#شب_زیارت
خبری در دنیا نیست!
خیری هم از آن ندیدهام!
تنها دلخوشیمان؛
محبت حسین است!
ما از این دنیا...
چیزی نخواستیم؛
جز روضه!
و نَفَسکشیدن...
در هوای نوکری!
#شب_زیارت
روزها را میشمارم...
تا #شب_جمعه!
#مفاتیح را ورق میزنم...
میرسم به #زیارت!
رجب و شعبان ندارد...
همهاش نشانی از تو دارند!
حکایت این عشق...
از کودکی است!
پس قبول کن ماجرای این دلبستگی...
سَرِ دارز دارد!
دست خودم نیست که!
پس قبول کن هرشبِ جمعه...
هر لحظهی من...
هر شبِ من...
با یاد کربلا سپری میشود!
پس قبول کن...
جز تو...
هوای کسی در سَرَم نیست!
#شب_زیارت
چه گمشدههایی که در تو پیدا نشدند...
چه اسیرها که با تو آزاد نشدند...
چه مُردهدلانی که به معرفت تو زنده نگشتند...
چه تلخیها که به یک نگاهت عسل نشد...
چه اوباشها که به یک لبخندت مومن نشدند...
چه دارند؟!
آنان که تو را ندارند؛ حسین؟!
الحمدالله الّذی جعلنا من المحبّین الحسین
#شب_زیارت
روزگار...
دست انداخته دورِ گردنمان...
و دارد ما را با خود میبرد!
زندگی...
سخت شده و از هرسو...
تیر بلا و خطر...
به سویمان میآید!
عُمر....
دارد میگذرد...
و نمیدانم آیا دوباره میتوانم
زائرت شوم یا نه؟!
دل، خوش کردهام به سلامی از دور...
و زیرِ لب میخوانم:
العفو بحق الحسین!
#شب_زیارت
این شبِجمعه، همه، گریانِ زهرایند و... او
دست بر پهلو... بخواند روضه، بینِ قتلگاه!
#شب_زیارت
روزگار...
دست انداخته دورِ گردنمان...
و دارد ما را با خود میبرد!
زندگی...
سخت شده و از هرسو...
تیر بلا و خطر...
به سویمان میآید!
عُمر....
دارد میگذرد...
و نمیدانم آیا دوباره میتوانم
زائرت شوم یا نه؟!
دل، خوش کردهام به سلامی از دور...
و زیرِ لب میخوانم:
العفو بحق الحسین!
#شب_زیارت
إلاّ عَينٌ بَكَت عَلى مُصابِالحُسَينِ
روز قیامت...
چشمانش، دستگیرِ او میشوند!
وقتی در دنیا...
برای حسین اشک ریخته!
#شب_زیارت
ویزا نمیخواهم...
وقتی دل من پَر میزند تا حرم شما!
به کاروان نیاز نیست...
وقتی خاطراتِ زیارت...
آرامشِ روز و شبِ من است!
چهکار دارم بلیط چند است...
وقتی با سلامی از روی عشق...
میشوم زائرِ حرمت!
گرچه دیدنِ کربلای تو...
آرزوی من است؛
اما دلخوشم به شبهای جمعه...
نَفَسکشیدن در هوای بینالحرمین...
و نامت را بر زبان آوردن!
همین را هم که دارم...
برایم بس است.
#حاجت_روا را میشنوید