eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
احادیث همچون دارویی که موجب بهبودی می شود / آیت الله بهجت ( ره) 🌺🌺🌺 ✅ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده‌اند: سه چیز است که هرکه دارا باشد، منافق است اگرچه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان کند که مسلمان است: ▫️ کسی که اگر امین دانسته شود، خیانت کند، ▫️ اگر حرف زند دروغ گوید، ▫️ و اگر وعده کند خلاف نماید. 📚 وسائل‌الشیعه، ج۱۵، ص۳۴۰ 💠💠 📖📚مطالعه روزانه معراج السعاده و کتاب جهاد بانفس •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول تعقل، سپس توکّل! 🔘 شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد. پیامبر فرمود که شترت کو؟ گفت: به خدا سپردم! پیامبر فرمود: اعقل البعیر ثم توکّل؛ اول شتر را ببند بعد توکل کن. 🔘 بعضی‌ها فکر می‌کنند توکل یعنی بی‌محابا کار کردن. را بکار ببر و تا آنجا که می‌توانی اندیشه‌ات را فعال کن، توکل هم بکن، نه اینکه بی‌فکر و بی‌حساب، کار کنی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت(۲۱۶) #دختربسیجی _فعلا که کارای حسابداری خیلی کم شده فکر کنم که بتونم!  _ولی از امروز دیگه رو
قسمت (۲۱۷) _لیاقت تو همون دختره ی _ببند اون دهنت رو دختره ی..... تو حتی نمی تونی یه تار موی گن دیده ی او  بشی.  با گفتن این حرف تماس رو قطع کردم و مستانه و دیوانه وار خندیدم.  *سه هفته از زمان برگشت آقای زند و بستن قرارداد جدید و برگشتن اوضاع شرکت  به روال عادی سابق گذشته بود، با این تفاوت که دیگه آرام و پرهام توی شرکت  نبودن و جای خالیشون حسابی به چشم میومد.  خانم رفاهی رو برای همیشه به جای پرهام گذاشته بودم و چون تازه کار بود و از خیلی چیزا سر در نمی آورد مجبور بودم خیلی از کارها رو خودم انجام و در مورد هر کاری هم توضیحاتی رو بدم.  توی اتاقی که قبلا به پرهام تعلق داشت و حالا متعلق به خانم رفاهی بود و پشت  میز کارش نشسته بودم و بی حوصله کارهایی که او با کامپیوتر انجام می داد رو  تایید می کردم و وقتی کارش تموم شد گفتم:خوبه! دیگه فکر کنم لازم به توضیحات من باشه.  خانم رفاهی که روی صندلی و با کمی فاصله کنار من نشسته بود از جاش برخاست و درحالی که مشغول ریختن چای از فلاسک روی میز کنار دیوار، توی لیوان می شد گفت: یادش بخیر وقتی آرام اینجا بود رو یه نوبت چایی می ریختیم و با شکلاتایی که همیشه همراهش داشت دور هم چایی می خوردیم و میگفتیم و میخندیدیم!  جاش خیلی خالیه از وقتی که رفته شرکت سوت و کور شده! بدون هیچ حرفی به حرفاش گوش می دادم که چایی رو جلوم و روی میز گذاشت  و ادامه داد: روزایی که نوبت او بود برامون چایی بیاره حسابی حرصمون رو در میآورد آخه وقتی میرفت به آبدارخونه یک ساعتی طول میکشید تا برگرده و  حسابی سر به سر مش باقر میذاشت!  این روند همینجوری ادامه داشت تا اینکه فهمیدیم به ترشی علاقه داره و من  بهش گفتم اگه چایی آوردنش از یک ربع بیشتر طول نکشه بهش لواشک خونه ای که خودم درست کردم رو میدم.  دیگه از اون به بعد رفت و برگشت آرام به ده دقیقه هم نمی رسید. خانم رفاهی که فهمیده بود اصلا حواسم بهش نبوده گفت: گفتم چاییتون سرد میشه!  لیوان چای رو به دست گرفتم و یه مقدار از چاییش رو خوردم که خانم رفاهی روبه  روم نشست و گفت: شما نمیخواین به این جدایی پایان بدین؟!  متعجب نگاهش کردم که ادامه داد: شما سه ماهه که از هم جدا شدین ولی شما با کوچکترین حرفی توی فکر میرین و به یادش میافتین!  آه کشیدم و گفتم : دیگه محاله ما به هم برسیم.  _چرا محال؟!  _چرا آرام باید به کسی جواب بده که یک بار دلش رو شکسته و تنهاش گذاشته؟!  _چون هنوز هم دوستش داره! چون خانومه! چون میدونه شما برای چی اینکار رو  کردین!
قسمت(۲۱۸) _حیف نیست حالا که همه چی به خوبی و خوشی حل شده شما از دوری هم رنج بکشین و دور از هم باشین؟!  _نمی دونم باید چیکار کنم و چجوری توی روش نگاه کنم دیگه ر وی نگاه کردن  به چهر ه ی خانواده اش رو هم ندارم!  _شما خودتون بهتر از من میدونید که خانواده ی آرام خیلی فهمیده و با درک هستن!  من مطمئنم که شما رو درک میکنن!  چیزی نگفتم و توی فکر فرو رفتم که خانم رفاهی ادامه داد: راستش من توی این  مدت با آرام در ارتباط بودم و دیدم که حال و روز او هم بهتر از حال شما نیست!  من نمی خواستم در این مورد دخالتی بکنم و مطمئن بودم خودتون اقدام میکنین ولی دیدم شما هیچ کاری نمیکنین و با اومدن خواستگار برای آرام حال آرام داره بدتر میشه!  با ترس و تعجب نگاهش کردم و گفتم :از چی حرف میزنین؟!  _از اینکه این روزا یه پسر حاجی آرام رو از برادرش خاستگاری کرده و برادره هم که اوایل موافق نبود حالا با وجود پرهام و ابراز علاقه اش به آرام موافقه و سعی داره آرام  رو راضی به ازدواج کنه.!  دستم رو باعصبانیت و محکم مشت کردم که ادامه داد: آرام چیزی به من نگفته ولی من مطمئنم که منتظر شماست! _آخه چجوری؟! چجوری بهش بگم برگرده!  _این دیگه بستگی به خلاقیت خودتون داره که چطور نازش رو بخرین ولی به  نظر من بهتر اینه که اول با باباش حرف بزنین و ازش اجازه بگیرین و دوم اینکه  سعی کنین در این زمینه از آرزو کمک بگیرین تا مثل این مبینا که این روزا از  نبود آرام آه و ناله داره نقش جاسوس رو براتون بازی کنه!  با این حرف خانم رفاهی روزنه ی امیدی توی قلبم روشن شد و لبخندی روی لبم  نشست .  از روی صندلی برخاستم و به سمت در اتاق رفتم ولی قبل از خارج شدن به  سمتش برگشتم و گفتم :خانم رفاهی! خیلی ممنون!  او که دست به سینه وایستاده بود لبخندی به روم زد و گفت : یه یا علی بگین  و تا تهش رو برین! *ماشین رو توی حیاط خونه پارک کردم و با دیدن بابا جلوی در خونه که به نظر  میرسید قصد بیرون رفتن رو داره، سریع از ماشین پیاده و بهش نزدیک شدم  و بعد سلام کردن گفتم : بابا اگه دیرتون نمی شه و عجله ندارین می خواستم  باهاتون حرف بزنم.  با مهربونی بهم لبخند زد و در حالی که روی صندلی و پشت میز داخل بالکن می  نشست گفت :نه! عجله ندارم.  روبه روش نشستم و گفتم :راستش می خواستم در مورد آرام باهاتون حرف بزنم.
قسمت(۲۱۹) لبخند روی لب بابا عمیق تر شد و گفت :کاری کن که برگرده!  با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد : من خیلی قبل تر از اینا منتظر بودم که بیای و بگی قصد داری آرام رو برگردونی!  _من هیچ امیدی به برگشتنش نداشتم ولی امروز یه نفر باهام حرف زد و یه جورایی امیدوارم کرد!  _من الان به اصرار مادرت داشتم میرفتم پیش آقای محمدی و مردد بودم که برم  یا نه ولی حالا که میبینم تو حتی با فکر برگشتن آرام انقدر روحیه ات عوض  شده با اطمینان بیشتری میرم و بهش میگم که من به پسرم افتخارمیکنم نه برای اینکه دل آرام رو شکسته برای اینکه مثل‌ یک کوه پشت پدرش وایستاد و  به خاطرش از با ارزش ترین چیزش گذشت!  _می خواین بگین شما در تمام طول این مدت میدونستین که. ...   _روزی که لباس عروس رو توی اتاقت دیدیم مامانت خودش رو نفرین کرد و  خودش رو مقصر جداییتون دونست اونجا بود که فهمیدم چرا آرام به من گفته که تو رو نمی خواد و دیگه حاضر نیست زندگی کنه! او می خواست من نفهمم که شما به خاطر من از هم جدا شدین.  به چشمای اشکی بابا نگاه کردم که از جاش برخاست و همراه با گذاشتن دستش روی شونه ام گفت :شما به خاطر من ازهم جدا شدین پس این منم که باید پیش  قدم بشم. بابا با گفتن این حرف پله ها رو پایین رفت و ازم دور شد و من ازته دل خدا رو برای  وجودش و بودنش کنارم شکر کردم.  یک ساعت بود که روبروی مغازه ی آقای محمدی که اونطرف خیابون بود وایستاده  بودم و پاهام برای قدم برداشتن یاریم نمی کردن.  با یاد آوری حرفای بابا که گفته بود آقای محمدی روی خوش بهش نشون داده  عزمم رو جزم کردم و با خارج شدن دوتا مشتری و خلوت شدن مغازه دستم رو  محکم مشت کردم و با قدمای بلند و محکم خودم رو به مغازه رسوندم و برای اینکه از هدفم منصرف نشم سریع وارد مغازه شدم.  شاگرد مغازه که در نبود آقای محمدی کار مشتریا رو راه میانداخت رو به من  گفت :آقا شما چیزی می خواستین؟  _با آقای محمدی کار دارم.  شاگرده به طرف انتهای مغازه با صدای بلند گفت : اوستا! یه نفر اینجا با شما کار داره!  پسر نوجوان با گفتن این حرف مشغول مرتب کردن وسایل توی قفسه ها شد و  لحظه ای بعدآقای محمدی بهمون نزدیک شد و بدون اینکه متوجه ی من باشه رو به شاگردش گفت : احسان اینجا رو مرتب کردی برو و یه دستی هم به سر و  گوش قفسه های آخری بکش من خودم اینجا می ایستم و کار مشتریا رو راه میندازم.
قسمت (۲۲۰) احسان جوابش رو داد : چشم اوستا الان میرم.  آقای محمدی به سمت من که با سر پایین افتاده وایستاده بودم اومد و در سکوت  بهم خیره شد و من بدون اینکه سرم رو بالا بگیرم بهش سلام کردم.  با بی احساس ترین لحن ممکن جواب سلامم  رو داد که اضطرابم بیشتر شد و بعد  از چند دقیقه سکوت زبون باز کردم و گفتم:  من اومدم اینجا تا ازتون بخوام من رو ببخشین!  آقای محمدی رو به شاگردش گفت : احسان اینجا دیگه کافیه برو سراغ قفسه ی  آخری.  احسان که نفهمیده بود قراره بره دنبال نخود سیاه گفت :ولی اینجا هنوز کار داره؟!  آقای محمدی بهش توپید : گفتم برو سراغ قفسه ی آخری.  احسان با تعجب به سمت انتهای مغازه رفت و آقای محمدی رو به من گفت : میشه بگی چرا باید ببخشمت؟!  با تعجب به صورت ناراحت و جدیش نگاه کردم و گفتم :اینکه....  ناگهان حرفم رو رها کردم! چی باید می گفتم؟  اینکه دخترت رو رها کردم و دلش رو شکستم یا اینکه انگشت نمای خاص و  عامتون کردم!  چه سئوال سختی رو ازم پرسیده بود و من هیچ جوابی براش نداشتم جز سکوت  ولی او خیال کوتاه اومدن نداشت و دوباره پرسید :  اینکه چی؟! با اعتماد به نفسی که یهو توی وجودم به وجود اومده بود جواب دادم: اینکه  مجبور شدم بین زنده موندن پدرم و زندگی با کسی که تمام دنیام شده زنده موندن  و نفس کشیدن پدرم رو انتخاب کنم.  _ فکر می کنی تصمیم درستی رو گرفتی؟!  _هنوز در این مورد با خودم کنار نیومدم ولی هر بار که به گذشته و شرایط اون  زمانم فکر می کنم باز هم همین تصمیم رو می گیرم.  _پس چرا می خوای ببخشمت وقتی خودت به کارت ایمان داری؟  _یعنی شما هیچ دلخوری و گله ای از من ندارین؟!  جوابی نداد و من بعد کلی کلنجار رفتن با خودم گفتم :من اومدم اینجا تا علاوه بر عذر خواهی ازتون بخوام بهم اجازه بدین تا یک بار دیگه آرام رو ازتون  خاستگاری کنم.  چهره ا ش عصبی شد و بهم توپید : تو با خودت چی فکر کردی؟! فکر کردی دختر  من عروسک دست توئه که هر وقت نخواستی بندازیش دور و هر وقت خواستی بری  و ورش داری؟!  با خجالت سرم رو پایین انداختم که خودش با ناراحتی ادامه داد : برو و بزار جای  زخمی که روی دلش گذاشتی خوب بشه..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 قرارداد تجاری 💠 سؤال: برای تقسیم سود در پایان یک قرارداد تجاری، قرار گذاشتیم که معادل ده درصدِ اصل سرمایه از مجموع سودها، متعلق به سرمایه گذار بوده و بقیه به کارگزار داده شود و اگر سود حاصل، کمتر از ده درصدِ اصل سرمایه بود، همۀ سود به سرمایه گذار تعلق گیرد و اگر سودی حاصل نشد، مبلغی داده نخواهد شد؛ آیا این شکل از قرارداد صحیح می باشد؟ ✅ جواب: اگر قرارداد، ضمن عقد وکالت باشد، اشکال ندارد بدین صورت که کارگزار از طرف سرمایه گذار وکیل شود که مبلغ را صرف تجارت کرده و مقداری از سود را به شیوه یاد شده به سرمایه گذار بدهد و باقی را به عنوان اجرت بردارد.
❤️ خدایا ببخش ... | اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ رَجَبْ، فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ | خدایا؛ اگر در آن قسمت از ماه رجب که گذشته، ما را نیامرزیده اى؛ در آن قسمت که از این ماه مانده، بیامرزمان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 مولی علی علیه السلام : ✍ هیچ چیز مانند یاد خدا گره گشایی نمی کند. 📚 غررالحکم، ح4970 🔸🔹🔸 🌷 خدای تعالی فرمود: ✍ هرگاه به دل بنده ای سر زنم و ببینم که یاد من بر آن چیره گشته است، اداره و تربیت او را خود به عهده گیرم و هم نشین و هم سخن و هم دم او شوم. 📚 بحارالانوار/93/162
مهمانِ دل‌های شکسته 🔻 اين دعاهای ماه رجب و شعبان برای آن است که انسان را هم شايسته کند که «مهمان» خدا شود و هم شايسته کند که «مهمان‌دار» خدا شود. در اين معامله، سود کلاً مال انسان است! چون گاهی خدای سبحان مبايعه می‌کند، خريد و فروش می‌کند و با انسان گفت‌وگو دارد؛ چه اينکه در مناجات شعبانيه همين است. اما خدا مهمان ما باشد يعنی چه؟ ✅ اين در حديث قدسی آمده است که «انا عند المنکسرة قلوبهم» يعنی خدای سبحان مهمان «دل‌های شکسته» است و آن انکسار، آن فقر، آن خضوع، آن خشوع، آن بندگی خالص را خدا می‌پذيرد. اين «انا عند المنکسرة قلوبهم» جزء مصاديق مهمان‌شدن خدا نسبت به دل‌هاست. 👤 #⃣
🍃❤🍃 مولای مهربان غزل های من سلام! سمت زلال اشک من آقای من سلام! نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز؛ آبی ترین بهانه ی دنیای من سلام! ❣اللهم عجل لولیک الفرج❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 و فرخنده ایام شعبانیه مبارک باد. شعبان شد و پـیک عشـق از راه آمد عطـــــر نفــــس بـــقــیــة الله آمـــد با جلوهٔ ســجاد و ابــوالفضل و حســین یــک ماه و ســه خورشید در این ماه آمد شاعر:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shaban 1444.pdf
321.2K
🔶 ماه شعبان در عرش بدرخشید 🔷 جدول اعمال ماه شعبان