🌸🍃﷽🍃🌸
🔻 #حجاب_درقرآن🔻
✍ بعضیها میگن #چادر پوشیدن، و #مقنعه و #روسری سر کردن، کجای قرآن اومده⁉️🤔
اگر آیهی قرآن باشه ما قبول میکنیم.✋
☝️ یادت باشه قول دادیها!!!
ای به چشممممممم...😊
👇️👇️👇️
🌴 سوره احزاب، آیه ۵۹ 🌴
🕋 یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ، قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ وَ بَنٰاتِکَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِینَ، یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ، ذٰلِکَ أَدْنیٰ أَنْ یُعْرَفْنَ فَلاٰ یُؤْذَیْنَ.
👈 ای پیامبر! به همسران و دخترانت، و زنانِ مؤمنان بگو: «چادرهای بلند بر خود بیفکنند، این عمل مناسبتر است، تا به #عفّت و #پاکدامنی شناخته شوند، و مورد آزار قرار نگیرند».
⁉️ میدونی «جَلابیب» یعنی چی؟🤔
«جَلابیب» 👈 جمع «جَلباب»، 👈 به معنای پارچهی بلندی است، که تمامِ بدن و سر و گردن رو میپوشونه، 👈 که میشه همون #چادر.
خوب! #چادر پوشیدن که تو قرآن اومده بود.😊☺️
حالا #مقنعه و #روسری و #شال چی؟؟
👇️👇️👇️
🌴 سوره نور، آیه ۳۱ 🌴
🕋 قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ... وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلیٰ جُیُوبِهِنَّ، وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ.
👈 ای پیامبر! به زنان مؤمن بگو... روسریها و مقنعههای خود را بر سینهی خود افکنند، تا گردن و سینهی آنها پوشانده شود، و زینتِ خود را آشکار نکنند.
«خُمُر» 👈 جمع «خِمار» 👈 به معنی روسری و مقنعه است.
و «جُیوب» 👈 جمع «جَیب» 👈 به معنی گردن و سینه است.
📣📣... قرآن میگه باید #روسری و شالِت رو، طوری رو سینهات بندازی، که سر و گردن و سینهات رو بپوشونه، و زینتهای زیرش، مثل گردنبند و گوشواره و لباس و... هم معلوم نشه.
☝️ خوب خواهرِ عزیزم
دیدی؟؟؟!!!😊☺️
👈 هم #چادر بود، هم #روسری...
⛔️ دیگه بهانهای نداری...😎
👌 تمام جنگها سَر همین حجابه...
اگر میگن #آزادی...
قصدشون اینه که #حجابِ تو رو بردارند...💯
📣📣... #جنگِ امروز اسلحه نمیخواد،
#چادر میخواد...
☝️ حضرت زهرا (س) راضی نشد
جلوی فقیرِ نابینا، حتّی لحظهای بیحجاب حاضر بشه.
اگه الگوت فاطمهی زهراست، بسم الله...
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
متعددبودن نشانههای عظمت حضرت فاطمه زهرا(سلاماللَّهعلیها)
دربارهی مقامات صدیقهی طاهره (سلاماللَّهعلیها) زبان و گفتار ما یارای بیان ندارد؛ نمیشود توصیف کرد؛ وصف او از حد این قالبهای معمولی بیانی ما بالاتر است؛ اما با زبان هنر تا حدودی میشود ذهنها را نزدیک برد؛ اینکه بنده روی مداحی و شعر و سرودهای اسلامی تکیه میکنم، به همین خاطر است. با بال و پر هنر میشود مقداری ذهن را نزدیک کرد، ولی به حقیقت آنها در مقام توصیف نمیشود رسید.
🔵👈 البته کسانی که دلها و عملشان را پاک کنند، جسم و جان خودشان را تطهیر کنند، تقوا و پرهیزگاری و پاکدامنی را پیشهی خودشان کنند و خودشان را تربیت کنند و مقداری از این آلودگییی که بنده و امثال بنده دچارش هستیم، خودشان را بیرون بیاورند، چشمهایشان میتواند ببیند؛ اما باز آنها هم نمیتوانند توصیف کنند، لیکن دلهای پاک و چشم دل بینای آنها میتواند انوار قدسیهی اهل بیت و از جمله صدیقهی کبری (سلاماللَّهعلیها) را تا حدودی از نزدیک ببیند و مقامات آنها را درک کند. ما نشانههایی داریم. اینکه از قول پیغمبر اکرم نقل شده است که:
«فداها ابوها»(۱) خودش یک نشانه است. اینکه در روایت دارد که وقتی فاطمهی زهرا (سلاماللَّهعلیها) وارد خانهی پیغمبر میشد، یا آنجایی که پیغمبر نشسته بودند وارد میشد، «قام الیها» - حضرت پیش پای او بلند میشد؛ به طرف او میرفت –(۲) این یک نشانه است؛ اینها عظمت است. اینکه همهی دنیای اسلام از آن روز تا امروز - شیعه و سنی فرقی ندارد - این بانوی بزرگوار را با چشم عظمت و جلالت نگاه میکنند، این هم خودش یکی از آن نشانهها و علامتهاست. امکان ندارد که همهی عقلا، علما و متفکران با نحلهها و عقاید مختلف در همهی تاریخ یک امت و ملت، بر مدح و ستایش یک مرکز متفقالقول باشند. این نیست مگر عظمت توصیفناپذیر آن مرکز؛ این خودش یک علامت است.
💐 همهی این عظمتها مربوط به یک بانوی هجده ساله؛ یک دختر جوان است! بیشترین سنی که برای فاطمهی زهرا (سلاماللَّهعلیها) طبق تواریخ مختلف گفته میشود، از هجده سال است تا بیستودو سال. از آن تکریمی که امیرالمؤمنین برای ایشان قائل است، و از آن تکریمی که در روایات و کلمات همهی ائمه (علیهمالسّلام) دربارهی فاطمهی زهرا (سلاماللَّهعلیها) آمده انسان میفهمد که چه عظمت و شیفتگییی در کلمات ائمه نسبت به فاطمهی زهرا موج میزند. هر یک از ائمه شط خروشانی هستند که فضای معرفت و استعدادهای بشری را سیراب و بارور کردهاند و همهی این جویبارها از این چشمه سرازیر میشوند؛
🍂 چشمهی جوشان فاطمهی زهرا (سلاماللَّهعلیها). روایات صادقین (علیهمالسّلام)، عظمت حضرت رضا و موسیبنجعفر و ائمهی بعدی، مقام والای حضرت بقیّةاللَّه (ارواحنافداه)، همه جویبارهای آن کوثرند؛ آن کوثر تمام نشدنی، آن چشمهی جوشان؛ برکات فاطمهی زهرا اینهاست.
🗓 ۱۳۸۳/۰۵/۱۷
❤️ #مقام_معظم_رهبری ❤️
#تقوا
#تربیت
#پاکدامنی
#پرهیزگاری
🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
🌹
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۳۳
چه میکرد....!!؟؟
همه درونیاتش را با دادو فریاد به پدرومادرش میگفت..!؟
همه دلخوریها و کلافگیش را سر آنها فریاد میکشید...؟!
همه این ٢ماه تلاش را چگونه بیان میکرد که کسی او را نمیدید، نمیفهمید،..!
هیچکسی کاری نمیتوانست انجام دهد. هر کسی هم به اندازه توانش قدم برداشته بود،اما بی حاصل..!
میخواست،خودش را آماده کند....
که به شیراز رود.
شهری که عاشقش بود. انتخاب کرده بود اما حال پشیمان شده بود.
قبولی ارشد، رشته مهندسی ساخت و تولید، که روزی رویایش را درسر میپروراند، اما حالا هیچ جذابیتی برایش نداشت.
#تصمیم_گرفت خودش را «به خدا» بسپارد...
تلاشش را کرده...به انتخابش مطمئن.. تمام فامیل، دوستان را واسطه کرده بود.. خاستگاری هم رفت.
اما همه بی نتیجه...!!
حالا #وقتش بود..
« #وقت_توکل».چیزی که شاید زودتر از اینها باید انجام میداد. اما دوست داشت تمام تلاشش را میکرد. که خود را مدیون دلش نمیکرد.
سجده کرده بود.زمزمه کرد با معبود...
خدایا هرچی تو بگی..هرچی تو بخای.. هرچی... هرچی... #صلاحت اینه اصلا نشه.. باشه قبول.. دیر میخای بدی.. آقا قبول.. سخته.. ولی تو میگی چشم...آخداااا قبوووول..دیگه هیچی نمیگم.. هیچی... خودت درستش کن.!فقط فلج شدم... راهش بنداز..
حوصله جمع کردن وسایلش را نداشت.
همه وسایل ها را کف اتاق ریخته بود. ساک، لباسها، کتابهاو...
خودش هم وسط اتاق، زانوانش را بغل گرفته بود. به همه چیز، فکر میکرد. میخواست به شیراز رود از ٣ماه زودتر. حوصله نداشت بماند.. شاید زود خسته شده بود.. شاید.!
نگاهش به قرآن روی میزش رفت.در دلش با او حرف زد. معامله کرد.
خلوتی میخواست...
بلند شد. دراتاق را بست. پشت میز کامپیوترش نشست. چشمانش را بست. نیت کرد.
قرآن را باز کرد و شروع کرد به خوندن...
صفحه ٣۵۴. سوره نور. آیه ٣٣
«ولیستعفف الذین لایجدون نکاحا حتی یغنیهم الله من فضله،....
و کسانی که #امکانی برای ازدواج نمی یابند، باید #پاکدامنی پیشه کنند. تا خداوند از #فضل_خود آنان را #بی_نیاز گرداند..
هرچه بیشتر میخواند،..
جوشش اشک چشمانش بیشتر میشد..یک صفحه را کامل خواند. قرآن را بست.چقدر آرامتر شده بود...تمام دلش را به #خدا سپرد.هرچه بود #بایدراضی_باشد به رضای خدا...
#هنوزصورتش_راازاشک_پاک_نکرده بود، که مادرش او را صدا زد.
پایین رفت...
#بالبخند گوش به کلام مادرش داد
_زنگ زدم به طاهره خانم.برا امشب قرار گذاشتم. کت شلوارت رو ببر خشکشویی زودتر. عموت گفت بعد نماز بیاین.
با هرجمله ای که مادرش میگفت..
بیشتر از ثانیه قبل مات و متحیر میشد... چند قطره اشک از چشمش جاری شد.ناخودآگاه زمزمه کرد.
_دمت گرم خدا میذاشتی یه ساعت بگذره بعد..
فخری خانم_ چی میگی!! ؟؟
پیشانی و دست مادرش را بوسید.
_هیچی مامان جان.... هیچی.. فقط خیلی نوکرتم مامان. خیلی چاکرتم به مولا
_نه نوکر میخام نه چاکر... فقط زود کاراتو انجام بده قبل نماز قراره بریم خونه خانجون.از اونجا همه باهم بریم.
نیمه دوم اردیبهشت ماه بود....
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚