صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان قسمت8⃣7⃣ شب بخیری گفت و به اتاقش رفت،با ورودش صدای گوشی اش بلند شد ،لیوان نسکاف
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت9⃣7⃣
فرحناز خانم بعد از غر زدن به جان سمانه که چرا او را در جریان نگذاشته بود همراه خواهرش به آشپزخانه رفتند تا صبحانه را آماده کنند،سمانه با شنیدن صدای صغری که بعد از تماس سمیه خانم سریع خود را رسانده بود از اتاق بیرون آمد.
ــ کجاست این عروسمون ،بزار اول ببینیم از چندتا از انگشتاش هنر میریزه بعد
بگیریمش ،میگم خاله شما جنس گرفته شده رو پس میگرید
با مشتی که به بازویش خورد بلند فریاد زد:
ــ آخ اخ مادر مُردم،دستِ بزن هم داره که بدبخت داداشم
سمیه خانم صندلی کناری اش را کشید تا سمانه کنارش بنشیند،سمانه تشکری کرد
و روی صندلی نشست.
ــ خوب کردی مادر محکم تر بزنش تا آدم بشه
صغری با حرص گفت:
ــ خاله نگا چطور همدست شدن،حالا اگه تو یه پسری داشتی منو براش میگرفتی
میرفتیم تو یه تیم
فرحناز که از شنیدن این خبر سرحال شده بود بوسه ای بر گونه ی خواهرزاده
اش زد و گفت:
ــ ای کاش داشتم
همه مشغول صبحانه شدند اما صغری متفکر به سمانه خیره شده بود
ــ واه چته اینجوری به من خیره شدی؟
ــ میدونی همش دارم به این فکر میکنم کمیل با این همه غرور و بداخلاقی و اخم
وتخمش ،چیکار کردی که پا شده اومده خواستگاریت سمانه بی حواس گفت:
ــ اصلنم اینطور نیست خیلی هم مهربونه با خنده ی سمیه خانم و فرحناز خانم هینی گفت و دستانش را بر دهانش
گذاشت،خجالت زده سرش را پایین انداخت.
ــ راستش خواهر جان کمیل گفت که نمیخواد مراسم خواستگاری و عقد طول بکشه
ــ باشه ولی من باید با پدر و بردارش صحبت کنم
صغری با التماس گفت:
ــ خاله امروز صحبت کنید،ما شب بیایم خواستگاری
فرحناز خندید و گفت:
ــ تو از برادرت بیشتر عجله داری
ــ نه خاله جان ،کمیل اصلا همین الان میخواست بیاد مامانم بزور فرستادش سر کارو دوباره خجالت زده شدن سمانه و خنده ی های آن سه نفر....
🌹نویسنده:فاطمه-امیری
ادامه رمان
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت 0⃣8⃣
سمانه با استرس نگاهی به آینه انداخت،با استرس دستی به روسری یاسی رنگش
انداخت و کمی او را مرتب کرد،باورش نمی شد که چطور همه چیز اینقدر زود پیش رفت،همین دیروز بود که خاله اش خانشان بود،همان موقع با اقا محمود صبحت کرد و بعد از موافقت آقا محمود،قرار خواستگاری را برای امشب گذاشتند.
همزمان با صدای آیفون،صدای فرحناز خانم که سمانه را صدا می کرد به گوش
رسید،سمانه بسم الله ای گفت و از اتاق خارج شد.
کنار مادرش ایستاد،زینب هم با آن لباس صورتی اش کنارش ایستاده بود و با
کنجکاوی منتظر داماد بود.
همه آمده بودند،همه منتظر همچین روزی بودند و از خوشحالی نتوانستند در خانه بمانند.بعد از سلام و احوالپرسی با همه نوبت به کمیل رسید،که با سبد گل قرمز به
سمتش آمد.
ــ سلام بفرمایید
سمانه سبد گل را از دستش گرفت،بوی خوش گل ها در مشامش پیچید،بی اختیار نفس عمیقی کشید،سرش را بالا گرفت تا تشکر کند،که متوجه لبخند کمیل شد،خیلی وقت بود که لبخند کمیل را ندیده بود،خجالت زده سرش را پایین انداخت
و گفت:
ــ سلام،خیلی ممنون
با صدای زینب به خودشان امدند
ــ عمو کمیل داماد تویی؟
کمیل کنارش زانو زد و بوسه ای بر موهایش نشاند:
ــ آره خوشکل خانم
ــ ولی عمه دوست نداره
هر دو با تعجب به زینب نگاه کردند.
ــ از کجا میدونی ؟
ــ خودم شنیدم خونه عزیز جون به خاله صغری گفت،این داداشتو یه روز خودم
میکشم ،خب اگه دوست داشت که نمیکشت
سمانه با تشر گفت:
ــ زینب
کمیل خندید و آرام گفت:
ــ اشکال نداره بزارید بگه،بالاخره باید بدونم چه نظراتی در موردم داشتید
سمانه که انتظار این شیطنت ها را از کمیل نداشت،چشم غره ای به زینب رفت،با صدای محمد که صدایشان می کرد به خودشان آمدند.
جمعیت زیاد بود،و سمانه با کمک مژگان و ثریا از همه پذیرایی کردند،بعد از کلی
تعارف و صحبت های همیشگی محمد که به جای پدر کمیل در جمع حاضر شده بود
از محمود آقا اجازه گرفت که باهم صحبت کنند،سمانه بعد از اینکه محمود آقا از او خواست کمیل را همراهی کند از جایش برخاست و همراه کمیل به حیاط رفتند.
ــ قدم بزنیم یا بشینیم
سمانه در جواب سئوال کمیل آرام گفت:
ــ هر جور راحتید
کمیل اشاره ای به تختی که وسط بوته ها بود کرد ،با هم به سمتش قدم برداشتند و روی آن نشستند
صدای آبی که از فواره حوض وسط حیاط می آمد همرا با بوی گل ها و زمین خیس همه چیز را برای صحبت های شیرین آن ها مهیا کرده بود.
ــ من شروع کنم ؟
سمانه سری به علامت تایید تکان داد.
ــ خب ،فعلا شما بیشتر از همه از کارای من خبر دارید.
ــ دایی محمد هم هستن البته
کمیل به لحن شاکی سمانه لبخندی زد و گفت:
ــ دایی خودش نخواست که خبر دار بشید،خب نمیدونم دقیقا چی بگم ،شما از کارم
خبر دارید،از خانوادهام کلا تا حدودی آشنایی کامل دارید،اما بعضی چیزا لازمه گفته بشه.
انگشتر یاقوتش را در انگشتش چرخاند و گفت:
ــ خانوادهام خط قرمز من هستن،بخصوص مامانم و صغری
کارمو خیلی دوس دارم با اینکه خطرات زیادی داره اما با علاقه انتخابش کردم
"🌹نویسنده : #فاطمه_امیری
ادامه دارد....
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 سلام امام زمانم...
❤️ای گل پسر حضرت زهرا سلام
آرامش هر سینه ی شیدا سلام
#از_همان_دعاهای_مادرانه
دعای حضرت مادر در روز #شنبه
ـ خدایا، دربِ صندوقچههای مهربانیات را برایمان، بردار،
ـ از همان مهربانیها، که بعدِ آن هیچ عذابی در اینجا و آنجا، به ما نرسد،
ـ و از آغوشِ بازت، روزیهای پاکیزه، بخورانمان،
ـ تا به کسی جز خودت، محتاج نباشیم!
ـ و ما را اهل شکر و وابستهی (فقط) به خودت قرار بده،
ـ تا جز تو به کسی رو نزنیم.
ـ و دنیا و هرچه در آن است را برایمان وسیع کن!
خدایا به سمت تو فرار میکنیم، ازاینکه رو از ما بگردانی، درحالیکه ما مشتاق توئیم.
مهربانا؛ بر پیامبر و آلش✨ درود فرست،
و هرچه خوش داری به ما روانه کن، و قوت ما را در همان قرار بده.
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸
ای آبِروی عالمین خورشیدِ شهرِ کاظمین
ای آسمانِ دیدهات بارانی از بهرِ حسین
درصحنِ گوهرشاد تا میآیم از بابالجواد
گویا به صحنت میرسم از مدخلِ بابالمراد
🍃🌸🍃
#میلاد_امام_جواد(ع)💫🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🌺
#بر_همگان_مبارکباد💫🌺
عرش ظهور عدل و داد آمده است
در ماه رجب، لطف زیاد آمده است
گوییم به آقای خراسان ، تبریک
امید دل شیعه، «جواد» آمده است
رجب مسرور از مولودی است که رضای مرضیه را به قامت پدر مینشاند و دردانه شاه توس خواهد شد.
«جواد» شکوفه شجره طیبه میشود و امشب به دامان مادری با فضیلت و گرامی به نام، «سبیکه» به بار خواهد نشست؛ بانویی که امام رضا علیهالسلام او را «خیزران» نامید و همواره از ایشان به نیکی و پاکدامنی یاد کرده است.
«محمدتقی» نام است و از تبار محمد، نشان تقوا و پارسایی دارد؛ میآید تا میوه دل ثامنالحجج باشد و مشهد را به حرمت بابالجوادش به استجابت برساند.
و حال این مدینه است که به یمن قدومش منور میشود و شاخسار امامت از حضورش، جوانه میزند تا در هشت سالگیاش جهانی را متنعم از امامت خود کند.
او که اسوه مکارم اخلاقی است و راهنمای خلق محمدی، ازین روست که فرمود:«هر که کار زشتی را تحسین و تأیید کند، در عقاب آن شریک میباشد» [1]
زیارت معروف به جوادیه
صلوات بر امام جواد(ع)
زيارت امام جواد (ع)
نماز امام جواد (ع)
او دردانه امام عشق است و آیینه با صلابت جمال و جلال پروردگار که در معرفت و علم بیمانند است .
رهنمودها و بیانات ذات مقدسش همواره به زهد و تقوا سفارش کرده و از اسارت در نفس، برحذر داشته است تا جایی که آوردهاند شخصی به وجود مبارک ایشان عرض کرد: مرا موعظه و نصیحتی کامل و مختصر عطا فرما؟ امام جواد(ع) فرمود:«اعضا و جوارح خود را از ذلت و ننگ سریع و زودرس، همچنین از آتش و عذاب آخرت، در امان و محفوظ بدار» [2]
آری دردانه رضاست که در بدرقه بال فرشتگان به آغوش زمین میرسد و جهانی را وامدار جود و سخاوت و عرفانش میکند.
جواد(ع) گنجینه معرفت و توحید است و ولایتمدار ولایت علی و آل او؛ تابلوی رحمت الهی بر دل شیعیان و مظهر مهر و عرفان و دعا است.
او نگین بیبدیل انگشتر رضای مرضیه است که هر سطر وجودش مناجاتی ناب و نیایشی بیبدیل است و هر کلامش کتابی از راز و نیاز عارفانه با خالق هستی که باب الحوائج دلهای بی قرار و دستهای گره کرده بر پنجره فولاد پدر است.
میلاد سراسر نورش بر عاشقان رضوی مبارک باد