👆توضیحی درباره بند۵ : هرمفقود الجسدی، گمنام نیست. از این ۴۵ هزار شهید مفقود الجسد بسیاری از طریق پلاک و علایم همانند کارت و .. شناسایی شدند و در قالب شهید گمنام دفن نشدند. شهید گمنام یعنی مفقودالجسدی که کشف ولی شناسایی نشد.
🌸 آیت الله وحید خراسانی :
🖤هر روز، یک سوره #یس بخوانید و به حضرت زهرا (سلام الله علیها) هدیه کنید.
🌿 ان شاءالله با این خدمت ، دم جان دادن و شب اول قبر،با فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستید
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
ویروس خطرناک.mp3
10.38M
#تلنگری_فاطمیه
✖️ از زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام تا زمان تک تک اهل بیت علیهم السلام، علّت ضعف شیعه و عدم شکوفایی حقایق دین اصلاً و اصلاً قدرتِ دشمنان دین نبود!
فقط یک تومور چرکی سر راه اهداف اهل بیت علیهم السلام وجود دارد.
💥 این تومور، هم در درون ما
و هم در محیط بیرونی قابل کشف و شهود است.
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
🔺سنگنوشته مزار دکتر امیرحسین فردوس، استاد دانشگاه ایندیانای آمریکا، بعد از ۵۰سال زندگی در آمریکا:
🔹هر چه بیشتر در آمریکا ماندم (۵۰سال)، بیشتر به عظمت فرهنگ ایرانی اسلامی ایران پی بردم. هدیه استقلال و آزادی که امام خمینی برای ایران به ارمغان آورداند آنقدر عظیم است که باید تا حد جاننثاری از آن حفاظت کرد، چون فقط در سایه این هدیه است که ایران میتواند فرهنگ خود را حفظ کرده و به بالاترین قله پیشرفت برسد.
👆👆
این را چقدر فهم میکنیم؟!
چه ارتباطی با #حوادث_روز دارد؟ چه ارتباطی با کنشگریِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی ما دارد؟
امروز متنی نوشتم و نهایتاً هم پاک کردم، نه از این جهت که نظرم تغییر کرد، نه! بلکه از این جهت که حرف را خوب نرسانده بودم و یا مخاطب حرف را خوب متوجه نشده بود!
در مورد شرایطِ روزِ کشور عمدتاً نگاهی نداریم و یا توجهی نداریم. همین که خیابان آرام است فکر میکنیم، همه چیز درست است، همه چیز ...
حرف زیاد است، إنشاءالله سر وقتش.
این فراز از وصیتنامه #حاج_قاسم را بخوانیم
👇👇
-----------------------------
خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، اِی کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه دادهاید و جانها را بر کف دست گرفته و در بازار عشقبازی به سوق فروش آمدهاید، عنایت کنید: #جمهوری_اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است.
امروز قرارگاه حسینبن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند. ا گر دشمن، این حرم را از بین برد، #حرمی_باقی_نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (ص).
-----------------------------
#جان_فدا
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🌺 سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 رسول خدا را اذیت نکنید. 🍂
🔸إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً (احزاب /۵٧)
⚡️ترجمه :
همانا كسانى كه خدا و رسولش را آزار مى دهند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را لعنت مى كند، و براى آنان عذاب خوار كننده اى آماده كرده است.
❌ آزار و اذيّت رسول خدا به هر شكلى كه باشد، از جمله گناهانى است كه خشم الهى را بدنبال دارد.
💫حالا این حدیث پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله) را کنار آیه فوق بذارین:
⚡️فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی؛
فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد قطعا مرا آزرده است.
🍁اذیت حضرت زهرا، اذیت پیامبر است.
#سبک_زندگی_قرآنی
✍شهیدان گمنام به میان ما آمدند....حسشان کردیم....لمسشان کردیم...نجوا کردیم و سخن دل گفتیم....ولی نشناختیموشون ....امام عصر عج نیز به میان ما می آیند....با ما سخن میگویند و ما با ایشان سخن میگوییم.....نجوایشان میکنیم....اما نمیشناسیمشون....وجه شباهت امام عصر عج و شهیدان گمنام در #حاضر_غائب بودن آنهاست....
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
يا قبر!
لقد عهدت إليك ثقتي فاحذر
فهي بنت الرسول!
ای قبر!
من امانتم را به تو سپردم،
حواست باشد ایشان دختر پیامبرند!
یا الفرقة قلب طه !
لقد تركت هذا العالم أمام عيني؛ لكنك
ستبقى في قلبي إلى الأبد . ..
ای بند دل طاها!
از این دنیا ،جلوی چشم هایم رفتی؛
اما تا ابد در قلبم میمانی . .
🔴وای مادرم مادرم مادرم😭
ائمه روی نام مادرشون حضرت زهرا سلام الله علیها حساسند
اللهی به حق فاطمه، به حق فاطمه، به حق فاطمه، مشکلات این کشور رو مرتفع بفرما به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🏴
✨✨🌙
صالحین تنها مسیر
قسمت(۶۷) #دختربسیجی _خفه شو! فقط خفه شو پرهام! آخه نمی تونستی حداقل بهم بگی چه گهی خوردی که آبرو
قسمت(۶۸)
#دختربسیجی
هنوز فاصله اش تا خونه زیاد بود که از ماشین پیاده شدم و دست به سینه به ماشین تکیه دادم و مشغول برانداز کردنش شدم که بر عکس همیشه روسری رنگ
روشن پوشیده و کیفش رو از روی چادر دانشجوییش روی شونه اش انداخته
بود.
با نزدیک شدنش بهم، پام رو توی پیاده رو گذاشتم و مقابل او که سرش توی گو شیش بود وایستادم که از حرکت ناگهانیم ترسید و همراه با هین گفتن دستش
رو روی قلبش گذاشت .
سرش رو بالا گرفت و بهم نگاه کرد که گفتم: نمی خواستم بترسونمت!
با اخم جواب داد:ولی ترسوندین!
با جدیت خواست از کنارم رد بشه و بره که مانعش شدم و گفتم : نمی خوای بدونی
برای چی اینجام ؟
_خب برای چی اینجایین؟
_اومدم ازت بخوام فردا برگردی سر کارت.
با تعجب نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که من زود تر گفتم:من فهمیدم انتقال
وجه کار تو نبوده.
پوزخندی زد و گفت:چه خوب! آفرین به هوش بالاتون!
از کنارم گذشت و پشت به من به سمت در حیاطشون رفت که گفتم: نمی خوای بدونی کار کی بوده؟
با این سئوالم از حرکت وایستاد و به سمتم برگشت و گفت: من همون اولش فهمیدم
کار کی بوده.
_خب پس چرا چیزی نگفتی؟
راه رفته رو برگشت و مقابلم وایستاد و گفت: چون اونموقع گوش برای شنیدن زیاد
بود ولی اونی که باید میشنید کر شده بود و چیزی نمی شنید.
(منظورش از گوش بر ای شنیدن زیاد بود، کارمندا ی جمع شده توی سالن بودن
که آرام خودداری کرده بود و جلوی اونا حرفی نزده بود تا آبروی پرهام حفظ
بشه)
_به هر حال من اومدم اینجا که بگم همه چی روشن شده و تو هم می تونی به
شرکت برگردی..... دو روزه غیبت کردی و کلی کار عقب مونده داری.
_هه! مثل اینکه یادتون رفته منو با چه افتضاحی بیرون کردین، حالا ازم می خواین بدون اینکه حتی بهش فکر کنم برگردم و کارای عقب مونده ام رو انجام
بدم ؟
_یعنی تو چیز بیشتری می خوای؟ خیلی ناراحتی می تونی برنگردی!
قسمت(۶۹)
#دختربسیجی
_واقعا که! شما آبروی منو جلوی بقیه بردی و کاری کردی که همه با تحقیر بهم
نگاه کنن، حالا هم به جای اینکه ازم معذرت بخوای بهم میگی اگه ناراحتم بر نگردم؟ شما دیگه چه جور آدمی هستی!
_من کاری می کنم تا کسی که برات پاپوش درست کرده بیاد و جلوی همه ازت
معذرت خواهی کنه ولی در مورد خودم قبلا هم بهت گفتم من عذرخواهی بلد نیستم.
_من هم بهتون گفته بودم سعی کنید یاد بگیرید! بعدشم من نمیخوام کسی
به خاطر من جلوی بقیه تحقیر بشه، همین که شما فهمیدین کار من نبوده برام
کافیه.
من آدمی نبودم که به کسی اصرار کنم و پاپیچش بشم من عادت داشتم دستور
بدم و بقیه اطاعت کنن برای همین دیگه اصراری نکردم و گفتم: به هر حال من
می دونم کار تو نبوده و تو هم اگه خواستی میتونی برگردی و به کارت ادامه بدی دیگه تصمیم با خودته!
دیگه منتظر عکسالعملش نشدم و با نشستن توی ماشین، ماشین رو روشن کردم و ازش دور
شدم ولی او همونجا وایستاده بود و دور شدن من رو تماشا می کرد.
فردای اونروز به محض ورودم به شرکت همون اول کار به اتاق پرهام رفتم و پرهام که
تازه اومده و سرش توی کامپیوتر روی میزش بود با ورود من به اتاق سرش رو بالا
گرفت و با دیدن من با طعنه گفت: به سلام آقا آراد! می بینم تنها اومدی! آرام
خانم قبول نکردن که برگردن شرکت؟
نزدیکش رفتم و گفتم: نازی درست به عرضت رسونده! من رفتم و ازش خواستم
برگرده ولی او خانمی کرد و گفت بر نمی گرده تا تو تحقیر نشی، میدونی
چرا؟... چون من بهش گفتم از
تو می خوام جلوی بقیه ازش عذرخواهی کنی.
پرهام با عصبانیت روی پاش وایستاد و گفت: آراد تو تکلیفت با خودت مشخص
نیست! یه بار میگی کاری کنم که بزاره و بره و حالاهم که رفته میری دنبالش
و من رو به خاطر کارم سرزنش می کنی ؟
_من گفتم اینجوری بیرونش کنی؟
_ببخشید دیگه فکر نمی کردم آقا دلسوز هم شده باشی!
با صدای زنگ گوشیم حرفی که می خواستم بزنم رو خوردم و جواب بابا که
پشت خط بود رو دادم:
_الو... سلام بابا .
_سلام، آراد الان شرکتی ؟ فهمیدی چی شده؟
_آره شرکتم، چی! چی شده؟
_انتقال وجه رو می گم فهمیدی جریان چی بوده؟
_آها آره، به خاطر ایراد سیستم اینجوری شده بود ولی الان درست شده.
_خب خدا رو شکر من که گفتم این دختر این کار رو نمی کنه. آراد همین امروز
میری دنبالش و میاریش شرکت فهمیدی؟.
_رفتم ولی نیومد.
_یعنی چی که نیومد؟
_یعنی اینکه من بهش گفتم فهمیدم کار او نبوده و می تونه برگرده سر کارش ولی او گفت که دیگه بر نمی گرده.
_خدا می دونه تو چجوری ازش خواستی برگرده! آراد من آخر وقت میام اونجا و تا
اون موقع آرام باید شرکت باشه.
_من یه بار ازش خواستم بر .....
_آراد یاد بگیر روی حرف من حرف نزنی وقتی می گم امروز باید اونجا باشه
یعنی باید باشه .
_باشه سعی خودم رو می کنم که برش گردوندم ولی...
_ولی بی ولی! من اومدم باید ببینمش..... فعلا خداحافظ .
_خداحافظ .
قسمت(۷۰)
#دختربسیجی
با قطع شدن تماس رو به پرهام گفتم: همون موقع که به بابا گفتم چی پیش اومده
گفت اشتباه می کنم و آرام این کاره نیست حالا هم که میگه تا ظهر که میاد
اینجا اون باید سر کار باشه، دیگه تو خودت میدونی یا باید برگردونیش یا
خودت جواب بابا رو بدی.
پرهام با کلافگی روی صندلیش نشست و عصبی نفسش رو بیرون داد.
همانطور که وایستاده بودم دستم رو توی جیب شلوارم جا دادم و رو بهش گفتم :
تو که تنهایی این کار رو نکردی! کی بهت کمک کرده ؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا میپرسی ؟
_برای این که به جای من و تو از این دختره معذرت خواهی کنه و اینکه بهش یاد
بدم دیگه از این غلطا نکنه.
_ولی اونا فقط از من اطاعت کردن پس فقط من مقصرم.
_یعنی تو حاضری جلوی بقیه ازش عذر خواهی کنی؟
_تو این رو جدی نمی گی!؟
_اتفاقا خیلی هم جدیم!
_باشه من عذر خواهی می کنم.
جلوتر رفتم و با زیرکی گفتم:کار اکبری و مبینا بوده نه!؟
_گفتم که خودم عذر خواهی می کنم دیگه چیکار به اونا داری؟!
_اون نیازی به عذرخواهی نداره یعنی جلوی جمع نداره پس نگران اونا نباش! ولی من باهاشون کار دارم.
منتظر نموندم پرهام چیزی بگه و در حالی که به سمت در اتاق می رفتم، گفتم: برای برگردوندنش میتونی از خانم رفاهی کمک بگیری.
با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کار خودم رفتم ولی قبل اینکه
دستم به دست گیره برسه برگشتم و به نازی که وایستاده بود و من رو نگاه می
کرد گفتم : تو که خوب بلدی گزارش کامل رو با ریز جزئیات به پرهام بدی، هر
اتفاق و هر رفت و اومدی رو هم به من گزارش میدی. حالا هم به اکبری و مبینا بگو
بیان به اتاق من، کارشون دارم.!
وارد اتاق شدم و بدون اینکه در رو ببندم، عصبی پشت دیوار شیشه ای وایستادم
و چند دقیقه بعد صدای آروم و نگران مبینا رو از داخل سالن شنیدم که به نازی
می گفت: تو نمی دونی چیکارمون داره.
نازی جواب داد:نمی دونم و لی مطمعنم کار خوبی نیست چون عصبانی بود!
حالا هم تا بیشتر عصبی نشده برین تو.
تقه ا ی به در خورد و لحظه ای بعد صدای سلام کردنشون رو شنیدم که به
طرفشون برگشتم و از بالا بهشون نگاه کردم.
اکبری وقتی دید من ساکتم و حرفی نمی زنم گفت:آقا با ما کار ی داشتین؟
قسمت (۷۱)
#دختربسیجی
بهش توپیدم: از ِکی یاد گرفتی برای بقیه پاپوش درست کنی و نقش بازی کنی؟
با تعجب گفت:منظورتون چیه؟
_منظورم اینه که چرا برای خانم محمدی پاپوش درست کردی و باعث اخراجش
شدی؟
_شما چی می گین؟ چرا من باید همچین کاری بکنم ؟
_خوب می فهمی چی میگم، ولی اینکه چرا اینکار رو کردی رو خودت باید بگی!
_ولی من کاری نکردم!
داد زدم:به من دروغ نگو من همه چیز رو می دونم،فقط می خوام بدونم چرا؟
_آقا به خدا من بی تقصیرم، من فقط از آقای سهرابی اطاعت کردم.
_یعنی اگه آقای سهرابی بهت گفت برو بیفت توی چاه تو بدون چون و چرا می افتادین ؟
اکبری جوابی نداد و من به سمت میز کارم رفتم و در همون حال ادامه دادم: نامه ی
اخراجیتون رو میدم به خانم صابتی(منشی).....
اگه خانم محمدی تا موقع رفتنتون برگشت که ازش عذرخواهی میکنید و بعد میرین...
فردا اینجا نبینمتون.
سلام
هر روز سردتر میشوند
لحظه ها...
دقیقه ها...
روزها...
برگرد که جهان
محتاج گرمی دستان توست
السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ (الْبَدْرِ) التَّمَامِ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج