.
حال دیگر حسین "علیهالسلام"
وَ الوِتر الموتور است.
تنهایی که عزیزانش کشته شده اند..
#آهّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🔻جهت برآورده شدن حاجات و رفع غم و غصه از دل امام زمان(علیهالسلام) در این روز[روز تاسوعا]، ۱۳۳مرتبه این ذکر را بخوانید:
«یَا کاشِفَ الْکَربِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَینِ إِکْشِفْ کَربِی بِحَقِّ أَخِیکَ الْحُسَینِ
روضهخوانی شب عاشورا .mp3
9.5M
امشب شهادتنامهی عشاق امضا میشود/ فردا ز خون عاشقان این دشت دریا میشود
امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی/ فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی/ فردا صدای الامان زین دشت برپا میشود
امشب کنار مادرش لبتشنه اصغر خفته است/ فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود
امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسودهاند/ فردا به زیر خارها گمگشته پیدا میشود
امشب رقیه حلقهی زرین اگر دارد به گوش/ فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود
امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان/ فردا کنار علقمه بی دست سقا میشود
امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش/ فردا چو گلها پیکرش پامال اعدا میشود
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را/ فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها میشود
امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین/ فردا به دست ساربان این حلقه یغما میشود
امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد/ فردا انیس خولی و دیر نصارا میشود
ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان"/ فردا اسارتنامهی زینب چو اجرا میشود
#روضه شب عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
مکن ای صبح طلوع ...
🏴 لبیک یاحسین(ع) 🏴
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
••———*💕*~💕~*💕*———••
کجا میخوای بری؟... چرا منو نمیبری...؟ این دم آخری... چقدر شبیه مادری... 😭
🌷 داداش... قرارمون چی شد؟ که بی قرار هم باشیم... هر چی که پیش اومد... باید کنار هم باشیم...😭
4_837459279156871206.mp3
9.56M
🏴روضه امام حسین (علیه السلام)
▪️نمیشه باورم که وقت رفتنه
حاج محمود کریمی
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
شب دهم محرم 1400
🚩 @IslamlifeStyles
1_27071678.mp3
1.15M
🏴روضه امام حسین (علیه السلام)
▪️خدا نکنه یه پدر دلسوزی سایه ش از سر بچه هاش کم بشه...😭
#استاد_پناهیان
#شب_دهم_محرم
#عاشورای_حسینی
4_5931611914680403470.mp3
3.85M
🌷 وقت جدایی رسید... باد مخالف وزید...
🚩 هیئت مجازی #تنهامسیرآرامش
شب دهم محرم ۱۴۰۰
🏴 @IslamlifeStyles
recording-20210818-204619.mp3
3.67M
🔶 سخنرانی حاج آقا حسینی با موضوع: لذت های معنوی
💕 زیباترین علاقه انسان
🏴 شب دهم محرم ۱۴۰۰
🌷 @IslamlifeStyles
صالحین تنها مسیر
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت4⃣1⃣ احسان گفت: بخاطر کارهای شما بود که من اینجوری شدم. بخاطر بی
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت5⃣1⃣
قلب احسان به تکاپو افتاد. یعنی حرف های او و رهایی را درباره خودش
شنیده بود؟
صدرا خندید: باز چکار کردی آتیش پاره؟ گفتیم بزرگ شدی،خانوم شدی!
هنوز عین بچگی هات آتیشی؟
زینب سادات گفت: بابا من یک سوال پرسیدم از زن عمو! یکهو همه هندی شدن!
صدای خنده بلند شد و صدرا گفت: مگه چی پرسیدی؟
زینب سادات مثلا سر به زیر شد و با انگشتانش بازی کرد.
احسان با تمام توان نگاه از زینب میدزدید.
زینب سادات: گفتم بچه هاتو چقدردوست داری! کلی مغزمو درباره عشق مادری خوردن، بعد درباره دستشویی کردن بچه و عشق مادر به
دستشویی بچه اش گفتن و حال منو بهم زدن،بعدش هندی بازی مهدی شروع شد! حالا نمی دونم خاله کدوم بخش رو برای آقا احسان تشریح کرد که بنده خدا غذا نخورده از خونه زد بیرون!به نظرم بخاطر پیپی بچه و عشق مادری به اون بوده که بنده خدا طاقت نیاورد. اگه اونی که برای من شرح داد، برای آقا احسان هم گفته باشه، من به شخصه بهشون حق میدم.
همه می خندیدند و احسان دلش کمی داشتن زینب سادات هم خواست!
داشتن این همه متانت و شیطنت باهم! دلش کمی بی حیایی میکرد.
صدرا با خنده گفت:رها جان! بعدا برای من هم بگو از این عشق مادری ها ببینم چی گفتی که بچه هارو فراری دادی!
زینب به آغوش صدرا رفت و بعد ازبوسیدن رها و ضربه یواشکی به شکم
مهدی همیشه مظلوم، که دور از چشم همیشه مشتاق احسان نبود، خانه را ترک کرد و همراه مامان زهرا و سایه و بچه هایش به طبقه بالا رفتند.
مهدی شکمش را مالید:چه دست سنگینی هم داره لامصب!
احسان دست دور شانه اش انداخت و گفت: خواهر داشتن خوبه؟
مهدی دست از روی شکمش برداشت و لبخند زد: عالیه!بخصوص از نوع زینبش!
آخرین نفر که خداحافظی کرد، زهرا خانم بود. لبخندی به احسان زد و خواست خارج شود که احسان گفت: من رو ببخشید حاج خانم! شرمنده ام بخاطر حرف هایی که زدم!
زهرا خانم مادرانه خرج احسان کرد و لبخندش پر مهرتر شد: من به دل نگرفتم عزیزم. دخترم باعث افتخاره! مادر خوب بودن چیزی هست که هر زنی توانش رو نداره! رها واقعا ارزشمنده و اگه حسرت چنین مادری دردلت داری، چیز بدی نیست. من رو مثل بچه ها مامان زهرا صدا کن! داشتن نوه ای مثل تو هم افتخاره!
احسان بیشتر شرمنده شد: برای من افتخاره که شما منو مثل نوه های خودتون بدونید
مامان زهرا هم شیطنت کرد: پس پول ویزیت از من نمیگیری؟
نگاه متعجب احسان را که دید، خندید و ادامه داد: میخواستم دفترچه بیمه رو بیارم برام آزمایش بنویسی. پول ویزیت ندم دیگه؟
احسان لبخند زد. لبخندی از ته دل، از میان روح خسته و غمگین: شما امر کن مامان زهرا! هر وقت کاری نداشتید بیاید واحد من، تا هم فشار و قندتون رو چک کنم، هم آزمایش بنویسم.
زهرا خانم پر محبت و از ته دل دعا کرد: به پیری برسی جوان!
زهرا خانم رفت و احسان در را پشت سرشان بست.
همه او را موقع عذرخواهی تنها گذاشته بودند و دور هم وسط گل قالی نشسته و منچ بازی میکردند.
احسان کنار محسن نشست: تو هنوزبزرگ نشدی؟
محسن همانطور که تاس را می انداخت گفت: بزرگ بشم که چی بشه؟
مثل شما همش غصه و درد و بدبختی بکشم؟ من به بچگی خودم راضی هستم. شما اگه سختت شده بیا یک کمی بچگی کن.
صدرا بلند شد و گفت: بیا جای من بشین من برم یک دوش بگیرم و یک کمی بخوابم چون خیلی خراب و داغونم!
احسان میان محسن و مهدی نشست و به رها که مقابلش نشسته بود نگاه کرد: مامان!
تاس از دست رها، رها شد و شش آورد. نگاه بی قرارش به بی قرار چشمان احسان نشست.
احسان دوباره گفت: مامان!
رها گفت: جان مامان!
احسان بغض کرد: شام ککش بادمجون درست میکنی؟
ادامه دارد....
نویسنده:👇
🌷سنیه منصوری
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت6⃣1⃣
رها لبخند زد و همان لحظه قطره ای اشکاز چشمانش چکید: چند بار بگم کشک بادمجون! نه ککش بادمجون!
احسان سرش را کج کرد: هر چی شما بگی! درست میکنی؟
مهدی و محسن هم گفتن: آره مامان! تو رو خدا درست کن!
رها خندید: قسم چرا میدید؟ باشه! اما من یک روز میفهمم راز این علاقه خاندان شما به کشک بادمجون چیه!
بعد بلند شد که به آشپزخانه برود: برم که شام به موقع آماده بشه. این منچ هم بیارید تو آشپزخونه ادامه بدیم.
رها دم آشپزخانه بود که احسان گفت: دست پخت تو!
رها برگشت و گنگ نگاهش کرد.
احسان ادامه داد: دنبال راز ما بودی؟ راز ما دست پخت توئه! هیچ وقت غذاهای بادمجونی رو نخوردیم! هنوزم هیچ کجا نمیخوریم، جز دست پخت تو! کلا ازبادمجون بدمون میاد.
مهدی و محسن هم سری به تایید تکان دادند. صدای صدرا از آن سوی هال آمد: پس بهش گفتی بلاخره؟ از روزی که زن من شده، داره این سوال رو میپرسه!
رها یک دستش را به کمر زد: پس چرا به من نگفتی؟
صدرا شانه ای بالا انداخت: این یک راز بین ما بود! ممکن بود از این راز بر علیه ما استفاده کنی.
همه خندیدند و رها خدا را شکر کرد برای این خنده ها....
زهرا خانم دفترچه بیمه اش را مقابل احسان روی میز گذاشت. احسان اشاره ای به چای روی میز کرد و گفت: بفرمایید، ناقابل. حقیقتا من چیز زیادی تو خونه ندارم، همیشه یا بیمارستان هستم یا پایین.
زهرا خانم چادر روی سرش را با یک دستش مرتب کرده و با دست دیگر استکان را برداشت: دستت درد نکنه پسرم. راضی به زحمت نیستم.
راستش این آزمایش بهونه بود تا با هم صحبت کنیم.
احسان همینطور که آزمایش را مهر میزد،نگاهی به زهرا خانوم کرد،
دفترچه را مقابلش گذاشت و گفت: چکاب کامل براتون نوشتم. سنو هم نوشتم. اگه جایی آشنا ندارید، هماهنگ میکنم بیاید بیمارستانی که هستم، کارهاتون سریع انجام بشه.
زهرا خانم گفت: خیر ببینی مادر. هر وقت بهم بگی، میام.
احسان لبخند زد: چشم! حالا هم در خدمت شما هستم. بفرمایید امرتون
رو.
زهرا خانم: بخاطر حرف های دیروز اومدم.
احسان شرمنده سر به زیر انداخت: من واقعا شرمنده ام! نمیدونم چطور معذرت خواهی کنم.
زهرا خانم لبخندی زد و گفت: نیومدم شرمنده ات کنم. اومدم برات از کسی بگم که شبیه تو نبود، اما دردی مثل تو داشت. ارمیای من، پسر عزیز من، مرد تنهای من. ارمیا هم درد بی پدری کشید، درد بی مادری کشید. حتی عاشق شد و بهش بی احترامی کردن! درد ارمیا، خیلی بیشتر از تو بود، خیلی بیشتر از ایلیا و زینب سادات بود.
نام زینب سادات دل احسان را لرزاند.
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ به من نگاه کن ...
⭕️ جانسوزترین و پر مفهوم ترین روضه عاشورا
استاد پناهیان
🏴 @IslamlifeStyles
▪️در حالاتِ اولاد و اصحاب آقا سیّد الشّهدا علیه السّلام در شب عاشورا آمده: لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْل، زمزمهای همانند صدای زنبور عسل داشتند!
▪️اشاره به آن است که اصحاب سیّد الشّهدا علیه السّلام در شب عاشورا، به نجوا با خدا و نماز و تلاوت #قرآن مشغول بودند و زمزمه هایشان مانند صدایِ زنبور عسل در صحرا میپیچید!
کتاب شریف لهوف ص ۹۴
بحارالانوار ج ۴۴ ص ۳۹۴
* #امام_حسین #اشک
💠 بیقراری برای امام حسین علیه السلام
🔻 برای حضرت اباعبدالله علیه السلام، دلی نمی شکند مگر بعد از معرفت نسبی و محبت. انسان در مصائب حضرت اباعبدالله علیه السلام مدتی باید تمام دلش آب شود، این گریه هایی که ما می کنیم، خوب است؛ ولی آن اثر، برای وقتی است که انسان به خودش بپیچد و با تمام وجود فریاد بزند و صبر و قرار نداشته باشد، اینطوری ائمه علیهم السلام را درک کند و معرفت داشته باشد و در این بی قراری و محبت بسوزد.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
تسلیت
✍أعظَمَ اللهُ اجورَنا و اجورکم بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ(ع)
خداوند اجر ما و شما را به سبب مصیبتی که از حسین به ما رسیده بزرگ گرداند و ما و شما را از کسانی قرار دهد که در کنار ولی دم او، امام مهدی از خاندان محمد(ع)، به خونخواهی او برمی خیزند.
زیارت عاشورا با صدای شهید محمدرضا تورجی زاده980725.mp3
3.59M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای شهید محمدرضا تورجی زاده در روز عاشورا، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🔸 روز دهم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
◼️ @IslamLifeStyles
تربت نزدیک به مقام منور حضرت سید الشهداء ( ع ) صبح امروز همچون سالهای گذشته به رنگ سرخ درآمد و خونین شد..
🔸 این تربت مطهر در موزه آستان مقدس حسینی نگه داری میشود و همه ساله از آن بصورت آنلاین فیلمبرداری شده و تا به حال چند مرتبه در رسانه های داخل کشور عراق به نمایش گذاشته شده.
🔸 به گفته عراقی ها، این تربت هر سال با شروع تاسوعای حسینی و اکثرا از صبح عاشورا تبدیل به خون میشود..
▫️السلام علیک یا اباعبداللّه