eitaa logo
صالحین تنها مسیر
247 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 رو جون به لب میکرد. _سمان درست تعریف کن بگو بدونم چی شده ... سمان چادرشو بیشتر دور خودش پیچید _والا موقعیکه تو رفتی ...سر شوخی باز شد عمو جواد پای ازدواج بهنام رو وسط کشید و دوباره گوشزد کرد که بعد محرم برن عقد کنند. ..بهنام هم از کوره در رفت که من خواهر لاله  رو نمی خوام .بیچاره لاله وارفته نگاهشون میکرد ..بهادر هم به هواخواهی خانواده ی زنش  بلند شد و گفت مسخره کردی ...یک روز میگی می خوام یک روز میگی نمی خوام ...هیچی  دیگه دعواشون شد...بهنام هم چمدونش رو  برداشت و رفت خونه امیر حسین...  اخ چه دلم خنک بلند شد...  سمانه تا لبخندمو دید گفت:  _بهادر میگفت ...همش تقصیر ماهیه...  چشم درشت کردم:  _وا چرا  تقصیر من؟  زنی وارد حیاط شد کفشاشو در آورد و منتظر بود که ما بریم داخل که سمانه تعارفش کرد و  بنده خدا داخل شد.  نفس کلافه ای کشیدم  _پس واسه همون تیر و ترکش هاش به من خورد.   مرتیکه نرسیده زهرش رو ریخت ...حالا بهنام آمده ؟ سمانه خنده ی موذیانه ای کرد:  _ماهی من که میگم تو رو دیده هوایی شده...  نفسی تازه کردم و گفتم:  _فعلا که سر به زیر شده بود حتی نگاهی هم نکرد.  سمانه سری تکون داد:  _چرا نمی خوای باهاش حرف بزنی ؟ چه دل خوشی داشت این سمانه  _برم چی بگم ...وقتی هشت سال پیش خودشون بریدن و دوختن ...اصلا اجازه دادن من حرفی بزنم؟ ...حالا هم حرفی واسه گفتن ندارم... سمانه طولانی نگام کرد _تو یک روزی نامزدش بودی! شقیقه هام دوباره از درد تیر میکشید:  _کاش نمیومدم...  سمانه با ترحم نگاهی کرد:  _اگه میخوای برو کسی که ندیده تو رو.  سری تکون دادم ...پس مامانو بیارین...  وارد حیاط شدم نگاهی به کوچه کردم خوشبختانه کسی نبود.  هنوز پام به کوچه نرسیده صدای یکی رو شنیدم.  _ماهی...  برگشتم ...بهنام بود...  دست و پام می لرزید.  با اخمای در هم نزدیک شد:  _این موقع شب کجا میخوای بری ؟  دوباره حس های خوب گذشته در من بیدار شد.  _سلام...  به نظر خودم سلام کردنم بی مورد ترین کار بود.  دوباره خروس بی محل امیر حسین سر رسید و نزدیکمون شد.  بهنام با دیدنش اخم کرد رو به من کرد  __چرا مجلس تموم نشده داری میری ؟  نمی دونستم چی بگم .تنها چیزی که به فکرم رسید به زبون آوردم..  _سرم درد میکرد ...بهتر دیدم برم...  وای من می تونم بگم به جرات رنگ نگرانی رو تو چشمهای بهنام دیدم...  _سردردتون بخاطر عوارض سیگار کشیدنه. انگاری از یک قله کوه به پایین پرتاب شدم... مات حرف این پسرک یالغوز امیر حسین شدم ...این الان چی گفت؟ دوباره نگاهی به بهنام کردم که دندون رو هم سابوند و به طرف خونه رفت... هنوز تو شوک بودم که امیر حسین نگاهی بهم کرد . و اونم به دنبال بهنام رفت