
آیا شما را راهنمایی نکنم بر بزرگترین ذخیره دنیا و آخرت و جامع ترین گنج در عالم غیب و شهادت که حصار و قلعه ی محکمی ست برای شما.؟