فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پنجشنبه و یاد #درگذشتگان 😔
🙏 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ
المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ
الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ
اِنَّڪَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ
اِنَّڪَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ
وَ اِنَّڪَ عَلَے ڪُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ
بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏
🥀پنجشنبه و یاد در گذشتگان
🥀روز دلتنگے
🥀هـمان روزے ڪه خوبان
🥀سفر ڪرده از دنیا،
🥀چشم انتظار عزیزانشان هستند ،
🥀دستشان از دنیا ڪوتاه است
🥀و محتاج یاد ڪردن ما هستند
خــــدایــــا 🤲
عــــزیـــزان مــا را🥀
قرین رحمت خود قـرار بـده🥀
و با شهدای کربلا محشور بگردان
روحشون شاد و یادشون گرامی💔😔
🌺🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🌱
#اموات
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#روزتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
23.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیفه شب جمعه گوش ندهی
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
امام حسین(علیه السلام) یعنی...
🔸️ما نه آن معرفت علی(علیه السلام) را می توانیم پیدا کنیم نه آن عشق او را؛ اما اندکی می توانیم نزدیکتر شویم.
🔸️امام حسین آمد برای اینکه به ما یاد بدهد یک مقدار تکان بخور! از این دلبستگی های به زندگی مادی یک مقدار بالا بیا!
🔸️...تو علی نمی شوی امام حسین(علیهما السلام) نمی شوی، توقع از تو نیست، اما یک قدم به ما نزدیک شو! سعی کن کارت را خالص تر انجام بدهی!
🔸️فقط دنبال منافع مادی نباش! فقط دنبال پست و مقام نباش! سعی کن برای خدا کار کنی!
🔸️اگر اینگونه شد به هر اندازه ای معرفت داشته باشی، همان اندازه به امام حسین(علیه السلام) نزدیک می شوی.
🔸️امام حسین(علیه السلام) یعنی این؛ یعنی مجسمه خداپرستی؛ تو هم سعی کن یک مقدار شبیه تر شوی!
علامه مصباح یزدی۱۳۹۵/۰۸/۲۴
🕊🌹🕊
بهر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپاشده به خاطر صفای توست...
ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز
بگو کدام لحظهها ظهور روی ماه توست
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیر نور چشمانم✨
صالحین تنها مسیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت سی_وسه یک ربع بعد به کارخانه متروکه رسیدن. کارخانه رو د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت سی_وچهار
-چرا؟ خسته شدی؟
-اگه میتونی رانندگی کنی،من میرم خونه بعد تو برو.اگه نمیتونی اول میرسونمت بیمارستان.بعد با ماشینت میرم خونه. ماشین تو میدم امیررضا فردا برات بیاره.. چکار کنم؟
-برو خونه تون.خانواده ت نگرانتن.
-به من ربطی نداره ولی بهتره بری بیمارستان.به قول خودت شاید خونریزی داخلی داشته باشی.
-لازم نیست.فقط تمام بدنم کوفته ست. تو خونه استراحت میکنم،خوب میشم.
-به من ربطی نداره.
افشین لبخند زد و چیزی نگفت.
از پشت سر به فاطمه خیره شده بود. حالا که غبار کینه از بین رفته بود،تو دلش اعتراف کرد که به فاطمه علاقه مند شده.
فاطمه سرکوچه توقف کرد و گفت:
-بیا بشین پشت فرمان و زودتر از اینجا برو.
-برو تو کوچه.
-نمیخوام بابام و امیررضا ببیننت.
با شیطنت گفت:
_میترسی بلایی سر من بیارن..اینقدر نگران من نباش.
-خیلی پررویی...نمیخوام خانواده م بیشتر از این بخاطر من ناراحت بشن.
پیاده شد و گفت:
-امروز به من لطف کردی،گرچه خودت شروع کردی ولی در هر صورت مرام به خرج دادی،اگه پررو تر نمیشی،ممنون.
چند قدم رفت.برگشت و گفت:
-ترجیح میدم دیگه اتفاقی هم نبینمت.
رفت.
افشین منتظر بود فاطمه بره تو خونه. وقتی رفت داخل و درو بست،ماشین روشن کرد و رفت.
فاطمه درو بست،
پشت در نشست و نفس راحتی کشید. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سریع به حیاط رفتن.وقتی چهره نگران و ناراحت خانواده شو دید،خواست بایسته و بره سمتشون ولی سرش گیج رفت و افتاد.
زهره خانوم سریع رفت پیشش.
دستی به صورت دخترش کشید.رو به حاج محمود گفت:
-حاجی،تب داره!!
با اورژانس تماس گرفتن.سرم بهش وصل کردن و دارو دادن.
حاج محمود گفت:
-حالش چطوره؟
پزشک اورژانس گفت:
_بخاطر فشار عصبی بوده.دارو هاشو بهش بدید،کم کم بهتر میشه.
افشین تو ماشین،تو پارکینگ خونه ش نشسته بود و به اتفاقات چند ساعت قبل فکر میکرد.
هنوز گیج بود.
اما حالا که اعتراف کرده بود به فاطمه علاقه مند شده،حس خوبی داشت.یاد پویان افتاد.با خودش گفت:
اگه پویان بفهمه عاشق فاطمه شدم، حسابی بهم میخنده و مسخره م میکنه.
لبخندی روی لبش نشست و از ماشین پیاده شد.
روز بعد حال فاطمه بهتر شد.
به چهره نگران پدرومادرش نگاه میکرد. گفت:
_شرمنده م.من خیلی اذیت تون میکنم.. حلالم کنید.
زهره خانوم،فاطمه رو در آغوش گرفت و گفت:
-دختر گلم،چی شده؟!
فاطمه گریه ش گرفته بود
-مامان..خدا همیشه حواسش به من هست.. خدای مهربونم بغلم کرده بود... حتی یه کم فشارم داد...مامان..آغوش خدا چقدر گرم و مهربونه...
سرشو رو شونه مادرش گذاشت و گریه میکرد.
دو هفته گذشت.
فاطمه نزدیک ماشینش بود که افشین گفت:
_سلام
خیلی جدی گفت:
-سلام.گفته بودم...
-گفته بودی ترجیح میدی دیگه اتفاقی هم منو نبینی.
-پس چرا الان اینجایی
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸