eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
بهار نارنج: قسمت(۶۰) #دختربسیجی بدون توجه به پرهام، مقابل میز منشی وایستادم و رو به نازی گفتم: امر
قسمت(۶۱) پرهام چیزی نگفت و در عوض در سکوت پشت دیوار شیشه ای وایستاد و به  بیرون خیره شد. *چند روزی از اون روز گذشته بود و من مشغول دیدن طرح هایی بودم که برای  تبلیغ محصولاتمون طراحی شده بودن و من می بایست در موردشون نظر می  دادم تا اگه مشکل دارن برطرف بشه.  چشمم به مانیتور بود که آرام بعد در زدن وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.  به چهره ی نگرانش خیره شدم و پرسیدم :مشکلی پیش اومده؟  با نگرانی جواب داد:نه! ..یعنی آره.  _بلاخره آره یا نه؟  _آره.  سئوالی نگاهش کردم که ادامه داد:راستش از حساب شرکت پول برداشت شده ولی  این که به کدوم شماره حساب ریخته شده مشخص نیست.  _یعنی چی که مشخص نیست؟  _یعنی اینکه شماره حساب مقصد از حافظه ی سیستم پاک شده.  _مگه می شه؟ حالا مبلغش چقدره؟ _۱۰۰......میلیون!.....تومن. ....  از صبحه دارم بررسی می کنم و هر حسابی رو هم که به نظرم رسیده گشتم ولی بی فایده بود.  نفسم رو بیرون دادم و گفتم : باشه خودم بررسی می کنم ببینم چی شده تو برو  به کارت برس.  آرام با تردید و اضطراب از اتاق خارج شد و من با رفتنش پیش اکبری رفتم و ازش  خواستم ته و توی ماجرا رو در بیاره و خبرش رو بهم بده.  اون روز پرهام به شرکت نیومده بود و خبری هم ازش نداشتم و هر چی هم که بهش زنگ میزدم بی فایده بود و گوشیش در دسترس نبود.  به خیال اینکه این مشکل یه مشکل جزئی توی جابه جایی پول بوده به اتاقم  برگشتم و به ادامه ی کارم مشغول شدم که مد تی نگذشت که اکبری با یه کاغذ توی دستش وارد اتاق شد و کاغذ رو رو ی میز و جلو ی من گذاشت .  با تعجب نگاهش کردم و پر سیدم: این چیه؟  _من سیستم اتاق آقای سهرا بی که سیست م های اتاق حسابداری بهش متصلن  رو برر سی کردم و شماره حسابی رو که پول بهش واریز شده رو در آوردم.  کاغذ رو به دست گرفتم و نگاهی به شماره حساب انداختم و گفتم:خب این برای  کدوم بخشه؟
قسمت(۶۲) بهتره خودتون ببینید، این یه شمار ه ی جدیده و برای اولین بار وارد سیستم شده.  برای اینکه بفهمم شماره حساب متعلق به کیه گوشیم رو در آوردم و از طریق همراه بانک، مبلغی رو به همون شماره پول واریز کردم که با دیدن اسم آرام محمدی به عنوان نام صاحب شماره حساب چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد و با تعجب به اسمش خیره شدم.  برای اینکه مطمعن بشم اشتباه نشده چند بار دیگر هم این کار رو تکرار کردم و با  تعجب رو به اکبری که روبه روم وایستاده بود گفتم:این غیر ممکنه!  _راستش من هم اول که اسمش رو دیدم باورم نشد و برای همین هم فقط شماره  حساب رو بهتون دادم تا خودتون ببینید.  با عصبانیت میز رو دور زدم و به سمت اتاق پرهام پاتند کردم و وارد اتاقش شدم و  پشت سیستم نشستم و خودم همه چی رو چک کردم.  با تعجب و عصبانیت به اسم آرام توی مانیتور کامپیوتر روی میز پرهام خیره  بودم و باورم نمی کردم که آرام همچین کاری رو کرده باشه.  روبه اکبری که به دنبالم به اتاق پرهام اومده بود گفتم:تو مطمعنی این درسته.  _من نمی دونم آقا!  داد زدم:پس تو چی می دونی؟ _من سیستم خانم محمدی رو هم بررسی کردم، تاریخ وساعت انتقال پول یکیه فقط توی سیستم ایشون شماره حساب مقصد و اسم دارنده‌ی حساب مشخص نیست.  _یعنی می خوای بگی خودش شماره حساب رو پاک کرده.  _ممکنه! به نظر میاد خبر نداشته همه ی سیستما به این سیستم اصلی متصلن.  سرم رو پایین انداختم و گفتم:صداش کن بیاد اینجا.  _ولی آقا ممکنه اشتباه...  سرش داد زدم: گفتم صداش بزن بیاد.  اکبری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد آرام با نگرانی وارد  اتاق شد و روبه روم وایستاد.  به قدری عصبانی بودم که دلم میخواست با دست خودم خفه اش کنم ولی  سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم و بهش نگاه کردم وگفتم: بیا جلوتر.  با تعلل دو قدم جلو اومد که گفتم:چرا شماره حساب مقصد از روی سیستمت پاک شده ؟  _ن....نمی دونم.  به چشمای نگرانش خیره شدم و گفتم:بیا اینجا تا بفهمی چرا!
قسمت (۶۳) از جاش تکون نخورد که داد زدم:گفتم بیا جلو تر....  چند قدم جلوتر اومد و من تونستم جمعیت کنجکاو جمع شده، توی سالن رو ببینم.  به مانیتور کامپیوتر اشاره کردم و گفتم:بخونش!  به مانیتور خیره شد و من به صورت او زل زدم و دیدم که ناگهان حلقه ی چشماش گشاد شد و رنگ صورتش پرید.  دستش رو به عنوان تکیه گاهش روی میز گذاشت و با فاصله ی کمی که ازم  داشت به صورتم خیره شد و با تته پته گفت:این....  این درست نیست.... این..  روی پام وایستادم و گفتم:این کاملا درسته و چیزی که درست نیست کار توئه!...... تو با خودت چی فکر کردی ؟ که اینجا هر غلطی دلت خواست می تونی  بکنی و هیچ کس هم کاری به کارت نداشته باشه؟  _منظورتون چیه؟  _منظورم رو خوب می فهمی پس خودت رو به موش مردگی نزن.  _شما می فهمین چی دارین می گین؟ شما میگین من پول رو به حساب خودم  ریختم؟ سرم رو بهش نزدیک کردم و گفتم:ما بهش می گیم دزدی. _این تهمته، این نوشته ی روی سیستم نمی تونه چیزی رو ثابت کنه. هر کسی می تونه این داده ها رو به سیستم بده.  _کارت پولت کجاست.  _می خواین چیکار ؟  _می خوام ازش موجودی بگیرم.  با شنیدن این حرف، خیلی سریع از اتاق خارج شد و چند ثانیه بعد با کیف پول  توی دستش برگشت.  دوتا کارت رو از کیفش در آورد و گفت: من فقط همین دوتا حساب رو دارم میتونین از هر دوتاش موجودی بگیرین.  بدون معطلی اکبری رو صدا زدم و ازش خواستم از یه عابر بانک از کارتی که شماره حسابش با شماره حساب توی سیستم یکیه موجودی بگیره و زود  برگرده.  اکبری کارت رو از دستش گرفت و بعد اینکه کارمندا رو به خاطر جمع شدنشون توی سالن سرزنش کرد از شرکت بیرون رفت.  با رفتن اکبری روی صندلی نشستم و منتظر موندم تا برگرده. دلم می خواست  حسابش خالی و چیزی که توی سیستم ثبت شده بود صحت نداشته باشه.
قسمت(۶۴) آرام هم همانطور که دو طرف چادرش رو رها کرده بود ، بی رمق به دیوار تکیه داد  و چشماش رو بست.  چیزی از رفتن اکبری نگذشت که برگشت و فیشی که موجودی گرفته بود رو به  دستم داد.  مبلغ موجودی رو خوندم و فیش رو به طرفش گرفتم و با نیشخند گفتم: حالا چی میگی؟ نکنه می خوای بگی اینم دروغ و ساختگیه.  با قدمای بلند خودش رو بهم رسوند و فیش رو از دستم گرفت و بهش نگاه کرد و  بعد خوندنش با نگرانی بهم زل زد و گفت:این غیر ممکنه!این حساب از مدتهاس که خالیه ومن ازش استفاده نمیکنم.  بهش غریدم:حالا که ممکن شده .  از جام برخاستم و در حالی که به سمت در می رفتم گفتم: من کارمند دزد و مظلوم  نمی خوام خیلی سریع وسایلت رو جمع می کنی و از اینجا می ری.  با التماس گفت:تو رو خدا یه لحظه صبر کنین حتما مشکلی پیش اومده.  به طرفش برگشتم و گفتم: حالا که دیدی همه چی لو رفته می گی مشکل پیش  اومده؟ نه خیر خانم! مشکل تویی که قبل انجام کارت به عاقبتش فکر نکردی.  _ شما حق نداری به من تهمت بزنی و منو دزد خطاب کنی.  به سمتش قدمای بلند برداشتم و سرش داد زدم:تو به من نمیگی حق دارم یا ندارم! از اولش هم ازت خوشم نیومد و حالا چراش رو می فهمم. به چشمای خیس اشکش خیره شدم و گفتم:بهت گفته بودم اینجا جای آدمایی  مثل تو نیست.  اشکاش روی گونه اش ریخت و بدون هیچ حرفی و با سرعت از کنارم رد و از اتاق  خارج شد .  من هم از اتاق خارج شدم و با عصبانیت رو به جمعیت فضول داخل سالن غریدم:نمایش دیگه تموم شد! شما احتمالا نمی خواین برین سر کارتون ؟  خانم رفاهی که تا اون موقع سر به زیر جلوی در اتاق حسابداری وایستاده بود جلو  اومد و خواست چیز ی بگه که بهش توپیدم :  خانم رفاهی لطفا احترام خودت رو نگه دار.  خانم رفاهی که دید من بیشتر از اونچه او فکر میکنه عصبیم چیزی نگفت و به اتاقشون رفت.  هنوز توی سالن وایستاده بودم که آرام در حالی که کیفش روی دوشش بود از  اتاق خارج شد و به سمت در ورودی شرکت رفت ولی قبل اینکه به در برسه به  طرفم برگشت و خواست چیزی بهم بگه که از گفتنش منصرف شد و با چشمای خیس از اشک از شرکت بیرون رفت.  به سمت اتاقم پا تند کردم و با قرار گرفتنم توی اتاق، در رو محکم به هم کوبیدم و روی مبل ولو شدم و عصبی چشمام رو با انگشتام مالش دادم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه بی تو سکون، نه بی تو سخن به یاد تو هستم، به یاد تو من ببین غم تو! رسیده به جانم، تنیده به تن بگو چه کنم....؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ از امام باقر علیه السّلام نقل است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: من اوّلین کسی هستم که در روز قیامت به پیشگاه خداوند توانمندِ جبّار وارد میشوم، بعد کتابِ خدا قرآن و اهلبیتم وارد می‌شوند و بعد امّتم وارد میشوند، آنگاه از آنان میپرسم: با کتابِ خدا و اهلبیتم چه کردید؟! کتاب شریف اصول کافی روایت شماره ی ۳۴۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1924931485.mp3
3.67M
13 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣صدای خدا رو می شنوی؟ داره عاشقانه و بیقرار، دعوتت می کنه! 📣حی...حی...حی الصلاه بدووو...من منتظرم! 💓گوش کن...صدای خدا میاد شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️ با پایداری حضرت صدیقۀ طاهره (سلام الله علیها) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در فتنه‌ها و بلاها، بستر هدایت مردم ایجاد شد. «بر این‌که باید اهل‌بیت (علیهم‌السلام) امتحانی را در این عالم و در مسیر دستگیری و هدایت مردم پشت سر بگذرانند، قول و قراری گرفته شده ‌است که باید بر آن صبر کنند. با پایداری آنان در این فتنه است که هدایت مردم ممکن می‌شود. بلای اهل‌بیت (علیهم ‌السلام) بستر هدایت مردم است، لذا در فراز ابتدایی زیارت حضرت صدیقه طاهره (سلام ‌الله‌ علیها) عرض می‌کنیم که: «يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً...» (خداوند متعال پیش از این‌که شما را در این قالب بیافریند شما را مورد امتحان قرار داده و شما را بر این امتحان صابر یافته است). شاید ظهور این امتحان حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) در عالم دنیا، همین فتنه‌های سنگینی است که باید در مسیر هدایت و شفاعت مردم تحمل کنند. عهد ابتلای حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) به هدایت ما، محل ابتلاء ما به ولایت ایشان نیز هست؛ ما نیز باید در عهدی که آنان بسته‌اند و ولایت الهی را حامل شده‌اند، همراه شویم و تبعیت کنیم و در این صراط مستقیم حرکت کنیم. این عهدی است که حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیها) بر آن امتحان شده‌اند و خداوند ایشان را صابر یافته است، ما نیز، باید با تصدیق و تبعیت و معیت و همراهی خود، صابر باشیم و ایشان را تصدیق کنیم و از این طریق، هدایت و دستگیری و شفاعت ایشان را شامل حال خود کنیم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت(۶۴) #دختربسیجی آرام هم همانطور که دو طرف چادرش رو رها کرده بود ، بی رمق به دیوار تکیه داد  و
قسمت(۶۵) اگه هر کسی به جای آرام این کار رو می کرد تا این حد عصبی نمیشدم ولی او  با مظلوم نماییش از اعتمادم سوءاستفاده کرده بود اون هم درست زمانی که دیگه نسبت بهش احساس نفرت نمیکردم و بر عکس او رو پاک و مبری از هر اشتباهی می دونستم.  به سمت گوشیم که ر وی میز افتاده بود رفتم و بار دیگه هم شماره ی پرهام رو گرفتم که باز هم گوشیش خاموش بود و جوابم رو نداد .  دیگه فضای خفه ی شرکت رو تحمل نکردم و با پو شیدن کتم از شرکت بیرون زدم.  نیاز به چیز ی داشتم که عصبانیتم رو سرش خالی کنم و چه چیزی بهتر از  کیسه بکس!  توی ماشینم نشستم و به سمت باشگاه حرکت کردم و تا بعد از ظهر توی باشگاه موندم و به  تن بی جونه کیسه بکس، مشت زدم.  با هر مشتی که زدم، چشمای خیس آرام جلوی چشمم کم رنگ و کم رنگ تر شد  تا اینکه کمی از فکرش در اومدم و با عصبانیت کمتری راهی خونه شدم.  با ورودم به خونه و دیدن بابا که روی مبل کنار شومینه نشسته بود و روزنامه میخوند با سرعت به سمتش رفتم و بعد سلام کردن روبه روش نشستم و با لبخند  پیروزمندانه ای بهش خیره شدم که ریز نگاهم کرد و پر سید: ناراحت به نظر  میای، چیزی شده؟  _ناراحت به نظر نمیام واقعا ناراحتم.  _خب! علتش چیه ؟ _علتش تو زرد در اومدن نیروی کاری و باهوشیه که شما استخدام کردین.  بابا نگاهش متعجب شد و پرسید:منظورت چیه؟  _منظورم اینه که کارمندی که شما استخدام کردی و به خاطرش هم منو تهدید  کردی که حق ندارم اخراجش کنم امروز ۱۰۰ تومن پول گمشد ه ی شرکت توی  حساب اون پیدا شد.  _حساب کی؟ آرام؟  _بله آرام!  _محاله!  _فعلا که محال ممکن شده!  _آراد تو می فهمی چی می گی؟  _آره پدر من می فهمم! آرام خانمی که شما این همه ازش تعریف کردی، در کمال ناباوری ۱۰۰ میلیون پول رو به حساب خودش ریخته و برای رد گم کنی شماره  حسابش رو از روی سیستم پاک کرده.  _تو خودت با چشمای خودت دید ی که تهمت میزنی ؟  _اگه خودم نمی دیدم که باور نمی کردم.
قسمت(۶۶) _ولی من مطمئنم او این کار رو نکرده.  _آخه شما از کجا این همه مطمئنی؟  بابا مکث کرد و بعد کمی فکر کردن گفت: حتی اگه با چشمای خودت هم دیده باشی باز هم باور نکن، درسته او پول لازمه ولی کسی نیست که دست به همچین کاری بزنه.  _پول لازمه؟ چرا؟  _آره پول لازمه !........ از حاج صادق شنیدم که برادر آرام پارسال تصادف کرده و  پاهاش آسیب دیده حتی دو باری هم زیر تیغ جراحی رفته و کمی بهتر شده ولی همه چی به جراحی سوم بستگی داره که کامل خوب بشه و بتونه راه بره، پدر  آرام برای مخارج دو تا عمل قبلی همه ی پس اندازش رو داده و حالا برای هزینه ی بالای این جراحی پولش کمه و خونه اش رو برای فروش گذاشته، آرام هم فقط به خاطر هزینه ی عمل برادرش سر کار اومده.  _خب همین کافیه که بخواد همچین کاری رو بکنه.  _اینو گفتم که بدونی من بیشتر از تو، او و خانواده اش رو می شناسم و مطمئنم همچین کاری نمی کنه تو هم دقیق شو ببین مشکل از کجای کاره.  خواستم چیزی بگم که دستش رو به نشانه سکوت بالا برد و من ساکت موندم که از جاش برخاست و ازم دور شد و من هم سرجام روی مبل دراز کشیدم و با گذاشتن  ساق دستم روی چشمام، چشمام رو بستم به آرام شاد و سرحال نمیومد همچین مشکلی داشته باشه!  دیگه نمی دونستم چی درسته و چی رو باید باور کنم.  شدیدا دلم می خواست حرفای بابا درست باشه ولی بازهم آنچه با چشمای  خودم دیده بودم آزارم می داد و نمی ذاشت خواب به چشمم بیاد.  فرداش که کلا بی حوصله بودم و به شرکت نرفتم ولی به نازی زنگ زدم و  خواستم اگه قراری برای اون روز هست رو کنسل کنه و اگه خبری از پرهام شد هم  بهم خبر بده.  ولی مدتی از تماسم با نازی نگذشته بود که پرهام خودش بهم زنگ زد که با دیدن اسمش روی صفحه ی گو شیم سریع جواب دادم و سرش غر زدم :پرهام تو هیچ  معلوم هست کدوم گوری هستی ؟  _اول اینکه سلام، دوم هم اینکه من دو شبه توی بازداشتگاهم و تازه الان آزاد شدم.  _بازداشتگاه برای چی ؟  _پریشب توی مهمونی بودیم که مأمورا ریختن و گرفتنمون تازه همین الان گوشیم رو بهم دادن که با اکبری وتو تماس گرفتم.  اکبری بهم گفت که دختره رو چجوری بیرون کردی! بهش گفته بودم سر به سر من نذاره که بد می بینه!  _چه ربطی به تو داره؟ _بهت که گفته بودم کاری می کنم که با گریه بزاره و بره.  _پرهام تو چی داری می گی ؟ تو که نمی خوای بگی کار تو بوده؟  _چرا اتفاقا کار خودم بود!  _پرهام تو چیکار کردی؟  _هیچی داداش یه مقدار پول ناقابل رو ریختم به حسابش.  گوشام از چیزی که می شنیدم داغ شد و سرش داد کشیدم:  پرهام تو میدو نی چه غلطی کرد ی و من چجوری اون بیچاره رو بیرون کردم؟  _خودت گفتی یه جوری بیرونش کنم! حالا چی شده که براش ناراحتی؟
قسمت(۶۷) _خفه شو! فقط خفه شو پرهام! آخه نمی تونستی حداقل بهم بگی چه گهی  خوردی که آبروی بیچاره رو جلوی بقیه نبرم؟  _خواستم دیروز بهت بگم که رفتم بازداشتگاه، بعدشم نگفتم چون می دونستم بیرونش نمی کنی و من این رو نمی خواستم.  _من که از خدام بود بیرونش کنی ولی نه اینجوری!  _نبود آراد! دیگه از خدات نبود که بره! بلکه کلا نمی خواستی بیرونش کنی و فقط  داری خودت رو گول میزنی. من که نمی فهمم تو چی میگی فقط یه چیزی جور کن که به بابا بگی و  قضیه رو ماست مالی کنی چون او روی آرام حساسه و به این راحتی با این قضیه کنار نمیاد.  بدون اینکه منتظر جوابش بمونم تماس رو قطع کردم و باعصبانیت گوشی رو روی  میز انداختم و روی لبه ی تخت نشستم و سرم رو توی دستام گرفتم.  دوباره تصویر چشمای اشکی آرام جلوی چشمام جون گرفته بود و نمی دونستم باید چیکار کنم و از کی عصبانی باشم! از خودم یا پرهام؟! ولی عصبی بودم و  بیشتر عصبانیتم از خودم بود.  تا بعد ازظهر کلی با خودم کلنجار و توی اتاق رژه رفتم تا اینکه تصمیمم رو گرفتم و برای رفتن به خونه ی آرام از خونه بیرو ن زدم.  من آدمی نبودم که از کسی معذرت خواهی کنم و قرار هم نبود از آرام معذرت  بخوام، فقط به دیدنش می رفتم تا بهش بگم که فهمیدم انتقال وجه کار او نبوده و  از فردا هم میتونه به سر کارش برگرده!  یک ساعت بعد جلوی در خونه ی آرام ماشین رو پارک کردم و توی دلم به پرهام  به خاطر کارش لعنت فرستادم.  برای پیاده شدن و زدن زنگ در خونه مردد بودم و احساس می کردم با این کارم به  غرورم لطمه وارد میشه ولی پشت همه ی این حسا یه حس ناشناخته ای بود  که مجبورم کرد پیاده بشم و زنگ در خونه اشون رو بزنم و خیلی طول نکشید که صدایی شبیه صدای آرام جواب داد و من هم به خیال اینکه صدا متعلق به خودشه  گفتم: یه لحظه بیا جلوی در باید ببینمت.  کسی که جواب داده بود با تعجب گفت:بله؟ شما کی هستین؟  یه نگاهی به پنل انداختم و وقتی دیدم آیفنشون تصویریه گفتم: ببخشید مگه  اینجا خونه ی آقای محمدی نیست؟  _چرا هست! شما کی هستین، با کی کار دارین ؟ _با خانم آرام محمدی! مگه شما آرام نیستی ؟  _نه خیر آقا من خواهرشم، آرام خونه نیست.  _ببخشید! کی بر می گرده؟  _نمی دونم ولی دیگه باید برگرده.  _باشه، ممنون.  هوای اواخر فصل پاییز حسابی سرد شده بود و برای من که تازه از حموم در اومده بودم اصلا چیز خوشایندی نبود بنابراین به سمت ماشین رفتم و توی ماشین به انتظار اومدنش نشستم و چیزی از نشستنم توی ماشین نگذشته بود که توی آینه‌ی بغل دیدمش که توی پیاده رو به سمت خونه‌شون میومد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بهترین سنتها در کلام امام عصر (عج) 🔺 قال مولانا صاحب الزمان صلوات الله علیه: سَجدةُ الشّكرِ مِن ألزَمِ السُّنَنِ وَأوجَبِها. 🔵 سجدۀ شکر از واجب‌ترین و ضروری‌ترین سنّت‌هاست. 📚بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۶۱ 🌕 بعد از نمازهایمان چند ثانیه ای سر به سجده بگذاریم و برای تمامی نعمت های الهی به ویژه نعمت محبت اهل بیت و علیهم السلام از خداوند تشکر کنیم.
🍀رفتار اجتماعی سیاسی 🍀حضرت زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای صفای قلب زارم ... هر چه دارم از تو دارم ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ این حرفهای آقای پورابراهیمی را خوب بخوانید!⁉️ 🎙: تراز تجاری کشور بعد از سه‌ سالِ منفی، مثبت شد. ➕ اقداماتی که در دستور کار قرار گرفته نویدبخش رشد اقتصاد ایران است. 👆👆 ایشان یکی از سالم ترین نمایندگان مجلس هستند که تحت هیچ جناحی نیستند و اگر مواضع ایشان را بخوانید متوجه می شود که کاملاً بی طرف هستند. تخصص ایشان در مباحث اقتصادی هم کاملا مشخص است برای همه... ❇️ این حرفها ، حرفهای چنین فردی است که شهادت می دهد با اقدامات اقتصادی دولت ، تراز تجاری کشور مثبت شده است ، چنین کارشناسی چنین نگاه مثبت و روشنی به آینده دارد ، اما حالا عده ای که حتی نمی دانند معنی کاهش تورم چیست ، می آیند و نظرات تخصصی اقتصادی می دهند و وضع را سیاه جلوه می دهند !!! ◀️ همانطور که رهبری فرمودند ریل گذاری جدیدی در دولت آغاز شده است و نوید آینده ای روشن می دهد. 👈👈 راستی ! چرا چنین دستاوردهای مثبتی از دولت توسط انقلابیون نشر داده نمی شود؟؟؟ اینها مصداق امید دادن به مردم است که رهبری از ما خواسته است. #⃣ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا