🌺 سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 رسول خدا را اذیت نکنید. 🍂
🔸إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً (احزاب /۵٧)
⚡️ترجمه :
همانا كسانى كه خدا و رسولش را آزار مى دهند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را لعنت مى كند، و براى آنان عذاب خوار كننده اى آماده كرده است.
❌ آزار و اذيّت رسول خدا به هر شكلى كه باشد، از جمله گناهانى است كه خشم الهى را بدنبال دارد.
💫حالا این حدیث پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله) را کنار آیه فوق بذارین:
⚡️فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی؛
فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد قطعا مرا آزرده است.
🍁اذیت حضرت زهرا، اذیت پیامبر است.
#سبک_زندگی_قرآنی
✍شهیدان گمنام به میان ما آمدند....حسشان کردیم....لمسشان کردیم...نجوا کردیم و سخن دل گفتیم....ولی نشناختیموشون ....امام عصر عج نیز به میان ما می آیند....با ما سخن میگویند و ما با ایشان سخن میگوییم.....نجوایشان میکنیم....اما نمیشناسیمشون....وجه شباهت امام عصر عج و شهیدان گمنام در #حاضر_غائب بودن آنهاست....
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
يا قبر!
لقد عهدت إليك ثقتي فاحذر
فهي بنت الرسول!
ای قبر!
من امانتم را به تو سپردم،
حواست باشد ایشان دختر پیامبرند!
یا الفرقة قلب طه !
لقد تركت هذا العالم أمام عيني؛ لكنك
ستبقى في قلبي إلى الأبد . ..
ای بند دل طاها!
از این دنیا ،جلوی چشم هایم رفتی؛
اما تا ابد در قلبم میمانی . .
🔴وای مادرم مادرم مادرم😭
ائمه روی نام مادرشون حضرت زهرا سلام الله علیها حساسند
اللهی به حق فاطمه، به حق فاطمه، به حق فاطمه، مشکلات این کشور رو مرتفع بفرما به حق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🏴
✨✨🌙
صالحین تنها مسیر
قسمت(۶۷) #دختربسیجی _خفه شو! فقط خفه شو پرهام! آخه نمی تونستی حداقل بهم بگی چه گهی خوردی که آبرو
قسمت(۶۸)
#دختربسیجی
هنوز فاصله اش تا خونه زیاد بود که از ماشین پیاده شدم و دست به سینه به ماشین تکیه دادم و مشغول برانداز کردنش شدم که بر عکس همیشه روسری رنگ
روشن پوشیده و کیفش رو از روی چادر دانشجوییش روی شونه اش انداخته
بود.
با نزدیک شدنش بهم، پام رو توی پیاده رو گذاشتم و مقابل او که سرش توی گو شیش بود وایستادم که از حرکت ناگهانیم ترسید و همراه با هین گفتن دستش
رو روی قلبش گذاشت .
سرش رو بالا گرفت و بهم نگاه کرد که گفتم: نمی خواستم بترسونمت!
با اخم جواب داد:ولی ترسوندین!
با جدیت خواست از کنارم رد بشه و بره که مانعش شدم و گفتم : نمی خوای بدونی
برای چی اینجام ؟
_خب برای چی اینجایین؟
_اومدم ازت بخوام فردا برگردی سر کارت.
با تعجب نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که من زود تر گفتم:من فهمیدم انتقال
وجه کار تو نبوده.
پوزخندی زد و گفت:چه خوب! آفرین به هوش بالاتون!
از کنارم گذشت و پشت به من به سمت در حیاطشون رفت که گفتم: نمی خوای بدونی کار کی بوده؟
با این سئوالم از حرکت وایستاد و به سمتم برگشت و گفت: من همون اولش فهمیدم
کار کی بوده.
_خب پس چرا چیزی نگفتی؟
راه رفته رو برگشت و مقابلم وایستاد و گفت: چون اونموقع گوش برای شنیدن زیاد
بود ولی اونی که باید میشنید کر شده بود و چیزی نمی شنید.
(منظورش از گوش بر ای شنیدن زیاد بود، کارمندا ی جمع شده توی سالن بودن
که آرام خودداری کرده بود و جلوی اونا حرفی نزده بود تا آبروی پرهام حفظ
بشه)
_به هر حال من اومدم اینجا که بگم همه چی روشن شده و تو هم می تونی به
شرکت برگردی..... دو روزه غیبت کردی و کلی کار عقب مونده داری.
_هه! مثل اینکه یادتون رفته منو با چه افتضاحی بیرون کردین، حالا ازم می خواین بدون اینکه حتی بهش فکر کنم برگردم و کارای عقب مونده ام رو انجام
بدم ؟
_یعنی تو چیز بیشتری می خوای؟ خیلی ناراحتی می تونی برنگردی!
قسمت(۶۹)
#دختربسیجی
_واقعا که! شما آبروی منو جلوی بقیه بردی و کاری کردی که همه با تحقیر بهم
نگاه کنن، حالا هم به جای اینکه ازم معذرت بخوای بهم میگی اگه ناراحتم بر نگردم؟ شما دیگه چه جور آدمی هستی!
_من کاری می کنم تا کسی که برات پاپوش درست کرده بیاد و جلوی همه ازت
معذرت خواهی کنه ولی در مورد خودم قبلا هم بهت گفتم من عذرخواهی بلد نیستم.
_من هم بهتون گفته بودم سعی کنید یاد بگیرید! بعدشم من نمیخوام کسی
به خاطر من جلوی بقیه تحقیر بشه، همین که شما فهمیدین کار من نبوده برام
کافیه.
من آدمی نبودم که به کسی اصرار کنم و پاپیچش بشم من عادت داشتم دستور
بدم و بقیه اطاعت کنن برای همین دیگه اصراری نکردم و گفتم: به هر حال من
می دونم کار تو نبوده و تو هم اگه خواستی میتونی برگردی و به کارت ادامه بدی دیگه تصمیم با خودته!
دیگه منتظر عکسالعملش نشدم و با نشستن توی ماشین، ماشین رو روشن کردم و ازش دور
شدم ولی او همونجا وایستاده بود و دور شدن من رو تماشا می کرد.
فردای اونروز به محض ورودم به شرکت همون اول کار به اتاق پرهام رفتم و پرهام که
تازه اومده و سرش توی کامپیوتر روی میزش بود با ورود من به اتاق سرش رو بالا
گرفت و با دیدن من با طعنه گفت: به سلام آقا آراد! می بینم تنها اومدی! آرام
خانم قبول نکردن که برگردن شرکت؟
نزدیکش رفتم و گفتم: نازی درست به عرضت رسونده! من رفتم و ازش خواستم
برگرده ولی او خانمی کرد و گفت بر نمی گرده تا تو تحقیر نشی، میدونی
چرا؟... چون من بهش گفتم از
تو می خوام جلوی بقیه ازش عذرخواهی کنی.
پرهام با عصبانیت روی پاش وایستاد و گفت: آراد تو تکلیفت با خودت مشخص
نیست! یه بار میگی کاری کنم که بزاره و بره و حالاهم که رفته میری دنبالش
و من رو به خاطر کارم سرزنش می کنی ؟
_من گفتم اینجوری بیرونش کنی؟
_ببخشید دیگه فکر نمی کردم آقا دلسوز هم شده باشی!
با صدای زنگ گوشیم حرفی که می خواستم بزنم رو خوردم و جواب بابا که
پشت خط بود رو دادم:
_الو... سلام بابا .
_سلام، آراد الان شرکتی ؟ فهمیدی چی شده؟
_آره شرکتم، چی! چی شده؟
_انتقال وجه رو می گم فهمیدی جریان چی بوده؟
_آها آره، به خاطر ایراد سیستم اینجوری شده بود ولی الان درست شده.
_خب خدا رو شکر من که گفتم این دختر این کار رو نمی کنه. آراد همین امروز
میری دنبالش و میاریش شرکت فهمیدی؟.
_رفتم ولی نیومد.
_یعنی چی که نیومد؟
_یعنی اینکه من بهش گفتم فهمیدم کار او نبوده و می تونه برگرده سر کارش ولی او گفت که دیگه بر نمی گرده.
_خدا می دونه تو چجوری ازش خواستی برگرده! آراد من آخر وقت میام اونجا و تا
اون موقع آرام باید شرکت باشه.
_من یه بار ازش خواستم بر .....
_آراد یاد بگیر روی حرف من حرف نزنی وقتی می گم امروز باید اونجا باشه
یعنی باید باشه .
_باشه سعی خودم رو می کنم که برش گردوندم ولی...
_ولی بی ولی! من اومدم باید ببینمش..... فعلا خداحافظ .
_خداحافظ .
قسمت(۷۰)
#دختربسیجی
با قطع شدن تماس رو به پرهام گفتم: همون موقع که به بابا گفتم چی پیش اومده
گفت اشتباه می کنم و آرام این کاره نیست حالا هم که میگه تا ظهر که میاد
اینجا اون باید سر کار باشه، دیگه تو خودت میدونی یا باید برگردونیش یا
خودت جواب بابا رو بدی.
پرهام با کلافگی روی صندلیش نشست و عصبی نفسش رو بیرون داد.
همانطور که وایستاده بودم دستم رو توی جیب شلوارم جا دادم و رو بهش گفتم :
تو که تنهایی این کار رو نکردی! کی بهت کمک کرده ؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا میپرسی ؟
_برای این که به جای من و تو از این دختره معذرت خواهی کنه و اینکه بهش یاد
بدم دیگه از این غلطا نکنه.
_ولی اونا فقط از من اطاعت کردن پس فقط من مقصرم.
_یعنی تو حاضری جلوی بقیه ازش عذر خواهی کنی؟
_تو این رو جدی نمی گی!؟
_اتفاقا خیلی هم جدیم!
_باشه من عذر خواهی می کنم.
جلوتر رفتم و با زیرکی گفتم:کار اکبری و مبینا بوده نه!؟
_گفتم که خودم عذر خواهی می کنم دیگه چیکار به اونا داری؟!
_اون نیازی به عذرخواهی نداره یعنی جلوی جمع نداره پس نگران اونا نباش! ولی من باهاشون کار دارم.
منتظر نموندم پرهام چیزی بگه و در حالی که به سمت در اتاق می رفتم، گفتم: برای برگردوندنش میتونی از خانم رفاهی کمک بگیری.
با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کار خودم رفتم ولی قبل اینکه
دستم به دست گیره برسه برگشتم و به نازی که وایستاده بود و من رو نگاه می
کرد گفتم : تو که خوب بلدی گزارش کامل رو با ریز جزئیات به پرهام بدی، هر
اتفاق و هر رفت و اومدی رو هم به من گزارش میدی. حالا هم به اکبری و مبینا بگو
بیان به اتاق من، کارشون دارم.!
وارد اتاق شدم و بدون اینکه در رو ببندم، عصبی پشت دیوار شیشه ای وایستادم
و چند دقیقه بعد صدای آروم و نگران مبینا رو از داخل سالن شنیدم که به نازی
می گفت: تو نمی دونی چیکارمون داره.
نازی جواب داد:نمی دونم و لی مطمعنم کار خوبی نیست چون عصبانی بود!
حالا هم تا بیشتر عصبی نشده برین تو.
تقه ا ی به در خورد و لحظه ای بعد صدای سلام کردنشون رو شنیدم که به
طرفشون برگشتم و از بالا بهشون نگاه کردم.
اکبری وقتی دید من ساکتم و حرفی نمی زنم گفت:آقا با ما کار ی داشتین؟
قسمت (۷۱)
#دختربسیجی
بهش توپیدم: از ِکی یاد گرفتی برای بقیه پاپوش درست کنی و نقش بازی کنی؟
با تعجب گفت:منظورتون چیه؟
_منظورم اینه که چرا برای خانم محمدی پاپوش درست کردی و باعث اخراجش
شدی؟
_شما چی می گین؟ چرا من باید همچین کاری بکنم ؟
_خوب می فهمی چی میگم، ولی اینکه چرا اینکار رو کردی رو خودت باید بگی!
_ولی من کاری نکردم!
داد زدم:به من دروغ نگو من همه چیز رو می دونم،فقط می خوام بدونم چرا؟
_آقا به خدا من بی تقصیرم، من فقط از آقای سهرابی اطاعت کردم.
_یعنی اگه آقای سهرابی بهت گفت برو بیفت توی چاه تو بدون چون و چرا می افتادین ؟
اکبری جوابی نداد و من به سمت میز کارم رفتم و در همون حال ادامه دادم: نامه ی
اخراجیتون رو میدم به خانم صابتی(منشی).....
اگه خانم محمدی تا موقع رفتنتون برگشت که ازش عذرخواهی میکنید و بعد میرین...
فردا اینجا نبینمتون.
سلام
هر روز سردتر میشوند
لحظه ها...
دقیقه ها...
روزها...
برگرد که جهان
محتاج گرمی دستان توست
السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ (الْبَدْرِ) التَّمَامِ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#روایت
امیرالمومنین امام علی _علیهالسلام_:
اللَّهْوُ يُفْسِدُ عَزَائِمَ اَلْجِدِّ
سرگرمیهای بیهوده، تصمیمات جدّى را تباه مىكند.
📗 به نقل از غررالحکم، ص۱۲۵
حکایتی زیبا درباره حق الناس
🔹ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی میکرد. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ.
🔸ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم کند.
🔹ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنم که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کردهاند، ﺑﺨﻮﺍبد!
🔸ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ.
🔹ﺗﺎ ﺍینکه ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ که ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، آن هم فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
🔸ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنهای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
🔹ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خواب ﺭﻓﺖ؛ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ و ﺳﻮﺍﻝ میپرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ میگوید ﺗﺎ اینکه ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.
🔸ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و ...
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید.
🔹ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ میشود. ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ میگیرد ﺗﺎ ﺻﺒﺢ میشود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ میآیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ.
🔸ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ میکنند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ میگذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ!
🔹ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ میگوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍینقدر ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
🔸ای بشر! از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
▫️هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
▫️هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔻 چرا جامعۀ مدینه به آن ظلم بزرگ دربارۀ حضرتزهرا(س) تن دادند؟
🔻 پیامبر(ص) جامعه را به یک اوج و قلهای دعوت میکرد که مردم ضرورتش را احساس نمیکردند؛ این آغاز سقوط است
➖مردم مدینه یکشبه دشمن پیغمبر و دختر ایشان نشدند!
➖ابلیس از اول به آدمها نمیگوید: بیا جنایت کن! بلکه میگوید: ضرورت ندارد خیلی آدم خوبی باشی!
➖ دعوای فاطمیه سرِ این بود که مردم به آن اوجی که پیامبر(ص) میخواست، احساس نیاز نمیکردند؛ الان هم خیلیها این احساس را دارند!
____
#علیرضا_پناهیان:
چرا مردمی که به پیامبر(ص) ایمان آورده و پای رکاب ایشان جمع شدند، بعد از پیامبر(ص) اینقدر اهلبیت او را غریب و تنها گذاشتند؟ آیا مردم از آنهمه خوبیهای پیامبر(ص) یکدفعهای به آنهمه بدیها گرایش پیدا کردند؟ نه؛ یکدفعهای ماجرا زیر و رو نشد بلکه هر بلایی سرِ آن مردم آمد، بهتدریج آمد. باید دید چه شد که آن مردم به تحمل چنین ظلم بزرگی تن دادند؟
🔶 اکثریت مردم آن جامعه بد نبودند، از پیامبر(ص) و علیبنابیطالب(ع) و فاطمۀ زهرا(س) هم بدشان نمیآمد اما رسولخدا(ص) مردم را به یک اوج و به یک قله و به خوبیهای فوقالعادهای دعوت میکرد که مردم نسبت به آن احساس نیاز نمیکردند. ماجرا از اینجا شروع شد. این احساسی است که الان هم خیلیها دارند.
🔸 آنها نمیخواستند از اسلام خارج بشوند، نمیخواستند علیه پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) و علیبنابیطالب(ع) قیام کنند، همۀ آنها که بُغض و کینه نداشتند، همه آن نفاق و حسادت شدید را نداشتند. آنها که دشمن حضرت زهرا(س) نبودند، چرا ایشان را تنها گذاشتند؟ چون حضرت زهرا(س) داشت جامعه را به یک اوجی دعوت میکرد که مردم ضرورتش را احساس نمیکردند و این یک جنایت بزرگ است؛ این یعنی آغاز سقوط و انحطاط و بدبختی!
⭕️ ابلیس به آدمها نمیگوید: بیا جنایت کن و قاتل ائمۀ معصومین باش! بلکه میگوید: ضرورت ندارد که خیلی آدم خوبی باشی؛ نمیخواهد به خودت سخت بگیری... این کسانی که نمیخواهند به اوج برسند، از آنهایی که مردم را به اوج دعوت میکنند کمکم بدشان میآید و فاصله میگیرند. تا جایی که این دعوتکنندگان به اوج، جلوی چشم آنها غریب و مظلوم میشوند.
💢 مردم مدینه یک بهرهای از اسلام برده بودند و بیشتر نمیخواستند! بیتردید همۀ آنها علیبن ابیطالب(ع) را بهترین و باسوادترین و زاهدترین یار پیامبر(ص) میدانستند ولی ایشان را نمیخواستند. این یعنی: ما نمیخواهیم رئیسی داشته باشیم که اینقدر خوب باشد!
حرکت به سوی اوج، واقعاً سخت نیست ولی اگر کسی نخواهد به اوج برسد، برای او سخت است. مثلاً اگر کسی نخواهد به اوج برسد، نماز اول وقت، حجاب، حلالخوریِ دائم و کلاً دینداری برایش سخت است. بازیکن تیم فوتبال وقتی در زمین تلاش میکند و خسته میشود تا جام را بگیرد، اگر از او بپرسید که سخت بود یا نه؟ میگوید: نه سخت نبود، خیلی هم لذت بردم... پس بستگی دارد به اینکه آن اوج را بخواهیم یا نه؟
🌷 رسولخدا(ص) برای یک هدف کم و کوچک نیامده بود، برای این آمده بود که مردم را به اوج برساند، نه صرفاً برای اینکه مردم معتاد و دزد نشوند، یا دختران را زندهبهگور نکنند! هدف پیامبر(ص) خیلی بالاتر از اینها بود.
⭕️ اینطور نبود که مردم بعد از پیامبر(ص) یکدفعهای عوض شده و آدمهای بدی شده باشند! مشکل مردم این بود که به آن اوجی که پیامبر(ص) دعوت میکرد، مایل نبودند و الا مردم که یکشبه قاتل و جنایتکار نمیشوند! مردم که یکشبه دشمن پیغمبر و دختر پیغمبر نمیشوند!
💢 کاری که پیامبر(ص) در آن جامعه انجام داد، کاری بود در اوج! اما مردم خسته شده بودند و دیگر نمیکشیدند! شاید حرفشان این بود که «شما خوب هستید ولی از ما خیلی انتظار دارید!» چرا با اینکه پیامبر دستور داده بود، مردم بههمراه لشکرِ اسامه به جنگ نرفتند؟ انگار دنبال بهانهای بودند که از زیر حرفهای پیامبر(ص) در بروند!
حضرت زهرا(س) به مردم فرمود: فکر نکنید اگر از اوج، کوتاه آمدید و علی(ع) را کنار گذاشتید، به نفع شما خواهد شد! شما از این شتر خلافت، شیر نخواهید دوشید، خون خواهید نوشید و بدبخت میشوید. فکر کردید اگر به کم قانع شدید، عیبی ندارد؟ شما را بشارت میدهم، به شمشیرهای برنده، به هرجومرج دائمی و فراگیر «وَ اَبْشِرُوا بِسَیْف صارِم وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل» (إحتجاج، ج 1، ص108)
آیا همۀ ما باید به اوج برسیم؟ نه لزوماً؛ اما لااقل آنهایی که مردم را به اوج دعوت میکنند و آنهایی را که به اوج میرسند، نباید تنها بگذاریم. آیا همۀ ما باید شهادتطلب باشیم؟ نه، اما شهید را گرامی بداریم. اگر جزو «السابقون» نیستیم، جزو «اصحاب یمین» باشیم. خدا انتظار ندارد همه به اوج برسند. اگر به اوج نمیرسیم، به همان نسبت، تواضع و استغفار کنیم و ادعا نداشته باشیم.
🚩حرم حضرت معصومه(س)- ۱۴۰۱/۱۰/۰۴
🌸 چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن...🌸
حضرت امام کاظم علیه السلام:
🔸إنّ علىّ بن الحسين عليهما السّلام کان يقرأ فربّما مرّ به المارّ فصعق من حسن صوته. و إنّ الإمام لو أظهر من ذلک شيئا لما احتمله النّاس من حسنه.
💠 «حضرت امام زين العابدين عليه السّلام در وقتى که مشغول خواندن قرآن مى شدند، از زيبائى و حسن صداى او چه بسا عابرى که از آنجا مى گذشت مدهوش مى شد.
💠اگر امام مقدار کمى از آن حسن و نيکوئى صوت خود را ظاهر نمايد، از شدّت دلربائى و دلبرى، مردم طاقت شنيدن ندارند.»
📚«کافی» ج 2 ص 615
صالحین تنها مسیر
🌸 چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن...🌸 حضرت امام کاظم علیه السلام: 🔸إنّ علىّ بن الحسين عليهما ال
💠🌺🌸💐🌷💠
💠#اهمیت_صحیفه_سجادیه نزد عالمان مسیحی💠
🔷 آقای «اندره كوفسكی» دانشمند مسیحی از لهستان كه كتاب صحیفه سجادیه از مركز نشر معارف اسلامی در جهان برای وی ارسال شده، طی نامهای به این مركز مینویسد: من در حال حاضر مشغول مطالعه ترجمه انگلیسی «صحیفه سجادیه» هستم كه قبل از این برایم ارسال داشته بودید...
من عمیقاً تحت تأثیر اندیشههای امام مسلمانان، امام سجاد ـ علیه السلام ـ قرار گرفتهام، كه افكار بلند و متعالی او در صفحات صحیفه سجادیه تبلور یافته است. مطالعه این اثر گرانبها و دقت در مضامین و معارف سرشار این كتاب به شدت روح مرا تحت تأثیر قرار داده و مجذوب خود ساخته است. و خدایی به من بخشیده است.
📗نگرشی كوتاه بر عملكرد 22 ساله مركز نشر معارف اسلامی در جهان، ص 46.
🔶 چند سال قبل یک هیأت بسیار مهمّی از #کشیشهای_واشنگتن به ایران آمدند و با مراجع و علمای ما هم دیدار داشتند. از جمله مدرسه امام خمینی که طلاب خارجی هستند، دعوتشان کردند که آنجا هم یک سخنرانی و همایشی برگزار شود. یکی از کشیشهای مهم کلیسای واشنگتن سخنرانی کرد.
این کشیش مسیحی گفت: من دنبال راهکارهایی هستم که مشکلات دنیا را حل کند. مشکلات جهانی را حل کند. در کتابهای آسمانی نگاه میکردم، رسیدم به کتاب #صحیفه_سجادیه برای امام چهارم شما، دعای مکارم اخلاق (دعای20 صحیفه سجّادیه)
📺 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد در برنامه سمت خدا
💠🌺🌸💐🌷💠
صالحین تنها مسیر
💠🌺🌸💐🌷💠 💠#اهمیت_صحیفه_سجادیه نزد عالمان مسیحی💠 🔷 آقای «اندره كوفسكی» دانشمند مسیحی از لهستان كه كتاب
من به شما عزیزان توصیه میکنم
با صحیفه سجادیه انس بگیرید!
کتاب بسیار عظیمی است!
پراز نغمه های معنوی است!
مقام معظم رهبری
✨✨
عرض سلام و ادب
همراهان کانال صالحین
از امروز ان شاءالله
معطر میکنیم فضای کانال را با مطالب کاربردی و زیبای صحیفه سجادیه
✨✨✅
@saLhintanhamasir