eitaa logo
صالحین تنها مسیر
247 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ❤️ الان تقریبا دو ساعته توی نماز خونه بیمارستان نشستم و دارم گریه میکنم و با خدا درد و دل میکنم. چندنفر فکر کردن مریض بدحال دارم که اینجوری بی تابم. اشتباهم فکر نکردن... دلم مریض بدحال بود... تسبیح رو از دستم در آوردم و گذاشتم روی جانمازم و قیام کردم تا دو رکعت نماز بخونم برای آرامشم.. بعد نماز بین یه سجده طولانی کلی با خدا حرف زدم و ازش کمک خواستم... و ازش خواستم که توی این راه سخت کمکم کنه.... سر از سجده برداشتم و چشمامو بستم و نیت کردم و قرآن رو باز کردم. (صفحه ۵۶۲ صوره شرح) شروع کردم به خوندن که به آیه پنج و رسیدم. *فان مع العسر یسرا* *پس با هر سختی آسانی هست* گرمی اشک رو روی گونه هام احساس کردم 😭 آیه ششم رو هم زمزمه کردم😢 *ان مع العسر یسرا* *با هر سختی آسانی هست* قران رو بوسیدم و بستم و تسبیح آبی روهم بوسیدم و انداختم دور دستم😭 چادر نماز خونه رو از سرم برداشتم و آویزون کردم. چادر مشکی خودمو پوشیدم و از نمازخونه بیرون رفتم. توی سرویس بهداشتی به صورتم آب سرد پاشیدم تا تورم چشمام تموم شه. یکم که بهتر شدم اومدم بیرون و رفتم توی اتاق مامان... مامان: فائزه مامان اومدی😢 _سلام مامان قشنگم. حالت چطوره عزیزدلم😍 مامان: تو که خوب باشی منم خوبه مادر😢 _خب فاطمه و بابا کجان؟😳 مامان: رفتن پذیرش بیمارستان درباره ترخیصم سوال کنن😔 بین گفتن و نگفتن مونده بودم... تردید تو کل بدنم رخنه کرده بود... یاعلی زیرلب گفتم و سعی کردم لبخند بزنم 🙂 _مامانی... مامان: جان مامان؟ _فکر کنم باید زنگ بزنی خاله ناهید اینا رو یه شب دعوت کنی خونه😊 مامان با تردید نگاهم کرد و گفت: منظورت چیه؟😳 گفتن اون جمله برام مثل نمک ریختن روی زخمی بود که تازه سرباز کرده بود... _من میخوام به با مهدی ازدواج کنم. مامان یه لبخند از ته دل زد و گفت: خداروشکر که سر عقل اومدی... خداروشکر دخترم😍 پیشونیمو روی پیشونی مامان گذاشتم و یه قطره اشک ریختم... ولی لبخند میزدم بهش... خدایا توکل به خودت😭 نویسنده { } 😇❤️