eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت عاشورا رو امشب با دلى خاشع و نيّتى خالص و چشمى اشكبار و صدايى محزون به نیت فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرائت كنیم. بدون شك دعا با چنين كيفيت به مقام اجابت نزديكتر و ظهور آثارش حتمى است.
25.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | قرائت زیارت عاشورا توسط حاج قاسم سلیمانی
☀️وَأَکْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ 💎و بسيار از خدا بخواه که خير و نيکى را برايت فراهم سازد. 📘 شبتان نورانی ✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨ 📚 #نگاه_خدا 📝 #قسمت_پنجاهم یاسری : میخوای جیغ بزن واسه من که مردم مشکلی پیش نمیاد به فک
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨ 📚 📝 یه دفعه دیدم کاظمی دستشو گذاشت روشونه ی یاسری کاظمی : ببخشید چیزی شده؟ یاسری : نه خیر بفرما شما کاظمی : این سرو صدایی که شما راه انداختین فک نکنم چیز مهمی نباشه یاسری : برادر خانوادگیه شما برو به نمازت برس - غلط کردی من با تو هیچ سری ندارم که بخواد خانوادگی باشه ( دستاشو مشت کرد که بیاد بزنه ،از پشت کاظمی دستشو گرفت) کاظمی: دیگه داری پاتو از گلیمت دراز تر میکنی برو پی کارت از حراست هم اومدن یاسری وبردن همراهشون یاسری: دختر حاجی از این به بعد از سایه ات هم بترس بعد از رفتنش نشستم روی زمین گریه میکردم کاظمی : ببخشید خانم هدایتی لطفا بیاین این خانومو کمکش کنین حالشون خوب نیست خانم هدایتی منو برد داخل کافه یه کم آب قند برام اورد ،آقای کاظمی و چند تا از دوستاش هم دم در کافه بودن خانم هدایتی: اسم من ساحره است ،چرا اقای یاسری همچین کاری کرد ؟ ( اسم منم ساراست ،همه ماجرا رو براش تعریف کردم) ساحره : واییی که ای بشر حقشه اخراج بشه - ساحره گناه من چیه که اینقدر بدبختی بکشم ، من که کاری با کسی ندارم ( ساحره اومد سمتم و بغلم کرد) : عزیزززم غصه نخور درست میشه ساحره رفت سمت اقای کاظمی و دوستاش نمیدونستم چی دارن میگن ولی من اصلا حالم خوب نبود به ساعت نگاه کردم ساعت دو بعد ظهر بود باید زودتر میرفتم خونه لباسام همه کثیف شده بودن ساحره : کجا میری سارا - باید برم جایی بابام منتظرمه ساحره : اخه تو تمام تنت داره میلرزه دختر نصف راه پس میافتی - ماشین دارم آروم آروم میرم خودم ساحره رو کرد به کاظمی گفت : آقای کاظمی منو محسن کلاس داریم میشه شما سارا جانو ببرین کاظمی یه کم من من کرد و گفت باشه ( نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت ) ادامه دارد .... 🌾🌾🌷🌷
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨ 📚 📝 سارا جان خیالت راحت باشه آقای کاظمی پسره خیلی خوبیه محسن : بله خواهر تا اون سر دنیا هم برین این امیر طاهای ما چشمش فقط به جاده است کاظمی : محسن مگه نمیدونی من رانندگی نمیکنم محسن: اره یادم نبود ،حالا امروزه رو یواش یواش برین،چاره ای نیست ساحره : ببخشید سارا جان محسن شوهره بنده یه کم شوخ طبعه منم یه لبخندی زدمو سویچ و دادم به کاظمی ( تازه فهمیدم اسمش امیر طاهاس، مثل اسمش باوقاره) سوار ماشین شدیم و امیر طاها یه بسم الله گفت و حرکت کرد گوشیم زنگ خورد ،بابا رضا بود - سلام بابا جون خوبین؟ بابا رضا : سلام دخترم ،ادرس محضرو برات فرستادم یه ساعت و نیم دیگه محضر باش - چشم بابایی بابا رضا: مواظب خودت باش یاعلی امیر طاها: ببخشید کجا باید برم؟ - ببخشید اگه میشه منو برسونین خونه ،لباسامو باید عوض کنم امیر طاها : باشه ،فقط بگین از کدوم سمت باید برم - چشم شما برین بهتون میگم - حتما پیش خودتون میگین این دختره چقدر کثیفه که من دو بار نجاتش دادم نه امیر طاها: من همچین فکری نکردم - ولی بدونین من هیچ خطایی نکردم امیر طاها: میدونم ( سرمو تکیه داد روی شیشه ماشین و آروم گریه میکردم ) امیر طاها منو رسوند خونه - خیلی ممنونم که منو رسوندین، شرمنده نمیتونم تعارفتون کنم بیاین داخل کسی خونه نیست امیر طاها: خواهش میکنم این چه حرفیه اگه باز جایی میخواین برین من منتظر میمونم تا بیاین ببرمتون -نه به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،زنگ میزنم به آژانس ،با اژانس میرم امیر طاها : باشه هر طور راحتین! امیر طاها رفت و منم رفتم خونه لباسامو عوض کردم اینقدر گریه کرده بودم چشمام قرمز و پف کرده بود ،دست و صورتمو شستم ،یه کم ارایش کردم که صورتم از میتی در بیاد بعد زنگ زدم آژانس ،رفتم محضر از پله ها رفتم بالا زیاد جمعیت نبود مادر و پدر مریم خانم با پدر شوهر و مادر شوهرش ..سمت ما هم مادر جون و پدر جون با خاله زهرا و آقا مصطفی رفتم جلو بابا رو بغل کردم ،مریمم بغل کردم - ببخشید که دیر شد رفتم خونه لباس عوض کردم مریم : اشکالی نداره عاقد هم همین تازه رسید برو بشین خسته ای حتما ( لبخند زدمو رفتم نشستم) اصلا فکرو ذهنم به مجلس نبود فقط داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم که یه دفعه با صدای دست اطرافیان حواسم اومد سر جاش نفهمیدم مریم کی بله رو گفت مراسم تمام شد و همه خداحافظی کردن و رفتن من مونده بودمو بابا و مریم و امیر حسین بابا یه نگاهی به اطراف کرد بابا رضا: سارا ماشین نیاوردی؟ - نه بابا جون حوصله رانندگی رو نداشتم با آژانس اومدم.... ادامه دارد .... 🌾🌾🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝چه غم بزرگی است كه از ميان کوچه‌های شهرمان گذر می‌كنيد، و ما شما را نمی‌شناسیم!! چقدر با شما بودن را كم داريم، و چقدر حسرت ديدارتان را بر دل ... بيا و حق و باطلِ در هم آمیخته را به ما نشان بده، ديگر همه چيز برايمان گنگ است ... 🍂این بیا 🍂 الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج
✍جانم فدایت، تو درخت ریشه ‏دار مجدى‏ که هم‏طرازى نپذیرد، جانم فدایت، تو نعمت دیرینه ‏اى که او را مانندى نیست، جانم فدایت، تو قرین شرفى، که وى‏ را برابرى نیست، تا چه زمانى نسبت به تو سرگردان باشم، اى مولایم، و تا چه زمان، و با کدام بیان، تو را وصف کنم، و با چه رازو نیازى؟ بر من سخت است که از سوى غیر تو پاسخ داده شوم، و سخن مسرّت‏بخش بشنوم، بر من سخت است که براى تو گریه کنم، ولى مردم تو را وا گذارند، بر من سخت است، که بر تو بگذرد و نه بر دیگران آنچه گذشت، آیا کمک کننده‏اى هست، که فریاد و گریه را در کنارش طولانى کنم؟ آیا بی ‏تابى هست؟ که او را در بى ‏تابى‏ اش، هنگامى که خلوت کند یارى رسانم، آیا چشمى هست که خار فراق در آن‏جا گرفته، پس چشم من او را بر آن خار خلیدگى مساعدت کند.