صالحین تنها مسیر
🌱 #نهال_ولایت 113 🔹دامادی اومد خواستگاری برای دخترتون ببینید؛ از "خانواده ولایتمداری" هست یا نه💯 خ
🌱 #نهال_ولایت 115
🔵 ولایت اصل دین ماست؛
هرکسی نمیدونه مطالعات دینی خودشو
افزایش بده و بازنگری کنه...
ولایت فقیه دنبالِ اون ستاره دنباله دار نورانی است🌟
این #امتحان ماست تا بریم اونطرف👌
☢حالا که ولایتمداری اینقدر عمیق و دقیقه،
چجوری دل و روح خودمونو آماده پذیرشش کنیم که آقا هم راضی باشن؟
❌بحث اجتماعی و سیاسی نمیخوام انجام بدم
✅👈 اگر در امتحانات، پای رکاب ولی فقیه،
نائب امام زمان(عج) پیروز شدیم به امام زمان خواهیم رسید👌✔️
بله حرف منطقی و درستیه . ما در دوران نائب امام زمان(عج) امتحان میشیم برای خود حضرت
ولی میخوام ریشه ای تر صحبت کنیم...
🔰برای اینکه این ولایتمداری تحقق پیدا کنه،
برای ظهور چیکار کنیم❓
چیزیکه داریم از اول بهش میپردازیم؛👇
باید خانوادهامون رو درست کنیم.
🔷 تو خونه ولایتمدار" درست میشه. برای ولایتمداری باید " خانواده خوب" داشت✔️
🌺❤️ اگر در خونه ها کاری کنیم که بچه ها،
← احترام پدر و مادر رو نگه دارند
← شان پدر رو حفظ کنند
← ولایتمداری تحقق پیدا میکنه👌✅
⚠️والا بعیده بچه ای که نسبت به پدر و مادر بی ادب باشه ، ولایتمدار بشه...
🔷آقا و خانم با هم مشکل دارن و اتفاقاً بچه ها هم میدونن....↓
خوبه آقا به بچه ها بگه به مادرتون احترام بذارید👌
❤️ بچه ها میگن عجب بابایی دارم...اصلا خودخواهی نداره
🔹این بچه ولایتمدار بار میاد ✅
🏴
🌱 #نهال_ولایت 116
☢چه کسی باید بچه ها رو نسبت به پدر و مادر باادب کنه؟
← مثلاً اینکه قبل از پدر ننشینند،
← تو چشم پدر و مادر زُل نزنن،
← سر پدر و مادر داد نزنن که هیچ،
← صدای خودشونو بلند نکنند و...❌
🔹 کی باید یاد بده؟! مدرسه؟ 😒
🚫خیر.... مدرسه تاثیر خاصی نداره
✅پدر باید به بچه ها بگه به مادر #احترام بذارید. مادر باید بگه به پدر احترام بذارید.💖
آخرش کار خودتونه دوستان عزیز!
🔶بچه ای که داره تو خیلی از خونه ها
دشمنی پدر و مادر رو با هم میبینه،
اینجا داره برعکس میبینه👌
❤️💞اینجا داره میبینه؛
← دفاع( پدر از مادرش رو )
و
← دفاع( مادر از پدرش رو )
⚠️ممکنه یه جاهایی با هم مشکل هم داشته باشن؛
ولی بچه "از خودگذشتگی" رو یاد میگیره
میفهمه خودخواه نباید بود ...⛔️
🔷مادری که از آقات ناراحتی، اتفاقاً آقای بدی هم داری....به بچه هات بگو؛ به "پدرتون" احترام بگذارید...
بچه هات میگن عجب مادر از خودگذشته
با اینکه ناراحته باز از پدر دفاع میکنه👌✔️
💕 اینجا ازخودگذشتگی رو یاد میگیره
🌺 این بچه #سجده خواهد کرد ؛ مثل ابلیس سجده به آدمو ترک نمیکنه 🚫
چــــرا !؟!؟👇
👈به دلیل اینکه "ولیّ خداست"
ولایتمدار میشه 🌷
⭕️ آخه آدم خودخواه که #ولایتمدار نمیشه...
🏴 @IslamLifeStyles
✅ کیفیّت نماز مورد تأیید امام صادق علیهالسلام
حَمّاد بن عیسی (از اصحاب و شاگردان #امام_صادق علیهالسلام) گوید روزی حضرت به من فرمود: «ای حماد! نمازت را خوب بلدی؟» گفتم: سرورم! من کتاب «حَریز» را که درباره #نماز است، حفظ نمودهام. امام علیهالسلام فرمود: «اشکالی ندارد، بلند شو و نماز بخوان.» حمّاد گوید: برخاستم و رو به قبله نمودم و نماز را شروع کرده و رکوع و سجود کردم.
حضرت پس (از اینکه نماز مرا مشاهده کرد) فرمود: «خوب بلد نبودی! چقدر زشت است برای شیعهای که شصت، هفتاد سال از عمر او گذشته باشد و (در عمر خود) یک نماز را با رعایت تمام حدود آن بجا نیاورده باشد!» حمّاد گوید احساس شرمندگی کردم و گفتم: فدایت شوم، نماز را به من بیاموز.
سپس حضرت برخاست و با قامتی راست رو به قبله ایستاد و دستهای خود را با انگشتانِ به هم چسبیده بیانداخت تا بر رانهای مبارکش قرار گرفت، و دو پای شریفش را به اندازه سه انگشت فاصله، نزدیکِ هم گذاشت و انگشتهای پا را بطور کامل متوجّه قبله ساخت و از #قبله منحرف نکرد و با حالت خشوع فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ» سپس سورهی حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را با ترتیل قرائت فرمود؛ بعد در حالی که ایستاده بود، به اندازه یک نفس کشیدن، صبر کوتاهی نمود؛ سپس دستهایش را تا نزدیک صورت بلند کرد و فرمود: «اللَّهُ أَكْبَر» و همچنان ایستاده بود.
سپس به #رکوع رفت و دستها را چنان بر زانوان گذشت که گودی دو کف دست را برجستگی زانو پر کرد، و زانوان را به عقب زد تا پشت مبارکش صاف و مسطّح شد، چنان که اگر قطرهای آب یا روغن بر پشت حضرت میریختند، از جای خود حرکت نمیکرد. حضرت گردن شریفش را کشید و چشمانش را بست؛ سپس سه بار به ترتیل فرمود: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه»؛ سپس راست ایستاد و چون کاملاً به حالت ایستاده قرار گرفت، فرمود: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه»؛ آنگاه در حالیکه هنوز ایستاده بود، دستهای شریفش را تا نزدیک صورت بالا آورد و فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ».
سپس به #سجده رفت و دو کف دست خود را در حالیکه انگشتانش به هم چسبیده بود، در برابر زانوان و دو طرف صورت گذاشت و سه بار فرمود: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِه»؛ هیچ عضوی از بدن شریفش را بر عضو دیگری تکیه نداده بود و هشت موضع را بر زمین قرار داده بود: دو کف دست، دو زانو، دو شست پا، پیشانی و بینی؛ قبلاً فرموده بود: هفت موضع از اینها واجب است که موقع سجده بر زمین باشد و این است که خداوند در قرآن میفرماید: «و به راستی که سجدهگاهها از آنِ خداوند است، پس هرگز با وجود خدا کسی را نخوانید.» (سوره جن، آیه ١٨)»؛ سجدهگاهها عبارتند از: پیشانی، دو کف دست، دو زانو و دو شست پا؛ که بینی بر خاک نهادن هم از سنّت است.
سپس سر از سجده برداشت و وقتی کاملاً در حالت نشسته آرام گرفت، فرمود: «اللَّهُ أَكْبَر»؛ آنگاه بر روی ران چپش نشست، به طوری که روی پای راستش را درون پای چپش قرار داده بود، و فرمود: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْه»؛ بعد در همان حالی که نشسته بود، فرمود: «اللَّهُ أَكْبَر» و به سجدهی دوّم رفت و همان ذکری که در سجدهی اوّل گفت را دوباره فرمود و در رکوع و سجود، وزنِ هیچ عضوی را بر عضوِ دیگری نگذاشته بود و به صورت بال وار بود و در سجده، ساعدهایش را هم از زمین بالاتر گرفته بود. بدین ترتیب دو رکعت نماز خواند و برای تشهّد نشست در حالیکه انگشتانِ دو دست مبارکش روی زانوان و به هم چسبیده بود. وقتی که از #تشهد فارغ شد و سلام داد، به من فرمود: «ای حمّاد! این گونه نماز بخوان!»
📚 کافی، ج ٣، ص ٣
🍃🍂در محضـــ👌ـــر
استـــاد🍃🍂
🌸✨حضرت آیت الله #مجتهدی:
⭕👈🏻 #سجده گناهان را می ریزد.
📚👈 روایت است که انسان به سجده برود و مدتی در سجده باشد ، ✨"شکراً الله و الهی العفو"✨ بگوید ،
🔴 مخصوصا در #نماز_شب ، ده دقیقه ، یک ربعی در سجده باشد ، حسّ می کند وقتی که به سجده می رود ، سبک می شود .
💧آن حالت سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است.
🍁 همانطور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزد ،
سجده هم گناهان را می ریزد.🍁
#نماز_شب
#تلنگر💥
💌یه نسخه عالی از سوی خدای مهربون برای رفع غم و ناراحتی از دلهای شما↓
✍تا دیدی غم تو دلت نشست با #تسبیح خداوند(گفتن ذکر سبحان الله) و #سجده کردن غم و ناراحتی رو از خودت دور کن !
#یادمون_باشه ؛
هرچقدر رابطهمون با خـــــدا قویتر باشه کمتر غمگین میشیم 💪😊
🛑 امام صادق (علیه السلام):
سجده بر تربت قبر حسین (ع) تا زمین هفتم را نور باران می کند و کسى که تسبیحى از خاک مرقد حسین (ع) را با خود داشته باشد،
تسبیح گوى حق محسوب می شود،
اگر چه با آن تسبیح هم نگوید.
من لایحضره الفقیه، ج. 1، ص. 268
وسائل الشیعه، ج. 3 ص. 608
#تربت
#تسبیح
#سجده
#امام_حسین
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۶
وارد سالن پذیرایی شدند...
همه بلند شدند،گویا همه آمده بودند وآنها نفر آخر..! به محض ورودشان بدستور کوروش خان #موسیقی_خاموش_شد. گرچه موافق نبودند.و صدای اعتراض همه را بلند کرد، اما همیشه #احترام برادر کوچکتر را داشت.
همه بودند...
*خاله شهین و اکبرآقا با دخترانش سهیلا و سمیرا و پسرشان حمید
*عموسهراب و مریم خانم با دخترش فتانه و پسرش مهرداد
*عمومحمد و طاهره خانم با دخترانشان مرضیه و ریحانه
*آقای سخایی با تک دخترش مهسا
از همه بیشتر با حمید و علی راحت بود...
و میتوانست ارتباط برقرار کند.به سمت اکیپ پسرها رفت.مهرداد، حمید، یاشار و دوستان یاشار هم، به جمع اضافه شده بودند.
حمید_ببین کی اومده.اشتباه اومدیااا.
مهرداد _عهههه مگه شمام دعوتین
با این جمله خنده بقیه پسرها بلند شد
جواب یوسف مهلت را از بقیه گرفت و گفت:
یوسف_ اره دیگه هی ما گفتیم نمیتونیم بیایماااا. ولی خب دیگه نشد هی اصرار کردن.بالاخره اومدیم
هنوز حمید جوابش را نداده بود که از پشت سر کسی او را میخواند.کمی خودش را کنار کشید.از اکیپ فاصله گرفت..
حدسش زیاد سخت نبود.باز هم سمیرا بود که #مجبور بود تحملش کند.آن هم مقابل همه.اما مجبور نبود به حرفهایش گوش کند و جواب دهد.!!نگاهی نمیکرد به او. خوب میدانست که #هرنگاه چقدر #ارزش دارد.
_یووسف دارم با تو حرف میزنماا..!! باز که نگاهت روی زمینه. ببین بخاطر تو رفتم این لباسو خریدم.
مقابلش چرخی زد..
دیگر نتوانست خوددار باشد...
باید کمی تندی میکرد!! نباید؟!! نگاهش را کمی بالا آورد اما نه به سمت سمیرا.باید اول مطمئن میشد، فقط برای #حفظ_آبروی_پدرومادرش. با نگاهش چرخی زد. همه سرگرم بودند.
#چهره_درهم کشید.
_بنده نیازی نمیبینم بخام نظر بدم. مفهومه!؟
این را گفت و سریع از کنارش دور شد.
انقدر همه درحال گفتگو و خنده بودند. که کسی صحبتهای آنها، عصبی شدن یوسف، و دلخوری سمیرا را ندید.
خودش را به زیرزمین حیاط رساند...
کیسه بکسی از سقف زیرزمین آویزان کرده بود برای این روزهایش.ضربه میزد تا آرام شود. تمام عصبانیتش را.روی کیسه خالی کرد.
آرامتر شد...
به حیاط آمد #وضو گرفت. مانند آبی بر آتش آرامترش کرد.
قلبش تپش داشت.مدتی بود که اعتنا نمیکرد به تپشهای قلبش.
دستهایش را درجیبش فرو کرد..
نگاهی به آسمان کرد.با نگاهش با خالق و معبودش، حرف میزد...
«خدایا...میدونم که میبینی...میدونم از تک تک سلول بدنم خبر داری... میدونی #نمیخوام نافرمانی کنم... میدونی چی میگم... کمکم کن...نکنه #رها کنی... نکنه #نظر نکنی... ای وااای من...میدونم میدی هرچی بخوام...اگه هم ندی به حکمتت #اعتماد دارم...تو که میدونی چی میگم.تا کی صبر کنم؟؟ #میترسم. نکنه پام بلغزه...
تپش قلبش، او را، مجبور به نشستن کرد. نشست. پشت درختی بود. کسی او را نمیدید. همانجا روی زمین #سجده رفت.
خدایا...میترسم..! میترسم..! #ازایمانم از #نفسم! خودت کمکم کن. تا کی مهمونی، تا کی تحمل کنم، تا کی..!؟ خدایا اگه امتحانه، #امتحانت خیلی سخته. نکنه عذابه..میترسم نکشم.ببرم..یارب العالمین. یا غیاث المستغیثین. »
مثل باران بهاری، اشک ازچشمش سرازیر بود...
سردرد بدی گرفته بود..کی تمام میشد این #کابوسها،.. بسمت آبخوری کنار حیاط رفت، باز صورتش را شست، تا کمی از قرمزی چشمانش و التهاب صورتش دراثر گریه ها، کمتر شود..
آرام بسمت ورودی خانه رفت...
به آشپزخانه رسیده بود که این بار سهیلا و فتانه باهم دست به یکی کرده بودند.
سهیلا_یوسف جونییی.. کجایی؟! یه ساعته دارم دنبالت میگردم!!
تحویلش نگرفت مثل همیشه..!!
فتانه خواست نزدیکتر شود.اما خودش را کنار کشید. #بی_تفاوت از کنارش گذشت.
فتانه بدون هیچ عکس العملی گفت:
_وای یوسف چقدر این لباس بهت میاد! خیلی جذابت کرده..!
با نگاهش بدنبال مادرش میگشت،..
#تنهامحرمش بود در این مجلس.بالاخره او را یافت.#بدون_کلامی_جواب بسمت مادرش رفت.
آرام نجواکنان کنار گوش مادرش گفت:
_سردرد بدی دارم. تو اتاقم هستم. کاریم داشتین بگید
_ینی چی که میری تو اتاق.؟؟!!
_نمیتونم مادرمن! نمیتونم..
به محض سکوت مادرش از فرصت استفاده کرد.بسمت اتاقش که در طبقه بالا بود رفت..
میانه راه پله، خاله شهین و مریم خانم او را دید.مدام باتعریف و تمجید سعی داشتند او را بحرف آورند. و چند دقیقه ای همکلامش شوند.سر به زیر لحظه ای مکث کرد.با گفتن "بااجازتون.." ادامه راه پله را بالا رفت...
وارد اتاقش شد..
همان اتاقی که تمام خانه را با آن عوض نمیکرد.با داشتن کتابخانه محبوبش،قاب ها و پوسترهایی از شهدا و حضرت آقا، کامپیوتر، و دستگاه پخشی که همیشه با نوای مداحی، روح و جانش را تسکین میداد.