#برنامه_جامع_تربیت_دینی66
📡🌍💥☄️
#برای_عبد_شدن 36
"موسیقی"
🔷اگه ما یه مدت در مورد قوی شدن روحمون تفکر کنیم، کم کم لذت هایی که ما رو ضعیف میکنن رو دیگه دوست نداریم.
🔴متنفر میشیم از لذت گناه.
بعضی از لذت ها هستن که ما رو ضعیف میکنن.
🎶🎵مثلا موسیقی خیلی زود انسان رو ضعیف میکنه، اگه خواستی یه مدت موسیقی زیاد گوش بده
ببین تمرکزت از بین میره. این از اولین علایم ضعیف شدن تو هست.❌😒
👈خواهش میکنم به ساز دیگران نرقص...
🌺به ساز تو همه ی عالم باید برقصن...☺️💖
تو باید در درون خودت پر از موسیقی باشی..✔️
❓🔴چرا یه نفر دیگه باید تو رو به حرکت بندازه؟
مثل اون مرده ای که میخوان با دستگاه شوک احیاش کنن!😒
تو اگه توی روحت لذت نبری، با عبد شدن و امتحانات الهی عشق نکنی
بله مجبوری بری جوک بشنوی! هزار جور مسخره بازی در بیارن تا تو بخندی. پای فیلم های طنز بشینی و عمرت رو از بین ببری...
⛔️🔴⛔️
💖تو باید زندگیت پر از لذت بشه اما لذت از درون خودت بجوشه.
لذتی که با تفکر به دست اومده باشه
⛔️نه لذتی که با سر و صدای از بیرون بخوای به دست بیاری.
موسیقی قدرت تو رو نابود میکنه. ضعیفت میکنه
➖بعد طرف میگه من چرا نمیتونم گناهانم رو ترک کنم؟!
خب معلومه
خودت رو با بعضی کارا ضعیف نکن. مخصوصا با موسیقی.😒
هی نگو این حلاله و اون حرامه! خودت رو ضعیف نکن. کلا موسیقی رو بذار کنار. چه نیازی هست؟ تو چرا نباید قوی باشی؟❓❗️
با تمرین کم کم موسیقی رو ترک کن تا قوی بشی.
🌱✅➖➖💖
صالحین تنها مسیر
او_را ... 83 دوباره به اسپیکر نگاه کردم! خلقت؟هدف؟ همون چیزی که دنبالش بودم...!! از اینکه قسمت اول
🔹 #او_را ... 85
مثل مرغ سرکنده شده بودم!
هیچ جا نبود!
حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بود،اما نیومد....!
امتحاناتم تموم شده بودن!
با این درگیری های ذهنی واقعا قبول شدنم معجزه بود!!
مجبور شدم به گوشیش زنگ بزنم اما....
خاموش بود!!!📵
چند روز بعد وقتی که سر کوچشون به انتظار نشسته بودم،
یه وانت جلوی در نگه داشت و اسباب و اثاثیه ی جدیدی رو بردن تو خونه!
ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد...💔
اون رفته بود....!!
اما کجا؟؟
نمیدونستم....😭
احساس میکردم یه کوه پشتمه...!
خسته و داغون به خونه ی مرجان پناه بردم!
-سلام ترنم خانووووم!چه عجب!یاد ما کردی!
-ببخشید مرجان...
خودت که میدونی امتحان داشتم!
خیلی وقت بود همو ندیده بودیم!
کلی حرف برای زدن داشت....
منم داشتم اما نمیتونستم بگم!
دلم میخواست گریه کنم اما حوصله ی اون کار رو هم نداشتم!!
تمام وجودم شد گوش و نشستم به پای حرفای صمیمی و قدیمی ترین دوستم!
پای تعریفاش از مهمونی ها....
از رفیق جدیدش...
از دعواش با مامانش
و دلتنگیاش برای داداشش میلاد!
-ترنم!!خوبی؟
-اره خوبم...چطور مگه؟
-آخه قیافت یجوریه!!
واقعا خوب به نظر نمیای!😕
-بیخیال مرجان!مشروب داری؟
-اوهوم.بشین برم بیارم.
باورم نمیشد که رفتن اون منو اینقدر بهم ریخته!
بار آخر از دست مشروب به خونش پناه برده بودم و
حالا از نبودش به مشروب!
نه!
این اونی نبود که من دنبالشم!
من آرامشی از جنس اون میخواستم نه مشروب!!
تا مرجان بیاد بلندشدم و مانتوم رو پوشیدم!
-عه!!کجا؟؟سفارشتو آوردم خانوم!😉
بغلش کردم و گونهش رو بوسیدم!
-مرسی گلم،ببخشید!
نمیتونم بمونم!
یه کاری دارم،باید برم.
قول میدم ایندفعه زودتر همو ببینیم!🙂
با مرجان خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین!
سرم رو گذاشتم رو فرمون.
نمیتونستم دست رو دست بذارم.
من اون آرامش رو میخواستم!!
به مغزم فشار آوردم!
کجا میتونستم پیداش کنم!؟
یدفعه یه نوری گوشه ی مغزم رو روشن کرد!
دفترچه!!!!😳
با عجله شروع به گشتن کردم!
نمیدونستم کجای ماشین پرتش کرده بودم!
بعد ده دقیقه،زیر صندلی های پشتی پیداش کردم!!
جلد طوسی رنگش،خاکی شده بود!
یه دستمال برداشتم و حسابی تمیزش کردم!
نیاز به تمرکز داشتم!
ماشین رو روشن کردم و رفتم خونه!
دو ساعت بود دفترچه رو ورق میزدم اما هیچی پیدا نکردم.
هیچ آدرس و نشونه ای ازش نبود!
فقط همون نوشته های عجیب و غریب...!
با کلافگی بستمش و خودم رو انداختم رو تخت و بغضم رو رها کردم!😭
غیب شده بود!
جوری نبود که انگار از اول نبوده!!
چشمام رو با صدای در ، باز کردم!
مامان اومده بود تا برای شام صدام کنه.
نفهمیدم کی خوابم برده بود!!
سر میزشام، بابا از نمره هام پرسید.
احساس حالت تهوع بهم دست داد،
سعی کردم مسلط باشم،
-هنوز تو سایت نذاشتن.
-هروقت گذاشتن بهم اطلاع بده.
یه بیمارستان هست که مال یکی از دوستامه.
میخوام باهاش صحبت کنم بری اونجا مشغول به کار بشی!
-ممنون،ولی فعلا نمیخوام کار کنم!
-چرا؟؟😳
-امممم....خب میخوام از تعطیلات استفاده کنم.
کلاس و مسافرت و...
-باشه،هرطور مایلی.
ولی همه ی اینا بستگی به نمراتت داره!
سرم رو تکون دادم و با زور لبخند محوی زدم!
ساعت یک رو گذشته بود،
اما خواب بد موقع و افکاری که تو سرم رژه میرفتن،مانع خوابم میشدن!
به پشتی تخت تکیه داده بودم و پاهام رو تو شکمم جمع کرده بودم!
سرم داشت از هجوم فکرهای مختلف میترکید!!
هنوز فکرم درگیر حرف هایی بود که شنیده بودم!
افکارم مثل یه جدول هزار خونه که فقط ده تا حرفش رو پیدا کردم،پراکنده بود!!
نمیدونستم چرا!اما از اینکه دنبال بقیه ی حرفها برم ،میترسیدم!
احساس میکردم میخوان مغزم رو شست و شو بدن!
اما از یک طرف هم نمیتونستم منکر این واقعیت بشم که یه آرامشی رو از یادآوریشون احساس میکردم!
با دودلی به دفترچه نگاه کردم!
"محدثه افشاری"
❤️
🔹 #او_را ... 86
همه ی جملاتش مثل همون حرف هایی بود که شنیده بودم!
از اینکه هیچی ازشون نمیفهمیدم حرصم گرفته بود!
برای اینکه ثابت کنم خنگ نیستم،
دوباره برگشتم اولش!
"اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
لقد خلقنا الانسان فی کبد!"
ترجمه نداشت!😕
گوشی رو برداشتم و تو اینترنت سرچ کردم!
" بلد۴ :ما انسان را در رنج آفریدیم؛
کبد بر وزن فرس،بمعنی سختی است.
مراد از آن در آیه مشقت و سختی است،
یعنی:حقا که انسان را در رنج و تعب آفریدیم، زندگی او پر از مشقت ورنج است و همین رنج و تعب است که او را به کمال و ترقی سوق میدهد،
اگر در مشقت نمیبود،برای از بین بردن آن تلاش نمیکرد و اگر تلاش نمیکرد،
ابواب اسرار کائنات به رویش گشوده نمیشد!
*یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه*
قاموس قرآن-جلد۶-ص۷۲"
با دهن باز نگاهش کردم!😧
دفتری که همیشه توش مینوشتم رو آوردم و هرچی که میخوندم رو مینوشتم.✍
اخرین جمله ی عربی،بازم ترجمه نداشت،
دوباره سرچ کردم!🔍
" انشقاق۶: ای انسان!تو توأم با تلاش و
صالحین تنها مسیر
او_را ... 83 دوباره به اسپیکر نگاه کردم! خلقت؟هدف؟ همون چیزی که دنبالش بودم...!! از اینکه قسمت اول
رنج بسوی پروردگارت روانی و او را ملاقات خواهی کرد!
پس از آن آمده «فاما من اوتی کتابه بیمینه....»پس انسان اعم از نیکوکار و بدکار با یک زندگی پر تلاش و رنج بسوی خدایش روان است و عاقبت به راحتی یا عذاب خواهد رسید.
قاموس قرآن-جلد۶-ص۹۶ "
برگشتم سراغ دفترچه📖
"پس دنبال مقصر نگرد!
این آیه داره میگه کلا این دنیا با ما سازگاری نداره!
پس فرار از رنج،رنج رو بیشتر میکنه!
این واقعیت رو بپذیر!
نپذیری،افسرده میشی!!
نپذیری لذت نمیبری...."
انگار یه آدم زنده داشت باهام صحبت میکرد!
یه نفر که از تموم زندگیم و سوال های توی سرم خبر داشت!😢
همه اتفاقات داشت از جلوی چشمم میگذشت!همه گریه هام،همه مشکلاتم،همه و همه....
من اونقدر درگیر مشکلاتم شده بودم که وقت اضافی گیر میاوردم میشستم و گریه میکردم،
اما تو دفترچه نوشته بود:
"اگر این واقعیت رو بپذیری که سراسر زندگی رنج و سختیه،
وقتی که رنجت کمتر شه احساس لذت میکنی و خدا رو شکر میکنی!"
سرم رو گذاشتم رو میز.
دنبال یه دلیل بودم تا همه ی این حرف ها رو رد کنم و خودم رو راحت کنم!!
اما هیچ دلیلی برای رد کردنش پیدا نمیکردم!
شاهدش هم تمام اتفاقات زندگیم بود!
ولی چرا؟!
برای چی؟!
جوابم تو همون صفحه بود
"این یکی از واقعیت های دنیاست!
این رنج ها تو رو رشد میده،
بزرگت میکنه!
اینکه تو رنج داری،دلیل بر این نیست که آدم بدی باشی
اما برخورد تو با رنج میتونه باعث شه آدم بدی بشی!!!
خدا با این رنج ها میخواد تو رو قوی کنه!
ازشون فرار نکن،اون ها رو بکن پله برای رسیدن به خدا...
خدا دوست نداره تو اذیت بشی،
اشک خدا رو پشت پرده ی رنج میبینی؟!"
بی هیچ حرفی به دیوار رو به روم خیره شدم!
آخه این حرف ها یعنی چی؟!
اینا از کجا اومده!؟😔
چرا اینجوری دلمو زیر و رو میکنه!؟
بلند شدم و رفتم تو تراس،
این دفترچه بدتر خواب رو از چشمهام ربوده بود!
آسمون رو نگاه کرد!🌌
هنوز خدایی نمیدیدم!
به ماه خیره شدم و زیر لب گفتم:
"این خدا کجاست که باید برای رسیدن بهش تلاش کرد!؟
نمیدونم یعنی چی!
قسمت اول حرفاش درسته،
همون حرفی که خودم تا چندوقت پیش میزدم،همه مردم بدبختن!!
اما چجوری این بدبختیا پله میشن!؟
برای رسیدن به چی؟
به کی؟
من تو خونه ای بزرگ شدم که دو تا استاد دانشگاه و دکتر ،پدر و مادرم هستن.
اما نه خدا رو قبول دارن و نه حرف آخوندا رو!
نمیدونم چی تو اون دفترچه هست!
تا اینجاش خیلی هم بد نبوده به جز قسمت های مربوط به خدا!
اما من با اون قسمت ها کاری ندارم!
من میخوام آرامش رو پیدا کنم و اون...سجاد...این دفترچه رو بهم داد،
خودشم گفت خدایی که نمیبینی رو نمیخواد بپرستی!
من با خدا کاری ندارم.
من فقط دنبال آرامشم!همین..."
انگار ماه هم به من خیره شده بود!لبخند زدم و سیگارم رو روشن کردم!🚬
"محدثه افشاری"
❤️✨
بـــــــــسم الله الــــــــــــرحمن الـــــــــــــرحیم
📖 وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا ۚ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
💠 آنچه به شما داده شده کالا و ابزار زندگی دنیا و زینت آن است، و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است؛ آیا نمی اندیشید؟
#سوره_قصص_آیه_۶۰
#تفسیر_صفحه_۳۹۳
@saLhintanhamasir
صالحین تنها مسیر
بـــــــــسم الله الــــــــــــرحمن الـــــــــــــرحیم 📖 وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ
بـــــــــسم الله الــــــــــــرحمن الـــــــــــــرحیم
📖 وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا ۚ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
💠 آنچه به شما داده شده کالا و ابزار زندگی دنیا و زینت آن است، و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است؛ آیا نمی اندیشید؟
#سوره_قصص_آیه_۶۰
#تفسیر_صفحه_۳۹۳
🔑ثروت و دارايى خود را محصول تلاش و زرنگى خويش نپنداريم كه هر چه هست از خداوند است
صالحین تنها مسیر
السلام علیک یا. صاحب الزمان 🌺 @saLhintanhamasir
یا نور🌹:
💠شعر مهدوی
سحر آموختگان
مردم دیده به هر سو
نگرانند هنوز
چشم در راه تو، صاحب
نظرانند هنوز
لاله ها، شعله كش از
سینه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش
جگرانند هنوز
از سراپرده غیبت خبری
باز فرست
كه خبر یافتگان،
بی خبرانند هنوز!
آتشی را بزن آبی به رخ
سوختگان
كه صدف سوز جهان، بد
گهرانند هنوز
پرده بردار! كه
بیگانه نبیند آن روی
غافل از آینه، این
بی بصرانند هنوز!
رهروان در سفر بادیه،
حیران تواند
با تو آن عهد كه
بستند، بر آنند هنوز
ذرّه ها در طلب طلعت
رویت، با مهر
همچنان تاخته چون نو
سفرانند هنوز
سحر آموختگانند، كه با
رایت صبح
مشعل افروز شب
بی سحرانند هنوز
طاقت از دست شد، ای
مردمك دیده! دمی
پرده بگشای! كه مردم
نگرانند هنوز
یا مهدی ادرکنی
💠✨💠
🔺یک قرار روزانه 🔺 هرروز یک فراز از زیارت جامعه کبیره
برای شناخت امام و انس با حضرت از امروز با هم زیارت جامعه کبیره را خطاب به حضرت ولی عصر عج میخوانیم، به چند دلیل:
👈 امام زمانمان را بشناسیم، که پیامبر ص فرمودند: مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلِیَة.
السَّلامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى
وَ مَصَابِيحِ الدُّجَى وَ أَعْلامِ التُّقَى
وَ ذَوِي النُّهَى وَ أُولِي الْحِجَى
وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِيَاءِ
وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى وَ الدَّعْوَةِ الْحُسْنَى
وَ حُجَجِ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى
وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
سلام بر شما مولای من (عج)
سلام بر شما که
پیشوا و امامید برای هدایت
و روشنایید در دل تاریکی
سلام بر شما که
و پرچم و نشانید برای پرهیزکاری
و صاحب خردید و زیرکی
و پناهگاه مردمانید و وارث پیامبران
سلام بر شما که
و برترین مخلوق خلقتید و نکوترین دعوت کننده خالق
و برهان خداوندگارید بر اهل دنیا و آخرت و جهانیان
سلام خدا
و رحمت خدا
و برکات خدا
بر شما باد
ای مولای محبوب من عج
میدونی این که حضرت "الْمَثَلِ الْأَعْلَی" هستند یعنی چه؟
یعنی حضرت عج عالیترین، بهترین، و برترین مثال و نمونه هستند؛ مثال و نمونه برای چه؟
بهترین نمونه برای ورثه الانبیاء عالیترین نمونه از وارثان پیامبران، گزیده ترین پیام آوران، بی نظیرترین باقی مانده از تبار وحی آوران.
بهترین نمونه برای "کهف الوری"، عالیترین نمونه از پناهگاه آدمیان، مامن امن پناه برندگان، آغوش گرم بر همه بی پناهان
بهترین نمونه برای "ذَوِي النُّهَى" و " أُولِي الْحِجَى"، عالیترین مرتبه از دارندگان خرد، بی نظیر در عقل و منطقی بازدارنده از بدیها و ناراستیها
بهترین نمونه برای "أَعْلامِ التُّقَى"، عالیترین نشانه تقوا، برترین نشانه و پرچم پارسایی
بهترین نمونه برای "مصَابِيحِ الدُّجَى"، عالیترین، درخشانترین، روشنابخش ترین چراغ هدایت در ظلمات هستی
وقتی داری به حضرت عج، خطاب میکنی شما بهترین، نمونه و مثل هستین، یعنی مولا جان! کسی بهتر از شما نیست، شما بهتر، برتر، عالیتر و بی نظیرترین مخلوق خداوند هستید.
با حضرت عج زمزمه کن: السَّلامُ عَلَیک "مَثَلِ الْأَعْلَی"
💠✨💠
كسب رضای امام زمان(عج)
مركز پاسخگویی: مؤسسه پیوند با امام
موضوع اصلی: ارتباط و ملاقات
موضوع فرعی: كسب رضای امام زمان(عج)
سؤال:چه خصوصیاتی برای دیدن یكی از یاران امام زمان (عج) باید داشته باشیم و چرا در روز رستاخیز یاران امام زمان(عج) 313 نفر هستند؟
✨💠
پاسخ:اولاً از روایت و دیدار علمای بزرگ با امام زمان (عج)، سفارش شده است كه ما باید به وظیفة خود عمل كنیم. واجبات را انجام و محرمات را ترك كنیم. اگر ما خود را ساختیم، رضای امام زمان (عج) را كسب كردیم. و از علما نقل شده كه اگر كسی اعمالش را اصلاح كند، خود امام زمان (ع) به دیدارش می آید.
در مورد 313 نفرهم، این 313 نفر، مشاوران و یاران خاص درجة اول امام زمان (عج) اند. نه این كه امام زمان فقط 313 نفر یار داشته باشد.
💠✨💠
هدایت شده از کافه فیروزه
"نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را که برای خود دوست داری، برای دیگران نیز دوست بدار وآنچه را که برای خود نمیپسندی، برای دیگران مپسند"
امام علی(ع)
#نهج_البلاغه
@kafefirouzeh
💠✨💠
سيد ابن طاووس ميفرمايد:اگر از هر عملي در عصر جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
دعائی که ازشخص حضرت صاحب الزّمان ارواحنافداه صادرشده و به وسیله ابوالحسن ضرّاب اصفهانی رضوان الله علیه به ما رسیده و علماء بزرگ مانند شیخ طوسی و سیّدابن طاووس و علاّمه مجلسی و علاّمه نوری و حاج شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین آن رانقل نموده اند و بیش ازهزارسال سابقه دارد و درهرشب و درهرروز و هرزمان و هرمکان خواندن آن جایز و مفید و موثراست.
وکلیدی است که به برکت آن صدها قفل بسته گشوده شده و صدهاحاجت برآورده می شود و صدها بلا و گرفتاری دردنیا و آخرت به برکت این صلوات و دعای شریف برطرف می گرددگ.
💠✨💠
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... 85 مثل مرغ سرکنده شده بودم! هیچ جا نبود! حتی سه شنبه و پنجشنبه رفتم اونجایی که جلسه بو
🔹 #او_را ... 87
کم کم هوا داشت روشن میشد!
اما هنوز داشتم میخوندم.
اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم،کم بود!!
آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم،😢
چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم،
شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم،
برنامه ریزی هایی که به هم میخورد،
و خلاصه تلخی دنیا...
این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه،شنیده بودم!
همون واقعیتی که اگر بپذیری ،افسرده نمیشی!!
ناخودآگاه مغزم شروع به مقایسه کرد!
مقایسه ی این حرفها با حرفهای مرجان!
قبول رنج،تلاش،رسیدن به لذت و ارامش دائمی ؛
فرار از رنج،قبول پوچی،رسیدن به لذت و ارامش چند ساعته!!
حرفهای هردوشون منطقی به نظر میومد،
اما حرف مرجان حالم رو بد میکرد!
یاد روزایی افتادم که همه جوره میخواستم از منطقی که مرجان به کار برده بود،فرار کنم
و آخرش با حقارت تسلیم شدم و زندگیم از قبل هم تلختر شد!!
نفسمو دادم بیرون،
میارزید یه بارم حرف های اون رو که خودش غرق تو آرامش بود،قبول کنم،
حداقل یه مدت امتحانی!
خودکارم رو برداشتم و آخر صفحه نوشتم :قبول!!💯
نور خورشید خودش رو از لابه لای پرده،به اتاقم رسوند،
خواب کم کم داشت میومد سراغم.
رو تختم خزیدم و طبق عادت بالشم رو بغل کردم...😴
دم ظهر بود که چشمام رو باز کردم،
از گرسنگی شکمم رو گرفتم و رفتم بیرون.
از بوی قشنگی که تو خونه پیچیده بود فهمیدم که شهناز خانوم اومده!
هروقت که میومد لااقل سه چهار مدل غذای سنتی درست میکرد و میذاشت تو یخچال.😋
شهناز خانوم تنها کسی بود که بابا بهش اعتماد داشت و اجازه میداد برای تمیز کردن خونه بیاد.
بعد از خوردن سوپ خوشمزه ای که بوش خونه رو برداشته بود،به اتاقم برگشتم.
سه شنبه بود،
دلم میخواست یک بار دیگه هم به اون جلسه برم.
فضای دلنشینی داشت...❣
البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو بشنوم!😒
چندساعتی وقت داشتم،نشستم پشت میز و دفترچه رو باز کردم!📖
"محدثه افشاری"
❤️
🔹 #او_را ... 88
این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم!
"هرچی بیشتر دنبال خواهشهای دلت بری،
بیشتر ضربه میخوری!"
این ،مدلش از همون حرفهای آخوندجماعت بود!😒
همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن!!
"تو انسانی!
چرا انسان آفریده شدی؟!"
چقدر اینجای حرفش آشنا بود!!
کجا شنیده بودم...!؟؟
یدفعه یاد اون جلسه افتادم!اونجا شنیده بودم...!
به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود!
"خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟!چرا تو رو آفریده؟
میگه تو رو خلق کردم برای خودم...!!"
سرم رو تکون دادم،
هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم!✍
بقیهاش رو خوندم،
"تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!
اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش،یه موجود دیگهست!!
انسان نیست!"
یعنی چی؟منظورش چی بود؟😕
حیوون رو میگفت؟
داشت بهم برمیخورد!!
دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم!😠
"اصلا کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم؟
مگه من خودم عقل ندارم؟؟😒"
چرا!
ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود!
"خب... راست میگه...
اما نمیفهمم منظورش رو؟
یعنی چی؟
پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم؟؟!"
دوباره یاد اون جلسه افتادم!!
"اگر لذت نمیبردی از زندگیت،
از دینداریت،
خودت رو مؤمن معرفی نکن!
آبروی دین رو نبر!!"
واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود!
ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم!
چرا همه چی یهجوری بود!!؟😢☹️
یه پازل تو ذهنم درست شده بود ،
خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم:
رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !!
نمیدونستم یعنی چی!!
حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕
ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم!🕢
دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن!!
بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم
و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ،راضی شدم!
دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم،
اون که نبود!
دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام!!😢
آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم!
ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم!
قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم!
مغزم نیاز به آرامش داشت!
هنوز هم نگاهها روم سنگینی میکردن،
سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم.
این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم!
منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم!
یه دخترکوچولو برام قند آورد،
داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام!
سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم!
-خوش اومدین!😊
همون دختر چایی بهدست کنارم نشسته بود!
با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم!
-ممنونم!🙂
هم سنهای خودم بود!
روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود!
-اح
هدایت شده از صالحین تنها مسیر
تمال میدادم بازم بیای!☺️
خودمم از وقتی این حاج اقا جدیده اومده،دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم!😅
-امممم...
اره خب حرفاش جالبه!☺️
با شروع سخنرانی،هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم!
"محدثه افشاری"
❤️✨