🌺🌺
✅ هیجده نکته درباره ام المؤمنین حضرت خدیجه سلام الله علیها
۱. اول زنى که به رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله) ایمان آورد .
۲. بانویی که پیامبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) درباره اش فرمود: «افضل زنان بهشت است» .
۳. زنى که خداوند از طریق جبرئیل و پیامبر
(صلّىاللّهعلیهوآله) به او سلام مى رساند .
۴. همسرى که سالها بعد از وفاتش پیامبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله)، نام او را مى برد و ستایش و دعا مى کرد، و گاهى در فراق او اشک مى ریخت و به زنان خود مى فرمود:
خیال نکنید مقام شما بیش از اوست، زمانى که همۀ شما کافر بودید، او به من ایمان آورد. او مادر فرزندان من است . عایشه مى گوید: هرگاه مى خواستیم خود را نزد پیامبر (صلّىاللّهعلیهوآله) عزیز جلوه دهیم ستایش از خدیجه (علیها السلام) مى کردیم .
۵. بانویى که تا زنده بود، رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله) با دیگرى ازدواج نکرد .
بانویى که عاشق کمال بود و به همین دلیل، همین که از صداقت و امانت حضرت محمد(صلّىاللّهعلیهوآله) باخبر شد، شخصى را با اموال خود براى تجارت به سراغ حضرت فرستاد، و طى یک قرارداد، اموال را همراه یک غلام براى تجارت به شام در اختیار حضرتش قرار داد .
۶. خدیجه، تنها یک همسر نبود، بلکه در حقیقت، یار و همراه و بازوى صادقى براى پیامبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) بشمار مى رفت .
۷. خداوند، بسیارى از ناگوارى هاى پیامبر عزیز (صلّىاللّهعلیهوآله) را از طریق خدیجه آسان مى فرمود :
اموال این بانو در پیشبرد اهداف پیامبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله)، نقش مهمى داشت.
۸. او در راه حمایت از رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله)، آخرین فداکارى و ایثار را از خود نشان داد .
۹. پیامبر اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) بعد از وفات خدیجه، گاه و بیگاه گوسفندى ذبح و گوشت آن را میان دوستان خدیجه تقسیم مى کرد و بدین وسیله نام و یاد او را گرامى مى داشت .
۱۰. کمالات خدیجه از یک سو، وفاى رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله) از سوى دیگر، کار را به جایى رساند که عایشه مى گوید: هرگز پیامبر عزیز (صلّىاللّهعلیهوآله) از خانه بیرون نمى رفت، مگر ستایشى از خدیجه مى نمود.
۱۱. خدیجه، زیباترین زنان قریش بود.
۱۲. اموال خدیجه در سه سالى که مسلمانان مکّه در محاصره اقتصادى کفار قرار گرفتند، نقش مهمى داشت.
۱۳. خدیجه، بانویى با اراده، عاقل و شریف بود. شخصى را نزد حضرت محمد (صلّىاللّهعلیهوآله) فرستاد و پیام داد که من به خاطر شرافت و قرابت و امانت و صداقت و اخلاق، به تو علاقه پیدا کرده ام. پیامبر عزیز (صلّىاللّهعلیهوآله) مسأله را با عموهاى خود مطرح کرد، مقدمات ازدواج حضرت آماده شد، و با اینکه فرزندان متعددى از پیامبر اکرم(صلّىاللّهعلیهوآله) پیدا کرد، ولى پس از فوت پیامبر (صلّىاللّهعلیهوآله) تنها، فاطمۀ زهرا (علیها السلام) به یادگار ماند.
۱۴. خدیجه (علیها السلام) به قدرى محبوب رسول اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) بود که در تاریخ مى خوانیم، پیرزنى خدمت پیامبر (صلّىاللّهعلیهوآله) رسید و مورد لطف قرار گرفت، همینکه خارج شد، عایشه پرسید: این پیرزن کیست؟ حضرت فرمود: کسى است که در زمان حیات خدیجه (علیهاالسلام) به منزل ما مى آمد و با او رفت و آمد داشت، اکنون ما باید همان پیمان دوستى آنان را حفظ نماییم؛ زیرا که خودش پیمانى از ایمان انسان است.
۱۵. خدیجه (علیهاالسلام) بیست و پنج سال در خدمت رسول اکرم (صلّىاللّهعلیهوآله) بود و در سن شصت و پنج سالگى از دنیا رفت. رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله) بیست شتر جوان، مهریۀ خدیجه (علیهاالسلام) کردند و خطبه عقد را ابوطالب، عموى حضرت خواندند .
۱۶. و بالاخره، دنیا جاى ماندن نیست، خدیجه (علیهاالسلام) نیز، همچون دیگران از دنیا رفت و پیامبر اکرم(صلّىاللّهعلیهوآله) را در سوگ خود نشاند. هنگام دفن خدیجه (علیهاالسلام)، رسول خدا (صلّىاللّهعلیهوآله) وارد قبر شد و به یاد او گریست و در محلۀ «حجون» به خاک سپرده شد.
۱۷. خدیجه (علیها السلام) کسى بود که خداوند، رسول گرامى خود را مأمور مى کند تا بشارت بهشت به او دهد .
۱۸. خدیجه (علیها السلام) کسى بود که امام حسین(علیهالسلام) بر سر قبر او آمد و گریست و مشغول نماز و مناجات شد، سپس دست به دعا برداشت.
📚منبع: قرائتی محسن، کتاب عمره، صص ۴۶ الی۵۱
با تشکر از عزیز ارسال کننده
شرح دعا افتتاح قسمت دهم.mp3
8.28M
#شرح_دعای_افتتاح
استاد #پناهیان ؛ جلسه ١٠
ماه #رمضان ، ماه قرآن است و براساس حدیث ثقلین، ماه عترت هم هست؛ پس در #دعای_افتتاح برای امام زمان دعا میشود.
#رمضان ؛ #دعای_افتتاح
🔹 اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِینَکَ وَ سُنَّةَ نَبِیِّکَ
🔆 خدایا به وسیله امام زمان دینت و روش پیامبرت را آشکار کن
صالحین تنها مسیر
#شرح_دعای_سحر رسيدن به احوالاتي که انسان بتواند اسماء الهي را بنگرد در اصطلاح به «ذات بيني» معروف
#شرح_دعای_سحر
قرآن مي فرمايد: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»
عده اي از باديه نشينان گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياورده ايد ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز در دل های شما ايمان داخل نشده است و اگر خدا و پيامبرِ او را فرمان بريد از ارزش اعمالتان چيزی كم نمی كند، خدا آمرزنده ي مهربان است.
چنانچه ملاحظه مي فرماييد در آيه ي فوق محل ايمان را قلب قرار داده که محل درک حضوري حقايق است و به آن هايي که فقط در حدّ رعايت ظاهر دين به دين عمل مي کنند مي فرمايد:
«وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ»
هنوز ايمان در قلب هايتان وارد نشده است. سپس مي فرمايد مواظب باشيد تسليم شدن در مقابل دستورات دين را که به اميد کسب بهشت و دوري از جهنم است،
«ايمان» نخوانيد و به آن هايي که پذيرفته اند طبق دستورات اسلام عمل کنند ولي هنوز برنامه اي براي حضوري کردن باورهاي خود و نظر به اسماء الهي ندارند، مي فرمايد:
هنوز ايمان وارد قلب هاي شما نشده، چون ايمان به حقايق و نظر به اسماء الهي و تحت تأثير نور آن اسماء قرارگرفتن، مقامي است بالاتر از پذيرفتن ظاهر اسلام.
ايمان قلبي وقتي محقق شود امکان رؤيت اسماء پروردگار فراهم گردد. چيزي که امامان(ع) ما را بدان آگاه کرده اند. در روايت داريم؛ عبدالله بن سنان از پدرش نقل كرده كه حضور امام باقر(ع) بودم يكی از خوارج خدمت ايشان رسيد و گفت:
«يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَيَّ شَيْ ءٍ تَعْبُدُ؟ قَالَ: اللَّهَ تَعَالَی. قَالَ: رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ، لَا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ، مَوْصُوفٌ بِالْآيَاتِ مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ. ذَلِكَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ قَالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»
ای ابا جعفر چه چيزي را مي پرستی؟ فرمود:
خداي تعالي را. گفت او را ديده ای؟ فرمود: ديده ها با چشم او را نبينند ولکن قلب ها به حقيقت ايمان او را مشاهده کنند، به قياس نتوان او را شناخت و به حواس درک نشود و به مردم مانند نيست، به نشانه ها توصيف و به علامت ها شناخته شود، در حكمش جور و ظلم نيست، آن است خدا، نيست معبودِ حقی جز او. راوي گويد:
آن مرد بيرون شد و مي گفت:
خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا بنهد.
چنانچه ملاحظه مي فرماييد حضرت در جواب سؤال فردي که مي پرسد آيا خدا را مي بيني؟
مي فرمايند؛ نه با چشم سر ديده مي شود و نه با قياس و تعقل و نه با حواس، بلکه قلب ها وقتي منوّر به نور ايمان الهي شد مفتخر به رؤيت حضرت «الله» مي گردد.
اين حديث شريف راه بسيار دقيقي را در راستاي رؤيت قلبي در جلو ما مي گذارد که اميدوارم عزيزان با توجه به موضوعِ اسماء الهي متوجه آن راه بشوند.
در باره ي اين که خدا را به عنوان ذات مي توان نگريست از هشام بن سالم آمده است که
«دَخَلْتُ عَلَی أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقَالَ لِي أَ تَنْعَتُ اللَّهَ؟ قُلْتُ نَعَمْ. قَالَ هَاتِ. فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. قَالَ: هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ. قُلْتُ: فَكَيْفَ نَنْعَتُهُ؟ فَقَالَ هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ، وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ، وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ، وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِيهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ.»
در محضر حضرت صادق(ع) وارد شدم، از من پرسيدند آيا مي تواني خدا را وصف کني؟
عرض کردم بلي، فرمودند:
وصف کن، گفتم: او سميع و بصير است. فرمودند:
اين که صفتي است مشترک بين خدا و مخلوقات او. عرض کردم چگونه او را وصف کنم؟
فرمودند: او نوري است که ظلمتي در او نيست و حياتي است که مرگي در او نيست و علمي است که جهلي در او نيست.
هشام بن سالم مي گويد در حالي از محضر آن حضرت خارج شدم که عالم ترين مردم به توحيد بودم.
چنانچه ملاحظه مي شود حضرت مي فرمايند؛
بگو او نور است بدون هرگونه ظلمتي، يعني عين نور است، يا بگو او حيات است بدون هرگونه مرگي، يعني عين حيات است نه اين كه او چيزي است که حيات دارد و معني توجه به ذات همين است که قلب متوجه «عين حيات» و «عين علم» و «عين نور» شود و از اين طريق مصداق نور و علم و حيات را شهود کند.
استاد طاهر زاده
@saLhintanhamasir
✨عَصَيْناكَ وَنَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَيْنا
از تو نافرمانی کردیم و حال آنکه
امیدواریم گناه را بر ما بپوشانی
#ابوحمزه_ثمالی
هُوَالمُصَوِّر
جانها و جمعه ها جان به لب شده اند...
بیا حضرت جانان، تا جان در بدن داریم!
دهه اول ماه خدا رو به اتمام است ...
عمریست ظلمت نشینِ شب غیبت هستیم...!
و تو ای حضرت خورشید...
هنوز پرده نشینِ غیبت...
در انتظار ما هستی!
کاش این ماه برساندمان به مَطلَعِ الفَجر...
کاش شب قدر، روح و ملائک برای تحیّت ظهور
بمانند بر روی زمین تا صبح قیامت...
کاش امسال طلوع کند از پس شب غیبت و قدر،
طَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ...؛ اللهم عجل لولیک الفرج ✨!
-رکعتنشین-🌿•.
صالحین تنها مسیر
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت0⃣3⃣ مامانت گفت با اون دختره امُّل رفتی قم! دختره بی شخصیت توروهم
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃
#قسمت1⃣3⃣
رها عصبانی شد.
کدام مادری در حق بچش این کارو میکنه
احسان خودش را لوس میکرد و رها نازش را میکشید. مادری میکرد
برای کودکی که مادری میخواست.
صدرا گوش سپرده بود به مادرانههای زنی که زنش بود و هرگز مادر
فرزندش نمیشد، دلش پدرانه میخواست. چیزی که از آن محروم بود،
رویا هرگز بچه نمیخواست؛ شرط کرده بود که هرگز بچهدار نشوند، صدرا
هم پذیرفته بود که پدر نشود؛ آیامیتوانست خود را از این لذت محروم
کند؟ کودکش ناز کند و همسرش ناز بکشد و صدرا پدرانه هایش را خرج
کند.
لحظه ای به همسر رها بودن اندیشید. به احسان که پسرک آنهاست، قلبش تپش گرفت و غرق لذت شد. پدر نشدن محال بود...
آنهم وقتی مادر کودک اینگونه عاشقانه نوازشگری بداند!
صدرا: از احسان برام بگو.
رها لبخند زد و اخم صدرا را در هم بُرد
_پسر خوبیه، خیلی مهربون و دوست داشتنیه! دلش پاکه، وقتی با چشمای قشنگش نگام میکنه دلم ضعف میره براش.
رنگ از رخ صدرا رفت و وقتی برگشت بیشتر کبود بود.
رها ادامه داد:
_اولین باری که دیدمش دلم براش سوخت! کوچولو و با صورت کثیف...
چطور امیر و شیدا میتونن این کارو با این بچه انجام بدن!
نفس رفته بازگشت، رگ غیرت خوابید. رها با شنیدن نام احسان، یاد نامزدش نکرد، یاد احسان کوچک همخون او افتاد؛ یعنی واقعا رها اهل خیانت نبود؟! حتی در ناخودآگاهش؟! حتی بعد از تماس رویا که همهاش را شنیده بود؟
صدرا: رها... من منظورم نامزدته!
این بار رنگ از رُخ رها رخت بست
_خُب چی بگم؟
صدرا: دیگه ندیدیش؟
_برای سه ماه رفته بودعسلویه،میخواست یه سر و سامونی به خودش
و زندگیش بده و بیاد برای عقد و... هیچ خبری ازش ندارم.
صدرا: به هم تلفن نمیزنید؟
رها: نه؛ محرم نبودیم که... ارتباط داشتن با نامحرم به مرور باعث
شکستن یه حریمهایی میشه، نمیخواستم احساسم با هوس آلوده بشه!
صدرا: دوستش داری؟
رها سکوت کرد. صدرا دلش لرزید:
_دوستش داری؟
رها سرش را به سمت شیشه برگرداند و گفت: _چیزی بود که گذشت، بهش فکر نمیکنم؛ اگه حسی هم داشتم چالش کردم و اومدم تو خونه ی شما!
مقابل در خانه حاج علی پارک کردند.
رها و صدرا خود را به حاج علی و آیه و ارمیا رساندند و وارد خانه شدند.
خانه ی حاج علی ساده و کوچک بود. وسایل خانه نو نبود اما تمیز بود.
حاج علی برای آیه و رها و سایه در تنها اتاق خواب خانه رختخواب گذاشت و در هال سه دست رختخواب برای مردها.
صدرا از رها پرسید:
_این خونهشونه؟
رها لبخند زد:
_قبلا تو همون کوچهای که خونه مادر سید مهدی بود، خونه داشتن.
مادر آیه که فوت کرد، حاج علی خونه رو فروخت و یه خونه کوچیکتر خرید و
باقی پولشو داد تا سید مهدی بتونه یه خونهی مناسب نزدیک محل کارش اجاره کنه.
صدرا آهی کشید و شب بخیر گفت و کنار ارمیا دراز کشید. حاج علی در
آشپزخانه بود؛ سر و صدایی میآمد.
رها هم به کمک حاج علی رفته بود.
صدرا رو به ارمیا گفت:
_حست چی بود وقتی بحث ازدواج آیه خانم شد.
ارمیا: منظورت چیه؟
صدرا: نمیدونم، حس کردم نگاهت بی منظور نیست.
ارمیا: اما منظور من اونی که تو فکرته نیست؛ سید مهدی همه آرزوهای
منو داشت، فقط میخوام از نزدیک ببینمشون.
حس کنم خانواده داشتن چه حسی داره؛ من لایق شریک این زندگی شدن رو ندارم، حتی فکرشم برام زیادیه
صدرا: پس خودتم میدونی که جنس ما با اینا فرق داره؟
ارمیا: تو که میدونی فرق داریم چرا با رها خانم ازدواج کردی؟
صدرا: مجبور شدیم؛ یه چیز تو مایههای اتفاقی که برای آیه خانم قراره بیفته!
ارمیا: نکنه زنداداشت بود؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
"رمان #از_روزی_که_رفتی🍃🍃
#قسمت2⃣3⃣
صدرا: نه؛ گفتم شبیه، در اجباری بودن. میدونی برادرم مُرده؟
ارمیا: آره، صبح گفتی!
صدرا سرگذشتش را تعریف کرد:
_رها از جنس من نیست؛ شبیه آیه خانومه... من و تو خیلی شبیه هم هستیم، نمیدونم خدا چه بازیای برامون راه انداخته، برای منی که قراره یک سال دیگه با دختری که عاشقشم ازدواج کنم؛ رهایی که میخوام قبل از ازدواجم تو دنیای سختیها رهاش کنم! تویی که نگاهت پر از حسرته،
آیهای که مونده با یه بچهی بی پدر، بچه ای که شاید عموشو پدر صدا کنه؛
شاید آیه خانم قویتر از رها باشه و زیربار ازدواج با برادر شوهرش نره، اما آخرش میشه تنهایی تا مرگ!
ما از جنس اونا نیستیم... بهش فکرنکن منم سعی میکنم بهش فکر نکنم!
میدونم روزی که رهاش کنم پشیمون میشم و حسرت زندگی باهاش همیشه توی قلبم میمونه!
_تو که داریش، رهاش نکن!
صدرا: ندارمش، گفتم که نامزد دارم؛ اون از جنس خودمه، افکارش مثل منه... لباس پوشیدنش مثل منه؛ بهخاطر اون خیلی دل رها رو شکستم، رها هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق سید مهدی بود عاشق من نمیشه! رها حق داره عاشق بشه.
جایی در قلبش با این حرف درد گرفت.
ارمیا: نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره؟
_نه! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق الماس و زغال سنگه.
ارمیا: چرا از جنس اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش؟
_تو میتونی از جنس سید مهدی بشی؟
ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه!
_منم نمیتونم، به این زندگی عادت کردم؛ سخته خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بنِد دست و پا گیر کنم.
ارمیا: اگه عاشق باشی میتونی!
_نه من عاشق رها هستم و نه تو عاشق آیه خانم!
ارمیا: شاید یه روز عاشقش بشی!
_امکان نداره، منم عاشق بشم اون عاشق نمیشه!
ارمیا: خدا رو چه دیدی؟ مسیح میگه خدا هر روز معجزه میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه!
رها با ظرفی در دست بیرون آمد. ارمیا و صدرا روی رختخوابشان نشستند. رها ظرف را به سمت صدرا گرفت:
_حاج علی برای آیه یه کم حلوا درست کرده، شما هم یه کم بخورید،خوشمزهست.
صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. طعمش ناب بود
به سمت ارمیا گرفت:
_این چه طعم خوبی داره.
رها: آخه با آرد کامل و شیره انگور و کرهی محلی درست شده،گلابشم گلاب نابه درجه یکه...
میگن حلوا غمزداست، هم شیرینی داره که قند
خون رو تنظیم کنه، هم گلاب داره که سردیه، غم رو از بین ببره.
صدرا:وقتی سینا مُرد کسی نبود از اینا برامون درست کنه!
صدایش حسرت داشت.
رها سرش را پایین انداخت:
_متاسفم!
صدرا به او لبخند زد:
_نگفتم که بگی متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی.
رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای سایه و آیه ببرد. آیه ی
شکسته ی این روزها...
حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد. آیه با اکراه اندکی حلوا خورد و
همه به خواب رفتند؛ شاید هنوز ساعتی نگذشته بود که صدای هق هق آیه بلندشد.
حاج علی سراسیمه شد، رها آیه را در آغوش گرفت و سایه به دنبال لیوان آب از اتاق خارج شد.
رها: چی شده قربونت بشم؟
آیه:امشب مهدی داره چکار میکنه؟
رها براش میترسم، از فشار قبرمیترسم،از ترسیدن مهدی میترسم!
از آیندهی خودم و این بچه میترسم!
چرا امشب انقدر شب سختیه؟ مهدی داره تو قبر دست و پامیزنه و مادرش برام از رسم و رسوم میگه، شوهرم رفته رها... سایه ی سرم رفته رها... زندگیم رفته رها... به من میگه نباید میذاشتم بره! چطوری جلوی مردی رو میگرفتم که قنوت هر نمازش اللهم الرزقنا توفیق الشهادة بود؟ چطور جلوشو میگرفتم؟ میگفتم نرو! نمیشدم مثل زنای کوفی؟
نمیشدم زنجیر پای مردی که اهل زمین نبود؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷#سنیه منصوری
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌾اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین.
🤲خدایا قرار بده مرا در این روز از متوکلان به درگاهت و مقرر کن در آن از کامروایان حضرتت و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهایت همت جویندگان.
🍃اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد و عجل فرجهم🍃
4_6019222667628906774.mp3
21.83M
ترجمه جزء یازدهم قرآن مجید
🎙 ترجمه: #محمد_مهدی_فولادوند
Baqara_aye (264)-2.mp3
7.95M
🚩در بهار قرآن، هر روز ۲۰ دقیقه با تفسیر کلام الله مجید
🔉 بشنوید| تفسیر سوره بقره- آیه ۲۶۴ (قسمت دوم)
استاد فیاض بخش
🔸روز یازدهم ماه مبارک رمضان:
رسول خدا(ص): «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ.»
كسى كه به جايگزين شدن مال يقين داشته باشد، دلش در انفاق سخاوتمند مىشود.
(الکافي، ج۴، ص۴۳)
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من ( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها )
با صدای نجم الدین شریعتی
به قلم انسیه سادات هاشمی
🔸️ برای دریافت به آدرس ذیل مراجعه نمایید
https://khadije.com/news/in-to-va-in-majaraye-eshghe-man
#مناسبت
☑ @samtekhoda3
#سلام_مولایم♥
خوشا بہ حاڸ قلبهایي ڪہ
هـر روز صبح
بہ یاد شما، باز ميشوند...
طراوت هستي...
زمزمہ ی نام شماست
#تنہا_دليڸ_طراوت_زمیڹ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حضور پر شور فلسطینی ها در خیابان صلاح الدين قدس اشغالی
دقایقی قبل
✅ بدون سانسور