اخلاق مهدوی 25.mp3
7.32M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 1
❇️ 90 جلسه در ماههای #رجب #شعبان و #رمضان در خدمت شما خواهیم بود با مباحث مهم و اصولی پیرامون #دعا ❇️
اخلاق مهدوی 26.mp3
6.68M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 2
❇️ 90 جلسه در ماههای #رجب #شعبان و #رمضان در خدمت شما خواهیم بود با مباحث مهم و اصولی پیرامون #دعا
#راه_روشن
🌹امام محمدباقر علیهالسلام فرمودند:
🔺كَأنّی بِأَصحابِ القائمِ علیهالسلام وَ قَد اَحاطوا بِما بَینَ الخافِقینَ فَلَیس مِن شَیءٍ اِلاّ وَ هُوَ مُطیعٌ لَهمُ.
🔻گویا یاران حضرت قائم عج را میبینم که بر شرق و غرب عالم سُلطه یافتهاند و دیگر چیزی وجود ندارد که مطیع و تحت فرمان آنان نباشد.
📚کمالالدین، جلد٢، صفحه٦٧٣
#راه_روشن
🌹امام خمینی(ره):
🔺امید است که این انقلاب جرقه و بارقه ای الهی باشد که انفجاری عظیم در توده های زیر ستم ایجاد نماید و به طلوع فجر انقلاب مبارک حضرت بقیه الله ارواحنا لمقدمه الفداء منتهی شود. و باید ملت شریف که چنین انقلابی بزرگ را نموده است در ادامه آن هر چه بیشتر کوشا باشد و حضور خود را هر چه والاتر در صحنه اقامه عدل الهی به ثبت رساند. عزیزان من! باید بدانید که ارزش انقلاب هرچه بیشتر باشد فداکاری در راه تحقق آن ارزشمندتر و لازم تر است.
📚صحیفه امام، جلد ۱۵، صفحه ۶۲
#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺انتظارفرج فقط انتظار فرج به معنای #ظهور حضرت ولیعصر سلاماللهعلیه و عجلاللهفرجه و جعلنااللهفداه نیست مطلق فرج است.
نفس اینکه انسان انتظار فرج داشته باشد، یعنی اگر در یک شدتی قراردارد، انتظار داشته باشد که آن شدت برطرف بشود.
این یعنی چه؟ یعنی اینکه شما هرگز در هیچ شرایطی نباید ناامید بشوید، در هیچ شرایط شما #امید را از دست ندهید.
🔻فرض کنید انسان در یک تونلی گیر افتاده که مدخل تونل را مثلاً یک سنگی بسته، انتهای تونل هم بسته است، در یک چنین وضعی هم انتظار فرج داشته باشید.
یعنی خدای متعال ممکن است یک تفضلی بکند، فرض کنید گوشهای از سقف بریزد راهی باز بشود انسان بیرون برود.
🔺در هیچشرایطی انسان نباید احساس بنبست بکند بلکه بایستی همیشه انتظار فرج داشته باشید.
۱۳۸۱/۰۷/۳۰
ثانیہ هاے انتظار تو را مے زند صدا
آدینہ هاے بے قرار تو را مے زند صدا
عمریسٺ چشم بہ راه،مانده ایم بیا
در ندبہ اشڪ بار تو را مے زند صدا
اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج🤲
#پای_مهدی_بمان
💠 از صدر عالم تا امروز يك جنگي در باطن عالم بوده است و هست و خواهد بود. يك درگيري بين جناح حق و جناح باطل بوده است؛ بين حزب الله و حزب شيطان؛ بين ولايت خداي متعال و ولايت طاغوت؛ اين دعوا از اول بوده و هست تا ان شاءالله روز ظهور آقامون امام زمان. در دوران ظهور آقايمان امام زمان(عج) اين جبهه حق، جبهه باطل ديگر كامل سيطره پيدا كند.
🔹 در جبهه حق و جبهه باطل دو چيز محور فرهنگي است. اين خيلي بحث مهمي است.
🔸 محور فرهنگي جبهه باطل شهوت است؛ محور فرهنگي جبهه حق محبت است. تمام جبهه باطل روي شهوت ميچرخد، تمام جبهه حق روي محبت ميچرخد. آدمهاي اهل باطل زندگي آنها سراسر شهوت است؛ آدمهاي اهل حق سراسر زندگي آنها محبت است. اين خيلي نكته مهمي است بايد به آن توجه شود.
✴️ در سوره مباركه نساء آيهاي داريم كه خيلي اين آيه زیبا است. مي فرمايد: "وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا" خداي متعال ميخواهد كه شما توبه كنيد؛ آن كساني كه دنبال شهوت هستند ميخواهند شما به دنبال خواستههاي نفساني خودتان برويد، خدا دعوا را نشان ميدهد، توبه مظهر محبت، رفاقت، رحمت؛ خداي متعال ميخواهد اين را جاري كند، آن كساني كه روبروي خداي متعال هستند ميخواهند شهوت را جاري كنند؛ يتبعون شهوات، آدمي كه دست پرورده شيطان است، آدمي كه تحت ولايت شيطان است، زندگي او در شهوت خلاصه مي شود.
🌕 صبح بلند ميشود تا شب كه ميخوابد شهواتش را تأمين ميكند، از موسيقي كه گوش ميدهد، از رقصي كه انجام ميدهد، از شرابي كه ميخورد از فيلمي كه ميبيند از حرفي كه ميزند شهوتهاي مختلف شهوت خوردني، شهوت نوشيدني، شهوت جنسي. تمام زندگي او در اين خلاصه ميشود، هيجانات او، نوع نگاه او به آدم ها، مخصوصاً نوع نگاه او به زنها، نوع ارتباط با نامحرم، زن با مرد، مرد با زن همه به اين محور است، محور شهوت است، براي كسي كه در جبهه باطل است. ولي اگر كسي در جبهه حق باشد همه اينها بر محور محبت ميشود؛ حالا همه اينها كه نه شراب و چه چه چه اينها كه نيست، آن جنبه هاي آن هست ولي با محوريت محبت، محبت محور است؛
✅ اصلاً خداي متعال در دين كاري كرده است محبت محور است.
اصلاً خداي متعال در دين كاري كرده است شهوت پشت محبت بيايد. حتي ميگويد آقا رابطه تو با همسر اصل محبت باشد شهوت هم به خاطر محبت باشد. ولي مريدهاي شيطان چه مي گويند؟! ميگويند اصل شهوت است و محبت هم به خاطر شهوت است، اگر به كسي علاقه مند مي شوي نگاهت بايد اين باشد كه او بتواند شهواتت را تأمين كند؛ قرآن چه مي گويد؟! دين چه مي گويد؟! ميگويي شهوتت را كسي ارضا كند كه به او محبت داري، ببينيد نوع نگاه چقدر فرق مي كند.
خب آقا حالا اين حرفها به چه درد ما ميخورد؟ فتنههاي آخر الزمان از جنس شهوت است، راه نجات در آخرالزمان از جنس محبت است. آن كه آخر الزمان آدم را نگه ميدارد، محبت است. آن كه آخر الزمان آدم را زمين ميزند، شهوت است.
📜 هر كسي كه چپ كرده است با شهوت چپ كرده است، هر كسي كه مانده است با محبت مانده است، اين كلام امام صادق علیهالسلام است.
اصلاً نه اينكه محبت در دين محور باشد؛ خود دين است. اصلاً دين همان محبت است.
📜 ميخواهيد كه روايتش را براي شما بخوانم؟ فضيل بن يسار مي گويد به امام صادق علیهالسلام عرض كردم كه آقاجان دوست داشتن و نفرت داشتن، محبت و كينه، حب و بغض اين از ايمان محسوب ميشود؟ آدم يكي را دوست دارد از يكي بدش ميآيد. اين به ايمان ربط دارد؟ حضرت فرمودند: "هل الإيمان إلا الحب و البغض، اصلاً مگر دين داري و ايمان چيزي غير از محبت و حب است."
🔸 هر كسي را كه خدا گفته است دوست داشته باش، هر كسي را كه خدا خوشش نميآيد دشمن او باش، اين ايمان ميشود. اين دينداري مي شود.
⚠️ آدرس غلط براي دين داري به ما ندهند، خيلي وقتها بعضيها آدرسهاي غلظ دارند.
📎برگرفته از جلسات «پای مهدی بمان »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی درباره امام هادی(ع)؛
#استاد_پناهیان 🌷
زیارتی که مورد تأکید امام زمان(عج) و امام رضا (علیه السلام )است!
فضیلت #زیارت_جامعه_کبیره
زیارت جامعه کبیره که اقیانوسی مواج از معارف الهی و مضامین عالی مشتمل بر معرفی مقام ائمه علیهم السلام است؛ از امام علی النقی علیه السلام به ما رسیده است.
زیارت جامعه که به تعبیر علامه مجلسی(ره) از نظر سند و روایت از صحیحترین و قویترین زیارات ائمه علیهم السلام است یادگاری عظیمی است که در حرم هر یک از ائمه معصومین (ع) آن زیارت را میخوانیم.
قرائت #زیارت_جامعه_کبیره در شب #شهادت_امام_هادی(ع) و تقدیم ثواب آن برای اول مظلوم عالم، آقا امیر المومنین و اول مظلومه عالم، زهرای مرضیه(سلام الله علیهما) و مظلوم کربلا، آقا اباعبدالله(سلام الله علیه) و تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) و شادی روح امام امت، ارواح طیبه شهیدان و سلامتی و طول عمر مقام معظم رهبری و همچنین شادی روح تمام درگذشتگان
#دل_آرام
❖
"گـــــاهی" نه گریه🍃🌼
آرومت میڪند و نه خنده
نه فریاد آرومت میڪند
و نه سڪوت....
آنجاست ڪه دستانت را
رو به آسمان بــــلند میڪنی
و میگــویی "خــــدایا"
"فقـــط تـــو" را دارم...🍃🌼
شبتان نورانی ✨✨
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان قسمت4⃣6⃣ محمد نگاهی به کمیل که سرش را بین دو دستش گرفته بود انداخت و خندید: ــ
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت5⃣6⃣
ــ چی؟
ــ حرفم واضح نبود
کمیل حیرت زده خنده ای کرد!
ــ حواستون هست چی میگید؟من با سمانه ازدواج کنم؟
محمد اخمی کرد و گفت:
ــ اره،هر چقدر روی دلت و احساست پا گذاشتی کافیه،اون زمان فقط به خاطر اینکه بهش آسیبی نرسه و کارت خطرناکه ،اون حرفارو زدی تا جواب منفی بده،اما الان
اوضاع خطرناک شده تو باید همیشه کنارش باشیو این بدون محرمیت امکان نداره.
تا کمیل خواست حرفی بزند ،محمد به علامت صبر کردن دستش را بالا اورد:
ــ میدونم الان میگی این ازدواج اگه صورت بگیره به خاطر کار و این حرفاست،اما من بهتر از هرکسی از دلت خبر دارم ،پس میدونم به خاطر محافظت از سمانه نیست در واقع هست اما فقط چند درصد
کمیل کلافه دوباره روی صندلی نشست و زیر لب گفت:
ــ سمانه قبول نمیکنه مطمئنم
ــ اون دیگه به تو بستگی داره،باید یه جوری زمینه رو فراهم کنی،میدونم بعد گفتن اون حرفا کارت سخته اما الان شرایط فرق میکنه اون الان از کارت باخبره،در ضمن لازم نیست اون بفهمه به خاطر تو در خطره
ــ یعنی بهش دروغ بگم تا قبول کنه با من ازدواج کنه؟
ــ دروغ میگی تا قبول کنه ازدواج کنه،اون اگه بفهمه فکر میکنه تو به خاطر اینکه عذاب جدان گرفتی حاضری برای مراقبت از اون ازدواج کنی و هیچوقت احساس پاکتو باور نمیکنه
کنار کمیل زانو زد و ادامه داد:
ــ این ازدواج واقعیه از روی احساس داره صورت میگیره،هیچوقت فک نکن به خاطر کار و محافظت از سمانه داری تن به این ازدواج میدی،تو قراره باهاش ازدواج کنی نه اینکه بادیگاردش باشی
نگاهی به چهره ی کلافه و متفکر کمیل انداخت و آرام گفت:
ــ در موردش فکر کن
سر پا ایستاد و بعد از خداحافظی از اتاق خارج شد.
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید،در بد مخمصه ای افتاده بود نمی دانست چه کاری باید انجام دهد،می دانست سمانه به درخواست خواستگاریش جواب منفی می دهد،پس باید بیخیال این گزینه می شد و خود از دور مواظبش می شد.
با صدای گوشیش از جایش بلند شد و گوشی را از روی میز برداشت با دیدن اسم امیر
سریع جواب داد:
ــ چی شده امیر
ــ قربان دختره الان وارد دانشگاه شد ،تنها اومد دانشگاه،از منزل شما تا اینجا یه ماشین دنبالش بود،الانم یکی از ماشین پیاده شد و رفت تو دانشگاه،چی کار کنیم
کمیل دستان مشت شده اش را روی میز کوبید!
ــ حواستون باشه،من دارم میام
گوشی راقطع کرد و از اتاق خارج شد،با عصبانیت به طرف ماشین رفت،
فکر می کرد بعد از صحبت ها و اتفاق دیشب سمانه دیگر لجبازی نکند اما مثل اینکه حرف در کله اش فرو نمی رفت،و بیشتر از ان ها تعجب کرده بود که چرا از سمانه دست بردار نبودند.
در آن ساعت از روز ترافیک سنگین بود و همین ترافیک او را کلافه تر میکرد،مشتی به فرمون زد و لعنتی زیر لب گفت.
نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه رمان
"رمان #پلاک_پنهان
قسمت #6⃣6⃣
سریع از ماشین پیاده شد،ماشین بچه ها را در کنار دانشگاه دید،امیر به محض دیدن کمیل به سمتش آمد.
ــ سلام قربان
ــ سلام
ــ یکی پیاده شد رفت داخل،سمت دفتر بسیج دانشگاه
ــ من میرم داخل ،به امیرعلی زنگ بزن خودشو برسونه
ــ بله قربان،همراهتون بیام؟
ــ نه لازم نیست
کمیل دستی به اسلحه اش کشید،تا از وجودش مطمئن شود،از حراست دانشگاه
گذشت و به طرف دفتر رفت،طبق گفته ی حراست دفتر دانشگاه بعد از اون اتفاق
دفتر را بستن،نگاهی به در باز شده ی دفترانداخت،مطمئن بود کسی که وارد دفتر شده کلید همراه داشته،نگاهی به اطراف انداخت،بعد اینکه از خلوت بودن محوطه
مطمئن شد ،وارد دفتر شد ،نگاهی به اطراف انداخت چیز مشکوکی ندید اما صدایی از اتاق
اخری می آمد،آرام به سمت اتاق حرکت کرد،نگاهی به در انداخت که روی آن
فرماندهی نوشته شده بود،اسلحه اش را در آورد به سمت پایین رفت،در را آرام باز
کرد،نگاهی به اتاق انداخت که با دیدن شخصی که با اضطراب و عجله مشغول
برداشتن مدارک از گاوصندوق است،اسلحه را به سمتش گرفت و گفت:
ــ دستاتو بگیر بالا
دستان مرد از کار ایستادند و مدارکی که برداشته بود بر روی زمین افتادند.
ــ بلند شو سریع
مرد آرام بلند شد
ــ بچرخ ،دارم میگم بچرخ
با چرخیدن مرد،کمیل مشکوک چهره اش را بررسی کرد ،به او نزدیک شد ،عینکش
را برداشت و ریشی که برای خود گذاشته بود را از روی صورتش کند،تا میخواست
عکس العملی به شخصی که روبه رویش ایستاده نشان دهد،صدای قدم هایی را
شنید.
سریع دستش را دور گلوی مرد پیچاند وآن را به پشت در کشاند،و کنار گوشش
زمزمه کرد:
ــ صدات درنیاد والا همینجا یه گلوله حرومت میکنم
صدای قدم ها به اتاق نزدیک شدکمیل حدس می زد که شاید همدستانش به دنبالش آمده باشند ،با وارد شدن شخصی به اتاق کمیل اسلحه را بالا آورد اما با دیدن شخص روبرویش که با وحشت به هردو نگاه می کرد،با عصبانیت غرید:
ــ اینجا چیکار میکنید؟؟
سمانه با ترس و تعجب به سهرابی که بین دستان کمیل بود خیره شده بود،نگاهش به اسلحه ی کمیل کشیده شد از ترس نمی توانست حرفی بزند ،فقط دهانش باز و بسته می شد اما هیچ صدایی از آن بیرون نمی امد،با صدای کمیل به خودش امد.
ــ میگم اینجا چیکار میکنید
تا میخواست جواب کمیل را بدهد،صدای سهرابی نگاه هر دو را به خود کشاند،سمانه با نفرت به او نگاهی انداخت.
ــ تو کی هستی؟سمانه رو از کجا میشناسی
کمیل از اینکه سهرابی اسم سمانه را به زبان اورده بود عصبی حصار دستش را تنگ
تر کرد و غرید:
ــ ببند دهنتو
سمانه با وحشت به صورت سهرابی نگاهی انداخت،با اینکه از او متنفر بود ولی نمی
خواست به خاطر اون برای کمیل دردسری بشه.
ــ ولش کنید صورتش کبود شد،توروخدا ولش کن آقا کمیل
کمیل او را هل داد که بر روی زمین زانو زد و به سرفه کردن افتاد،
میان سرفه هایش با سختی گفت:
ــ پس کمیل تویی؟کمیل برزگر،پس اونی که رئیس کمر همت به نابودیش بسته تویی کمیل که نگاه ترسیده ی سمانه را بر خود احساس کرد،برای اینکه سهرابی را ساکت
کند تا بیشتر با حرف هایش سمانه را نترساند،غرید:
ــ ببند دهنتو تا برات نبستمش
سریع سویچ های ماشین را از جیب کتش دراورد و به طرف سمانه گرفت:
ــ برید تو ماشین تا من بیام ،درا رو هم قفل کن
سمانه با ترس به او خیره شده بود که با تشر کمیل سریع سویچ را از دستش گرفت و نگاه نگرانی به آن دو انداخت و از اتاق خارج شد.
کمیل نگاهش را از چارچوب در گرفت و به سهرابی سوق داد:
ــ میدونم فکرشو نمیکردی گیر بیفتی ولی باید خودتو برای همچین روزی آماده میکردی
سهرابی پوزخندی زد و بدون اینکه جوابی به حرف کمیل بدهد،گفت:
ــ رابطه تو و سمانه چیه؟حالا دونستم چرا رئیس اینقدر اصرار داشت بشیری رو بزنیم کنار،اونا میخواستن با نابودی سمانه از تو انتقام بگیرن
کمیل با صدای بلند فریاد زد:
ــ اسمشو روی زبون کثیفت نیار
سهرابی که از اینکه کمیل را عصبی کرده بود ،خوشحال بود،نیشخندی زد و ادامه
داد:
ــ بیچاره سمانه،اون ارزشش بیشتر از این چ..
با مشتی که بر صورتش نشست مهلت ادامه حرفش را کمیل از او گرفت:
ــ خفه شو عوضی،به خدا بخواید بهش نزدیکش بشید میکشمتون
🌹نویسنده:فاطمه_امیری
ادامه دارد.....
#سلام_امام_زمانم
خط طلایی باریکی دل شب را شکاف میدهد،
سرود حیات
از تمام کائنات
به گوش میرسد...🌌
دل میتپد به شوق نگاه تو یابنالحسن...
سلام ای پدر🌸
✍صلوات خاصه امام هادی ع.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِیِّ الْأَوْصِیَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِیَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّینِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِینَ اللَّهُمَّ کَمَا جَعَلْتَهُ نُورا یَسْتَضِیءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِیلِ مِنْ ثَوَابِکَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِیمِ مِنْ عِقَابِکَ وَ حَذَّرَ بَأْسَکَ وَ ذَکَّرَ بِآیَاتِکَ وَ أَحَلَّ حَلالَکَ وَ حَرَّمَ حَرَامَکَ وَ بَیَّنَ شَرَائِعَکَ وَ فَرَائِضَکَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِکَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِکَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِیَتِکَ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ وَ ذُرِّیَّةِ أَنْبِیَائِکَ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ.
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
وَ صَلِّ عَلَىٰ....صَفِيِّكَ الْهَادِي
زمین،
به مقصد نـــور
در مدار امن هدایت در حرکت است.💫
تمام بیراههها، توهماند...
وقتی تو "چراغ راهنمای جادهی آسمانی "
#امام_هادی علیهالسلام
استادشجاعی