صالحین تنها مسیر
بهار نارنج: #قسمت_صد_هجدهم کوچ غریبانه💔 بازویش را گرفتم: -هر چی هست بگو،می خوام بدونم لحظۀ آخر چ
#قسمت_صد_ونوزده
کوچ غریبانه💔
شهلا از آشپزخانه بیرون آمد و با صدای بلندی گفت:
-مانی خانوم بیخبر و یواشکی از تهرون بیرون رفت که کسی نفهمه کجاست،ولی با این سوغاتیا که آورده دستش رو
شد.
مامان زودتر از همه پرسید:
-مگه چی آورده؟
-هر چی دلتون بخواد.از مربای بهار نارنج گرفته تا سیر ترشی،زیتون ماهی دودی و چیزای دیگه.
مامان گفت:
-خوب پس اونجوری که می گفتن جنوب نبودی!
حوصلۀ گلایه او را نداشتم:
-شرمنده مامان،من از آقا جون خواستم این جوری بگه.گفته بودم که هر وقت آمادگیش رو پیدا کردم آدرسمو به
همه می دم.
مامان گفت:
-به حال ما فرقی نمی کنه،چه شمال چه جنوب.ما که نه پای اومدنش رو داریم نه حوصله شو.
احساس کردم همۀ خون بدنم به صورتم دوید.او هنوز هم زخم زبانش را داشت.فهیمه متوجه ام شد:
-ما میاییم مانی جون،فقط یادت باشه آدرس دقیقتو بهمون بده.من و سعیده با سر میاییم.
حبیب آقا گفت:
-آدرستو به ما هم بده مانی خانوم.آدم از خداش باشه یه فامیل تو شمال داشته باشه؛اونم یه فامیل با معرفتی مثل
شما.
-خواهش می کنم.اگه افتخار بدین تشریف بیارین که واقعا خوشحال می شم.
پدرم گفت:
-اتفاقا خونه ش چه جای خوبیه!نزدیک بازارچه...با دریا هم فاصلۀ زیادی نداره.
محمد پرسید:
-حالا کدوم شهر هست دایی.
بندر پهلوی.
سعیده گفت:
-پس خودتو آماده کن مانی،امسال تابستون همگی اونجا افتادیم.
هنوز صدایم گرفته و بی حال بود:
-شما ها بیایید قدم تون روی چشم.
پدرم نگاهی به ساعت مچی اش انداخت:
-خوب بچه ها بهتره رفع زحمت کنیم.مسعود جان،ما فردا قبل از ظهر اینجاییم،ولی الان باید بریم.هم فهیمه بچه
هاشو دست خانوادۀ شوهرش سپرده هم سعیده بچه رو پیش شوهرش گذاشته،اینه که نمی تونن امشب بمونن.
زهرا گفت:
-دایی مانی رو نبرین،بذارین امشب پیش من بمونه.
-باشه،مانی بمونه.الانم خسته ست جابجاش نکنم بهتره.شما هم امشب زودتر بخوابین.فردا خیلی کار داریم.
مردهای مجلس به احترام پدر سرپا ایستاده بودند.بعد از خداحافظی با آنها به سراغ من آمد:
-بابا جان تو کاری نداری؟چیزی لازم نداری؟
-نه آقا جون،فقط اگه زحمتی نیست چمدون منو بدین مجید بیاره تو خونه.ممکنه چیزی لازم بشه.ببخشید که نمی
تونم بلند شم،تنم خیلی کوفته ست.
-نمی خواد بلند شی.الانم اگه تونستی یه چیزی بخور و بخواب.امشب بدجوری هول کردی!زهرا جان مواظبش باش.
-باشه دایی خیالتون راحت باشه.
فهیمه و سعیده برای رفتن عجله داشتند.خداحافظی ها سریع انجام شد.با رفتن آنها بقیه هم برای خواب آماده شدند.
محمد و شهلا و بچه ها یکی از اتاق ها را به خود اختصاص دادند.من و زهرا و بچه ها همگی در یک اتاق جا
انداختیم.اتاق مسعود هم به خودش و آقا حبیب رسید.
بچه ها خیلی زود به خواب رفتند.با زهرا مدتی از این در آن در صحبت کردیم و عاقبت رخوت هر دوی ما را در
خود کشید.درست نفهمیدم کی خوابم برد.انگار در دنیای دیگری بودم.با زهرا در کوچه پس کوچه های قدیمی پیش
می رفتیم.انگار به قصد جابجایی با هم همراه شده بودیم.زمان و مکان ناشناس بود.به آدم هایی برخورد می کردیم
که شناختی از آنها نداشتیم،عاقبت به در خانه ای بزرگ و قدیمی رسیدیم.بی شباهت به خانۀ فعلی عمه نبود.
در حیاط عده ای مشغول انجام کارهای مختلف بودند و هرکس به کاری می رسید.دیگ های بزرگ غذا روی آتش
قرار داشت و عطر غذا در فضای حیاط پخش شده بود.از میان آنهایی که در حیاط به این طرف و آن طرف می رفتند
متوجۀ زنی سفید پوش شدم که به من نزدیک می شد.پیراهن سفید با گلبرگ های سبز کمرنگ و روسری سفیدی
که از سفیدی برق می زد.ابتدا قیافه اش را تشخیص نمی دادم.عصا زنان نزدیک تر آمد.صورتش سفید و نورانی بود
#قسمت_صد_و_بیست
کوچ غریبانه💔
تازه در این فاصله او را شناختم!عمه بود!داشت لبخند زنان نگاهم می کرد.به نرمکی گفت: بالاخره
اومدی؟خیلی منتظرت بودم.صدایش آهنگ خاصی داشت؛مثل انعکاس صوت در فضا.گفتم،ببخش عمه جونم،دست
خودم نبود،وگرنه زودتر می اومدم.دوباره لبخند زد: اشکال نداره،حالا هم خوش اومدی،بیا توی بغلم می خوام بوت
کنم. دستانش را به رویم باز کرد.داشتم با شوق به طرفش می رفتم که با تکانی از خواب پریدم.
فضای اتاق در تاریکی فرو رفته بود.صدای نفس های آنهایی که در خواب بودند تنها صدایی بود که شنیده می
شد.نگاهم از پنجره به بیرون افتاد.هوا گرگ و میش بود.آهسته از جا بلند شدم و به کنار پنجره رفتم.فضای حیاط
هم ساکت به نظر می رسید.فقط صدای جیرجیرکهای باغچه و صدای یکنواخت ده ها گنجیشک که انگاری آوازی را
با هم می خواندند،شنیده می شدبه یاد عمه ام افتادم که یک بار برایم گفته بود،صبح سحر همۀ حیوانات ذکر خدا را
می گویند.پس این آهنگ یکنواخت ذکر خدا بود!خوابی که دیده بودم ناخداگاه در ذهنم مرور شد.چهرۀ عمه در
خواب چه زیبا و نورانی بود.پس او از آمدن من خبر داشت؟نگاهم به در اتاقش افتاد.آهسته به آن سمت حرکت
کردم.در دو طرف تختش دو چراغ پایه بلند گردسوز روشن بود و فضای اتاق را روشنایی کم جانی داده بود.کتاب
قرآن روی میزی در کنار تختش قرار داشت و قاب عکسش در میان گلایل های سفید مثل عروس نشسته بود.این
عکس را از مکه به یادگار داشت.به نظرم عطر خوش یاس که همیشه به خودش می زد در فضای اتاقش پیچیده
بود.روی لبۀ تخت نشستم و مدتی با عکسش حرف زدم.حین دردودل های صمیمانه،قطره های اشک هم همراهیم
می کرد.عاقبت بوسه ای بر چهرۀ توی قاب نشاندم و کتاب قرآن را برداشتم.با اولین تماس انگشتانم با صفحات
آن،سورۀ یاسین باز شد.آهسته شروع به قرائت آن کردم.نفهمیدم چه مدت طول کشید تا سوره به پایان
رسید.سوره را با فاتحه ای نثار روح او به آخر رساندم.هوا داشت رو به روشنایی می رفت،ولی خستگی و خواب
آلودگی و رخوتی عجیب مرا در خود گرفته بود.قرآن را روی میز گذاشتم و همن جا روی تخت دراز کشیدم.
-مانی...مانی جان پاشو،صبح شده.
پلک هایم به سختی از هم باز شد.زهرا بود.نگاهم گیج ومنگ بود.
-حالت خوبه؟
-آره،چه طور مگه؟
-هیچی،یه کم ترسیدم.آخه هر چی صدات می کردم بیدار نمی شدی!تو کی اومدی تو این اتاق؟
-درست یادم نیست.انگار سحر بود...آره عمه اومده بود به خوابم.اون خبر داره که من اومدم.بهم خوشامد
گفت.باورت نمی شه اینجا براش یه کم قرآن خوندم،بعدش دوباره خوابم برد.چه خوابی!تا وقتی تو صدام کردی اصلا
هیچی نفهمیدم!
-آره دیدم.دور از جونت انگار روح تو تنت نبود.معلومه عزیز تو رو بیشتر از همه دوست داشته که اولین شب به
خوابت اومده.
-شاید چون می دونسته چه قدر دلم می خواد ببینمش،اومده بود به خوابم.
-پا شو بیا،سفره را انداختیم.پا شو بیا صبحونه بخور یه کم جون بگیری.دیشب هم که چیزی نخوردی.
از تخت پایین آمدم:
-باشه،تو برو من یه آب به صورتم می زنم،می یام
بعد از صبحانه مقدمات کار را برای پذیرایی ظهر آماده کردیم.پتو های ملحفه شده دور تا دور سالن پذیرایی قرار
گرفت و مخده ها به دیوار تکیه داده شد.میوه ها شسته شد و سماور مدام در حال جوشش بود و قوری های چای در
حال دم کشیدن.قلیان ها روبراه شد و دیس های خرما آمادۀ پذیرایی گشت.نزدیک ظهر بستگان و فامیل کم کم از
راه رسیدند.صوت قرآن از همان ابتدای روز مدام شنیده می شد.از پنجرۀ آشپزخانه چشمم به دیگ های بزرگ روی
آتش افتاد؛درست شبیه همان صحنه ای که در خواب دیده بودم.از ذهنم گذشت از کجا معلوم؟شاید روح عمه هم
الان میون ماها باشه. در این میان فقط بچه ها بی خبر از همه جا در کنار هم لحظه های خوش و سرگرم کننده ای
داشتند.اولین روز سال نو مصادف شد با سوم عمه.صبح همگی سر خاکش حاضر بودیم و با چیدن هفت سین و تقسیم
شیرینی و میوه مراسم عید را بجا آوردیم.تاج گل هایی که از اطراف بعضی از بازاری ها هدیه شده بود به قبر او
حالت خوشایندی داد.درست شبیه باغچه ای پر گل شده بود.زیر لب گفتم عمه جونم خدا رحمتت کنه،تا زنده بودی
همیشه بوی عطر گل یاس می دادی،حالا از خاکت هم بوی عطر گل بلند می شه! کنار قبرش زانو زده بودم و نیمی از
بدنم روی سطح آن افتاده بود.با او حرف می زدم و اشک می ریختم.صدای پر سوز و گذار مداح که در
مدح مادر می خواند قلبم را بیشتر آتش می زد.نیمی از قبر را من بغل گرفته بودم و نیمۀ دیگر را زهرا و با صدای
بلند گریه می کردیم،برای عزیزی که از دست رفته بود.دیگر حال خودم را نمی فهمیدم و ابایی نداشتم که چه
کنم.هر چه بود ضجۀ بی کسی بود،ضجۀ تنهایی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه صفایی داره این کلیپو تو حرم امام رضا گوش بدی. تابحال ندیده بودم رهبری انقدر آفرین بگن به کسی
جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه
شهادت شاه مردم دنیا رو تسلیت عرض میکنم
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
روی join پایینصفحه کلیککنید 👇
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
27.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلطان عالَم
#شهادت حضرت
آقا امام رضا تسلیت باد.
▪️#شهادت_امام_رضا
4_5796618829119357412.mp3
3.33M
🔊 کلیپ صوتی
🎙 حضرت آیتالله مجتبی تهرانی (ره)
🏴موضوع: روضه سوزناک حضرت امام علی رضا علیه السلام
🏴🏴🏴😭😭😭🏴🏴🏴
#روضه
#شهادت
#حضرت_امام_علی_رضا (ع)
═══✼🏴🏴🏴✼══
🍃حقیقت سلام
وقتی که دلم هوای زیارت میکند، اختیارش از کف میرود. دست من نیست، یک لحظه چشم باز میکنم و میبینم پر کشیده و صحن به صحن در حرم امام رئوف به دنبال تو میگردد. امشب از صحن انقلاب وارد شده. میدانم چرا؛ مدّتهاست که دلم محتاج انقلابی عظیم است. اگر منقلب نشود، با حالی که دارم بیچاره از دنیا خواهم رفت. میروم به سوی سقاخانه به نیت این که آب را از کوثر وجود تو بنوشم و دلم را از شراب محبت تو سیراب کنم، میایستم در صف تشنهها تا نوبتم برسد. چشم میچرخانم به سوی پنجره فولاد و ملتمسانه از تو میخواهم که ایمانم را آبدیدهتر از فولاد کنی به قدری که اگر عالمی در برابرم ایستاد، ذرهای از ایمانم کم نشود. روبروی ایوان طلا آرزو میکنم به قدری از عشق تو غنی شوم که مرا ثروتمندترین انسان روزگارم بخوانند. هر چه در عالم گشتم، سرمایهای گرانتر از عشق تو پیدا نکردم.
در میان صحن میایستم روبروی ضریح، دستم را میگذارم روی سینه و به خیال آن که در کنار تو ایستادهام، سلام میدهم به امام.
#بهانه_بودن
#امام_رضا علیه السلام
#محسن_عباسی_ولدی
🌱 درک همین یک جمله برای یه عمر ضدانقلابها کفایت میکنه دیگه زور الکی نزنند....
🧕دختران خیابان این انقلاب برای این خاک
پدر می دهند
✋ نه روسری
#دختران_انقلاب #دختران_حاج_قاسم #قرارگاه_دختران_حاج_قاسم
#سلام_امام_زمانم
وقتی میان نفس و هوس جنگ میشود
قلبم به چشم هم زدنی سنگ میشود
آقا ببخش بس که سرم گرم زندگی است
کمتر دلم برای شما تنگ میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بچههای قوی تربیت کنیم
کاری به عبا و عمامه و امام حسین نداریم!
#استاد_پناهیان
#ادبستان
🏠
داستان تغییر مسیر تاریخ.mp3
9.81M
#تلنگری
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفی_پور
✖️ چرا امام رضا علیهالسلام، به ایران آمدند و مشهد محل زیارت ایشان انتخاب شد؟
✖️ چرا حضرت معصومه سلاماللهعلیها در ایران و آنهم در فاصلهی زیادی از مشهد، و در شهر قم، فرود آمدند؟
✖️ چرا ایران اینقدر مورد توجه پیامبر و اهل بیت علیهمالسلام بوده است؟
▪️ویژه شهادت امام رضا علیهالسلام
این کلیپ فوقالعاده هم هدیه به شما🎁
ببینین و برای اونایی که دانشآموز دارن ارسال کنین😊🌸
بسیار مهمه.
مداحی آنلاین - از شدت شوق عاشقت صد بار جان داد - صابر خراسانی.mp3
1.5M
🎤بسیار دلنشین صابر خراسانی:
از شدت شوق، عاشقت صد بار، جان داد
وقتی برایم پرچمت دستی تکان داد
#شهادت_امام_رضا(ع)
#یا_امام_رئوف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨بزرگترین اجتماع محبان اهل بیت در تاریخ مشهد
✍اجتماع بزرگ محبان اهل بیت علیهم السلام سرریز اربعین سیدالشهدا علیه السلام است که امروز اینچنین تجلی یافته است. امام رضا علیه السلام با حدود پنج میلیون زائر امام غریب نواز است، نه امام غریب. سلام بر امتی که پشت استکبار را پیوسته با حضور بصیرانه خود به خاک می مالند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 مواضع صریح و قاطعانه حجت الاسلام سید حسین مومنی در قم پیرامون حوادث اخیر، سبلریتی ها و کسانی که این روزها با حمایتهایشان از اغتشاشگران، روح و روان جامعه را به هم ریخته اند/قم آنلاین
✍هیچ سلبریتی الا معدود افرادی که دل در گرو اسلام و انقلاب دارند، ارزش بزرگ شدن را ندارند. چه در سیمای جمهوری اسلامی و چه در سایر فضاها و رسانه ها.
🔴آدیداس در هلند
دیروز این عکس را گرفتم.
دنیا به سمت پوشش داره میره. انقدر تعداد محجبهها در اینجا هم ( مثل فرانسه) در حال افزایش هست که برندهای ورزشی هم لباس های مورد پذیرش بانوان مسلمان را، طراحی، تبلیغ و روانه بازار میکنند. نکته مهم گرایش زنان فرانسوی و هلندی الاصل به سمت اسلام و پوشش هست. این یعنی عوارض و پیامدهای بیپوششی رو خوب تجربه کردند که فعالانه و با اراده به سمت پوشش در حال گرایش هستند.
دختران و زنانی که در ایران در حد افراط مخالف پوشش هستند، از عواقب جامعهای که پوشش برای زنانش آزاد شود بیخبرند. در کتاب «بازگشت به پاکدامنی» وندی شلیت نویسنده زن آمریکایی، کامل از راه رفته دختران و زنان در این خصوص در آمریکا گفته است که به یاری خدا از آن بیشتر خواهم نوشت.
✍مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی در فرانسه، #هلند و ایران
@ninfrance
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
#تلنگر
❓میدونی معنی
فَمَنْ یَعْمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ
یعنی چه⁉️
یعنی👈🏼تک تک اعمالت
حتی☝️🏼یک لایک در فضای مجازی
در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه ...
رفیق حواست باشه