صالحین تنها مسیر
5 #مقدمه خشت اول 👌این کتابو به مذهبی نماها هم توصیه میکنم... 😒همونایی که نماز میخونن اما به خدا ا
7
#مقدمه
خشت اول
✅یعنی به خودش بگه :
واقعا خدایی هست ؟
ببینید بچه ها...
👌ما تو خیلی از چیزها با حیوون ها مشترک هستیم...
✅مثل خوردن و خوابیدن و بچه دار شدن و مردن و ازدواج و...
کلا خیلی چیزهامون شبیه حیواناته...
خب اگه قرار باشه ما هم به دنیا بیایم و بمیریم ...
خب چه فرقی با حیوونا داریم ؟
به قول استاد پناهیان چه فرقی با ببعی داریم
هیچی...
به نظرم کسی که میخواد بره دنبال شناخت خدا...
اول از همه باید به خودش بگه :
من باحیوون فرق دارم!
👈این حرف آغاز بیداری هر انسانیه !
تو هم باید اینو مدام به خودت بگی و تکرار کنی که من با حیوونا فرق دارم !
ما تو خیلی چیزا شبیه حیووناییم...
ولی من حیوون نیستم !
من آدمم !
من انسانم !
💚وقتی کسی بارها اینارو به خودش بگه کم کم حقیقت زندگی براش شروع میشه !
ببین...
من سال 1393 که آغاز تحولم بود اصلا نمیدونستم خدایی هست.
درسته فطرت همه ماها از درون میدونه خدایی هستشا...
اما من از بس مسیر زندگیمو کج رفته بودم که دیگه سیگنال هام کار نمیکرد...
♨️اصلا از درون وجدانم بوق #نمیزد ...
وقتی فهمیدم خدایی هست تا چند روز هنگ بودم...
یه حالت انکار واقعیت داشتم...
😕برام سخت بود بپذیرم خدایی هست...
اصلا نمیدونستم خدا یعنی چی...
نمیدونستم داره چکار میکنه ؟
✅✔️✅
#داداش_رضا
#رمان_آرامش
8
#مقدمه
خشت اول
همش سر درد داشتم...
هیچ شناختی از خدا نداشتم.😞
انگار سختم بود بپذیرم خدایی هست...
من زمانی درگیر این افکار ها شدم که 22 سالم بود...
🚷یه جوون 22 ساله بیشتر سمت عشق و حال و جوونی خودش میره...
ولی من تو سن 22 سالگی فهمیدم باید برم دنبال جواب این سوالم و #خشت_اول رو درست بذارم...
⚜✅
اون روزا همش به خودم میگفتم نباید تا جوابشو پیدا کردم بی خیال بشم
❤️خلاصه از تاریخ 19 مرداد سال 1393 استارت تغییرم خورد و تا به امروز ادامه داشته...
من هر چیزی که تو این کتاب درمورد خدا میگم تجربیات زندگی خودمه...
بچه ها...
✔️درسته خدا بهم پس گردنی زد...
ولی این دلیل بر این نیست که خدا به اجبار خواست منو با خودش آشنا کنه...
نه...
👈خدا فقط زد...
ولی اجبارم نکرد برم دنبالش شناختش...
من همین الانشم میتونم بد باشم....
ولی نمیخوام بد باشم.....
چون فهمیدم بد بودن به خودم ضرر
میزنه...
💟و خدا هم همین رو میگه که رضا ؟ لطفا بد نباش !
پس خواسته من با خواسته خدا در تضاد نیست ...
🌹چون جفتمون خوبی و آرامش رو میخوایم...
بخاطر همین رفتم دنبال شناخت خدا...
😭بعضی شبا از بس گریه میکردم که تموم صورتم پر اشک میشد...
من تا قبل این قضیه اصلا از مرگ کسی تلنگر نمیخوردم...
حتی اون روزی که مادر بزرگم فوت کرد من با دوستم رفتم بازی...😐
یا مثال وقتی پدر بزرگم مرد من داشتم فوتبال میدیدم...☹️
زیاد تو فاز مرگ و این چیزا نبودم...
😒😒😒
#داداش_رضا
#رمان_آرامش