eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان سبک زندگیِ ما سبکِ مردگی است! زندگی وقتی زندگی است که تو در آن نقش داشته باشی باقی بی‌حاصلی و بی‌خبریست! خروجیِ زندگی های ما، به وارد شدن در عالَم شما منتهی نمیشود! پسر نرجس خاتون، ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن، خیری ندیده ایم از این اختیارها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 ✨خدا هم واسه جشن امام رضا(ع) سنگ تموم گذاشت!😍 همه‌ی شهرو آب و جارو کرد...🌧 🌸
غافل نشو شاید نظری شد امشب شاید که مبارک سحری شد امشب شاید که بخاطر امام هشتم از یوسف زهرا خبری شد امشب شاعر:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ مڹ با تو زندگے نڪنم پیر مےشوم بے تو مڹ از جوانے خود سیر مےشوم مڹ در شعاع پرتو شمس‌ الشموسے اٺ بے اختیار پیش تو تبخیر مےشوم 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌💌💌💌💌💌💌💌💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAxkDAAFtN5JiovGLSHmQuIQyCg2sHEq5TPZ0XAACkQoAAklKiFIo1uUuX_UAAeckBA.mp3
7.69M
🌸 (ع) 💐ببین هشتمین جلوه ی ربنا را 💐امام قدرها امام قضا را 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#نم‌نم‌عشق فصل_دوم #قسمت_هشتاد_و_یک مهسو توی این مدت عادت کرده بودم که هرلحظه این چادرسرم باشه… وقت
بهار نارنج: فصل_دوم مهسو شوکه شده بودم…هیچوقت تصور نمیکردم یاسر بخواد اینجور ابرازعلاقه کنه… این مدت زندگیم روی دورتندافتاده بود… کل اتفاقات خوب و بد باهم رخ میدادن… بغض کرده بودم… +چی؟ _ناراحتت کردم؟ببخشید..مهسو نشنیده بگیر..من فکر کردم…فکرکردم توام … دستمو آروم روی دهنش گذاشتم… _فکرنمیکردم توام دوسم داشته باشی… +یعنی توام؟ سرم رو تکون دادم… +مهسو…دیگه نمیزارم ازم بگیرنت…هرچی کشیدم بسم بوده…دیگه نمیزارم…. یاسر خودم رو توی آینه برانداز کردم… هیچ شباهتی به یاسر یک ماه پیش نداشتم… هیچ شباهتی… یک ماه بدون مهسو گذشت… ولی من پیرشدم… شکستم… خونه نشین شدم… همه ی اینا درعرض یک ماه… اتفاقات آخرین شبی که داشتمش یادم اومد… شبی که بهش ابرازعلاقه کردم ..وبرای اولین بار تا صبح کنارخودم داشتمش… یادم افتاد به فرداش…فرداش که واردخونه شدم و دیدم مهسونیست… شماره اش روگرفتم ولی خاموش بود… چقدر ازدستش عصبانی بودم… ولی وقتی تاشب خبری ازش نشد مطمئن شدم آنا ومادرم کارشونوکردن…چون خبرش رسید که ازکشور خارج شدن.. و ضربه ی بعدی دوروز بعدواردشد…وقتی جسد سوخته ی مهسو روتحویلم دادن… وتنها چیزی که یادگاری موندبرام…حلقه ی توی دستش بود… ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
فصل_دوم یاسر تلفنم زنگ خورد… ازاداره بود _بله +یاسر پاشوبیااداره…راجع به مهسوئه _چیییی؟الان میام. سریعاگوشی رو‌قطع کردم و بی توجه به وضع لباسام ازخونه بیرون زدم…. و باسرعت وحشتناکی به سمت اداره روندم… _مهسو آماده شدی؟ +باشه عزیزم…وایسا چادرموسر کنم…اومدم… بالاخره بعد از نیم ساعت خانم رضایت دادن و ازاتاق خارج شدن… _به به..تشریف آوردن والاحضرت… +بجنب وگرنه سردوشی از دستت میپره سرهنگ بعدازین… لپش رو کشیدم و به سمت ماشین راه افتادیم…توی ماشین نشسته بودیم که گفت +یاسر _جون دلم؟ +قول دادی امروز بگی… _چیو  +عههه اذیت نکن دیگه…بگو _چشم خاتون… اون روز وقتی رسیدم اداره گفتن که چندنفرازاعضای باندآنا رو دستگیرکردن…درحین بازجویی اشاره داشتن که یه دختری با مشخصات تورو ازمرز ردکردن…تاریخی که اونا میگفتن یک هفته بعداز تاریخ روزی بود که جسدقلابی رو به ما دادن…متوجه شدیم که زنده ای… باپیگیری هایی که انجام شد متوجه شدم که آنا به مادرمم رودست زده…وبه اون گفته که توروکشته…وتورودزدیده تا قاچاقت کنه…ظاهرااون به جز قاچاق مواد دستی توی قاچاق انسان هم داشته… +آره،اینووقتی اونجابودم فهمیدم…خیلی آدمای پست و بیشرفی اونجا بود… خب ادامه بده… لبخندی زدم و ادامه دادم… ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
فصل_دوم مهسو +خلاصه منم اومدم ترکیه و ازطریق اون خدمتکارخائن مقر اصلی آناروپیداکردم…گفته بودم که آناباهوش نیست…منو دست کم گرفته بود… باکمک پلیس ترکیه واینترپل مادرم وآنا رو دستگیرکردیم و تورو آزاد… بمیرم برات…هنوزم یادم نرفته چقدر ضعیف شده بودی…. _منم یادم نرفته چقد شکسته وداغون بودی… لبخندی زد و گفت +ماتاابد داغونتیم عیااال… _جلوتونگاه کن شهیدمون نکنی… راستی،هنوزم یادم نرفته که طناز جریان شرکت پدرش دروغکی بود… +خب عزیزم برای عادی سازی بود…تازه اون دو نوگل نوشکفته هم سروسامون گرفتن…. _بعله…شما راس میگی… جلوتونگاه کن اینقد به من زل نزن… * پنج سال بعد +مهسوجون بگودیگه…بی سانسورهم بگولطفا… _محیاجان برو ازیاسر بپرس…اون برات همه ارو تعریف میکنه… +نخیرم…اون سانسورمیکنه…هی دروغکی میگه.امیرحسین و طنازم که کلا رو سایلنتن فقط میخندن… ++کی دروغ میگه؟ +شمادروغ میگی…کمک کنیدرمانموتموم کنم دیگه… _خیلی خب بیا بهت بگم…ولی پس فردا بچم به‌دنیا اومد نشونش ندیا….آبرومونومیبری +حالا تا شیش ماه دیگه که بچتون به دنیابیادفکرامومیکنم…. آخر: روزم همه سیاهی، جز این نمانده راهی دیوانه تر تو خواهی، من عاشق جنونم . غم را خودت زدودی، دل را خودت ربودی با من طرف نبودی ، با کودک درونم . بیهوده بر تو پیچم ، من پوچ پوچ پوچم گفتم که بی تو هیچم، نون، قبلِ یرملونم . جنگت که تن به تن شد، چشمت حریف من شد افسانه ای کهن شد ، بر هم زدی قشونم . بر قلب من امیدی، با هر طپش رسیدی خنجر اگر کشیدی… ، من از تبار خونم . صد چله بر کمانت، افتاده ام به جانت با تاب گیسوانت ..، لرزانده ای ستونم . هم بازدم تو هم دم، عشق است در هر نفس فقط غم ، جوشیده از درونم …. ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••
سلام دوستان عیدتون مبارک حاجت روایی همگی رمان به پایان رسید نوش نگاهتون🌹🌹
‌••|🌿📚|••‌ دیگر دلم گرفته از هوای شهر و دود و دمش سینه ام محتاج نفسهای تازه است دلم تنگ شده برای نفسی عمیق در صحن و رواق حرم دلم لک زده برای دعای کمیل صحن رضوی و دعای توسل صحن جمهوری که در میان شلوغی یک گوشه دنج از مسجد گوهرشاد بشینم و زانو بغل کنم و فقط خیره بشوم به گنبد حس عجیبی است، حرفی رد و بدل نمیشود اما اولین قطره اشک نشان از خبری میدهد؛ انگار یک دنیا درد از دلت خارج میکند و آنقدر سبک میشوی که غیر شکر بر زبانت جاری نمیشود. آقای من به دین و مذهبمان به شما و‌ امام زمانمان و حاجت هایی که از دستتان گرفتیم به چشمان خیسمان وقتی دلتنگتان می شویم و... افتخار میکنیم و امیدواریم برای رسیدن به مراد دل و خواسته ی قلبی مان همان آرزوی مشترک یعنی «فرج» حاجت روایمان کنید. میلادتان مبارک... 💐 ولادت علیه السلام بر مولایمان حضرت مهدی و شما بزرگواران هزاران بار تبریک و تهنیت باد الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج
خبر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه از زبان امام رئوف علیه السلام: «الرَّابِعُ مِنْ وُلْدِي ابْنُ سَيِّدَةِ الْإِمَاءِ يُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ كُلِّ جَوْرٍ وَ يُقَدِّسُهَا مِنْ كُلِّ ظُلْمٍ وَ هُوَ الَّذِي تَشُكُّ النَّاسُ فِي وِلَادَتِهِ وَ هُوَ صَاحِبُ الْغَيْبَةِ قَبْلَ خُرُوجِهِ ...» ... چهارمين از اولاد من كه فرزند بهترين زنان است خداوند به واسطه او زمين را از هر ظلمى پاك و پيراسته خواهد نمود و او كسى است كه مردم در ولادتش شك خواهند كرد و اوست صاحب غيبت قبل از خروجش ... کمال الدین و تمام النعمه ج۲ ص ۳۷۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر روی رضا شمس امامت صلوات بر شافع ما روز قیامت صلوات در شام ولادتش که شادند همه بفرست بر این روح کرامت صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 امام رضا علیه السلام : 🤲 خدایا... (در زمینه خدمت و یاری رسانی به امام زمان) شخص دیگری را جایگزین ما نکن، که این تبدیل هرچند بر تو آسان است ولی بر ما بسی گران خواهد بود. 📚 فرازی از دعای امام رضا برای امام زمان علیه السلام 🌺 میلادامام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران مبارک باد.