eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ به هر قیمتی باید شب زود بخوابیم و زندگی را از سحر شروع کنیم استاد آیت‌الله میرباقری : ◀️ اصلاح سبک خواب و بیداری، محور تغییر الگوی خوراک و پوشاک و الگوهای دیگر است. امروز سبک خواب ما غلط است. باید به هر قیمت، ابتدای شب بخوابیم و سحر بیدار شویم. بیداری سحر خیلی پرخاصیت است. زندگی را باید از سحر آغاز کنیم نه از طلوع آفتاب.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار انتظار به پایان نمی‌رسد درد فراق یار به درمان نمی‌رسد... تقویم پیش می‌رود، اما بدون تو فصلی بجز خزان و زمستان نمی‌رسد...
امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: مَنْ أَبْصرَ زَلَّتهُ صَغُرَتُ عِنْدَهُ زَلَّةُ غيْرِهِ؛ هر كس لغزش خود را ببيند، لغزش ديگران در نظر او كوچک جلوه خواهد كرد. به نقل از غررالحكم: ج۵، ص۳۶۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹آیت الله 🔹 🔸فرزندت را شاکر تربیت کن تا مسلمان شود!🔸 اگر می‌خواهید بچه‌تان را مسلمان تربیت کنید، او را شاکر تربیت کنید. او را طوری تربیت کنید که اگر کسی یک لیوان آب به دستش داد، آن را به رسمیت بشناسد و نگوید: «وظیفه‌اش بود!». اگر کسی سنگی را از جلوی پایش برداشت یا یک قدم عقب رفت و گفت: تو برو، یا کمترین خدمتی به او کرد، یادش نرود و از آن یاد کند. خدا این صفت را دوست دارد؛ می‌گوید: این‌که این بنده، خدمت این شخص را به رسمیت شناخت و از آن تشکر کرد، صفت خوبی است. چون اگر بفهمد من چه نعمت‌هایی به او داده‌ام، از من هم تشکر می‌کند. ممکن است امروز کسی منتقد خدا باشد و فردا بندۀ خوبی شود؛ چون متوجه نیست. آن کسی که شکور است، بالأخره بیدار می‌شود و به یاد نعمت‌های خدا می‌افتد و بی‌تاب می‌شود و آن کسی که ناشکر است و هر کاری که برایش می‌کنی، می‌گوید: وظیفه‌اش بود، یک روز همین حرف را نسبت به خدا هم می‌زند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گفتیم انقلاب رو صادر میکنیم خندیدن 🔹گفتیم اسلام واقعی رو به دنیا نشون میدیم خندیدن 🔹گفتیم کاخ سفید رو حسینیه می کنیم خندیدن 🔹حالا دارن هر روز نتایجش رو میبینن و خودشون در حیرتن 🔹اینم صف نذری تو تهران نیست صف خانمهای هلندی تو آمستردامِ پشت در یه مزون حجاب! 🔹مواظب برهنگی و بی عفتی باش برداشتن روسری ارزش نیست' بی ارزشت میکنه. 🇮🇷ایران زنان باافتخار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨اثر هنری متفاوت با چالش جهانی "سلام یا مهدی" 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سلاح اصلی فلسطینی ها ♻️ سلاحی که ما هم داشتیم ولی در معرض نابودی قرار گرفته 💠 جمهوری اسلامی مراقب باشد خلع سلاح نشود 🔻قدرت واقعی یک کشور همین است که در فیلم می بینید. 🔻غزه، منطقه ای کوچک است که شکست غیرقابل ترمیم به رژیم صهیونیستی وارد کرده و سیلی محکم به کشورهای غربی و برخی حکام عرب منطقه زده است. 🔻سلاح اصلی آنها همین است که در فیلم می بینید! مردمش با این ایمان و اعتقاد است که همچنان سر بلند می کنند و همه را انگشت به دهان می گذارند. 👈 کشور ما هم در این سال ها با ایمان و اعتقاد مردم بوده که توانسته است دنیا را متحیر و تاریخ را دگرگون کند. ⏪ متاسفانه امروز این ایمان و اعتقاد مردم ما در معرض نابود شدن قرار گرفته است و خطری بزرگ ما را تهدید می کند. ⚠️در هر صورت، دشمن می داند که بزرگترین مولفه قدرت ما همین است، از همین رو برای از بین بردن آن تلاش کرده است و می کند. ⚠️فضای مجازی یله و رها و عادی سازی بی بند وباری در جامعه ما، یعنی بازی در زمین دشمن و پیاده شدن نقشه دشمن؛ یعنی اقدام علیه بزرگترین مولفه قدرت ما و جوانان و مردم ما. 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
✔️بلژیک: زمان تحریم اسرائیل رسیده است 🔺معاون نخست‌وزیر بلژیک: 🔸هم‌اکنون زمان تحریم اسرائیل فرارسیده چون آن‌ها مانند باران روی مردم بمب می‌ریزند و این غیرانسانی است. 🔸کاملا آشکار است که اسرائیل هیچ اهمیتی به خواست جامعه جهانی درخصوص آتش‌بس نمی‌دهد. 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
‍ ‍ #هوالعشق❤️ #خانم_خبرنگار_واقای_طلبه_قسمت_هفتادم دو هفته از اون شب لعنتی میگذره و  هر روز توی خو
‍ ‍ ❤️ امروز اول بهمن ماه بود روز های پرتنش یکی بعد از دیگری برای من و خانوادم میگذشت... روز هایی که من و بابا هر روز باهم دعوا داشتیم.... هر روز بهم زخم زبون میزد... هر روز برای ازدواج نکردن با مهدی باهاش میجنگیدم... امروز صبح قبل دانشگاه یه دعوای حسابی باهم کردیم... گفتم غیر ممکنه زن اون عوضی شم... بابامم گفت حالا میبینی زنش میشی یا نه... مامان خیلی جوش میزنه بخاطر این اتفاقا... امروز صبحم بخاطر دعوای ما کلی حالش بد شد و فشارش افتاد... 😭 سر کلاس نشسته بودم و داشتم یادداشتای استاد درباره لنز واید رو یادداشت میکردم. استاد زندی: خانم جاهد لطفا بیاید اینجا و درباره لنز های مختلفی که تا امروز یاد گرفتید توضیح بدید. _چشم استاد. بلند شدم و رفتم که میز استاد و دوربین رو دستم گرفتم. صدام یکم میلرزید ولی اعتماد به نفسمو حفظ کردم و گفتم : ما به طور کلی چهار نوع لنز داریم. لنز تله... لنز واید... لنز معمولی... لنز فیش آل... خب لنز تله یعنی... یهو صدای گوشیم از جیب مانتوم بلند شد😁 صدای زنگشم آهنگ ماه عسل حامد بود. با یه ببخشید رو به استاد خواستم گوشی رو خاموش کنم که یهو دیدم شماره فاطمه اس... ولی اون که الان باید مدرسه باشه... دل شوره به دلم افتاد... _ببخشید استاد میشه برم بیرون جواب بدم😞 استاد زندی: همینجا جواب بدید😏 نگاه کل کلاس بهم خیره بود ولی دلمو به دریا زدم و جواب دادم. _الو فاطمه با هق هق: فائزه پاشو بیا بیمارستان زود باش😭 با ترس فریاد کشیدم: خدا مرگم بده چیشده😳 فاطی: مامانت سکته کرده... زود باش بیا...😭 فاطمه که این حرفو زد گوشی از دستم افتاد و تمام بدنم سست شد. نشستم روی صندلی استاد و صورتمو با دستام گرفتم... استاد و بچه ها دوییدن طرفم... نویسنده { } 😇
‍ ‍ ❤️ با اشک طول راهرو بیمارستان رو طی کردم تا به اتاق مامان رسیدم. بابا روی صندلی نشسته بود و با دست سرشو گرفته بود. فاطمه به دیوار تکیه داده بود و داشت قرآن میخوند. _چیشده؟ مامانم کجاست؟ 😭 فاطی: آروم باش فائزه حالش بهتره... دکتر گفت خطر رفع شده... تازه منتقلش کردن بخش... به سمت در رفتم که فاطمه گفت: صبرکن الان دکتر داره معاینه میکنه نمیتونیم بریم داخل صبر کن...😔 کنار بابا نشستم و با بغض گفتم: مامان چیشده بابا؟ بابا: امروز فاطمه زود تعطیل کرده مدرسه شون رفته در خونه تا در خونه رو باز کرده دیده مامانت بیهوش افتاده وسط آشپزخونه... خیلی نگران شده بود فاطمه... بدجورم به من خبرداد چی شده... _بابا...😔 بابا: بله _مامان چرا اینجوری شد...؟ بابا از جاش بلند شد و با حرص گفت: بخاطر همه غصه هایی که از دست تو یه دختر میخوره😡 بابا رفت و من اشکام دوباره جاری شد😭 فاطمه اومد کنارم نشست و گفت: فائزه... _جانم...😭 فاطی: دکتر میگفت حال مامان اصلا خوب نیست... میگفت... میگفت اگه یه بار دیگه فشار عصبی بهش وارد شه معلوم نیست چه اتفاقی میوقته... 😔 سکوت کرد... منتظر نگاهش کردم... ادامه داد: میدونی این فشار عصبی ناشی از چیه...؟ از دعواهای هر روزه تو و بابات...😔 _اینا رو داری به من میگی؟؟؟ چرا به خودش نمیگی که این قدر زور نگه؟؟؟ بزار اومد جلو خودش بگو... فاطی نفس عمیقی کشید و گفت: السادات... _جانم... فاطی: بیا و بخاطر مامانتم که شده تو کوتاه بیا... _چی؟؟؟ چی داری میگی فاطی؟؟؟ فاطی: فائزه... بخاطر عشقت از عشقت گذشتی... کارت کوچیک نبود فائزه... چهره خودتو جلو همه خراب کردی تا اون خراب نشه... ولی... ولی بیا بازم گذشت کن... با بغض گفتم: از چی بگذرم فاطمه... از چی... قلبی برای من نمونده که بخواد گذشت کنه...😭 فاطی: آبجی گلی... الهی فدات شم... بیا و به وصلت با مهدی رضایت بده... _چی داری میگی فاطمه؟؟؟ من از اون متنفرم... من محمدو... 😔 سکوت کردم تا بغضم نشکنه... فاطی: محمدت تموم شد... برای همیشه... فائزه خودت اینجوری خواستی... خودت خواستی بره... محمد دیگه برای تو نیست... چرا خودتو زدی بخواب... فائزه... بیا و بخاطر آرامش پدر و مادرتم که شده دل بده به مردی که دوسش نداری... شاید تو طول زندگیم علاقه ایجاد شد... ولی حداقل اینکه دل خانوادت ازت راضی میشه...😔 حرفای فاطمه مثل پتک میخورد تو سرم... بغض کردم و دوییدم و از بیمارستان اومدم بیرون... روی نیمکت توی محوطه بیمارستان نشستم و با دستام صورتمو پوشوندم... باید فکر میکردم.... باید تصمیم میگرفتم... نویسنده { } 😇
‍ ‍ ❤️ الان تقریبا دو ساعته توی نماز خونه بیمارستان نشستم و دارم گریه میکنم و با خدا درد و دل میکنم. چندنفر فکر کردن مریض بدحال دارم که اینجوری بی تابم. اشتباهم فکر نکردن... دلم مریض بدحال بود... تسبیح رو از دستم در آوردم و گذاشتم روی جانمازم و قیام کردم تا دو رکعت نماز بخونم برای آرامشم.. بعد نماز بین یه سجده طولانی کلی با خدا حرف زدم و ازش کمک خواستم... و ازش خواستم که توی این راه سخت کمکم کنه.... سر از سجده برداشتم و چشمامو بستم و نیت کردم و قرآن رو باز کردم. (صفحه ۵۶۲ صوره شرح) شروع کردم به خوندن که به آیه پنج و رسیدم. *فان مع العسر یسرا* *پس با هر سختی آسانی هست* گرمی اشک رو روی گونه هام احساس کردم 😭 آیه ششم رو هم زمزمه کردم😢 *ان مع العسر یسرا* *با هر سختی آسانی هست* قران رو بوسیدم و بستم و تسبیح آبی روهم بوسیدم و انداختم دور دستم😭 چادر نماز خونه رو از سرم برداشتم و آویزون کردم. چادر مشکی خودمو پوشیدم و از نمازخونه بیرون رفتم. توی سرویس بهداشتی به صورتم آب سرد پاشیدم تا تورم چشمام تموم شه. یکم که بهتر شدم اومدم بیرون و رفتم توی اتاق مامان... مامان: فائزه مامان اومدی😢 _سلام مامان قشنگم. حالت چطوره عزیزدلم😍 مامان: تو که خوب باشی منم خوبه مادر😢 _خب فاطمه و بابا کجان؟😳 مامان: رفتن پذیرش بیمارستان درباره ترخیصم سوال کنن😔 بین گفتن و نگفتن مونده بودم... تردید تو کل بدنم رخنه کرده بود... یاعلی زیرلب گفتم و سعی کردم لبخند بزنم 🙂 _مامانی... مامان: جان مامان؟ _فکر کنم باید زنگ بزنی خاله ناهید اینا رو یه شب دعوت کنی خونه😊 مامان با تردید نگاهم کرد و گفت: منظورت چیه؟😳 گفتن اون جمله برام مثل نمک ریختن روی زخمی بود که تازه سرباز کرده بود... _من میخوام به با مهدی ازدواج کنم. مامان یه لبخند از ته دل زد و گفت: خداروشکر که سر عقل اومدی... خداروشکر دخترم😍 پیشونیمو روی پیشونی مامان گذاشتم و یه قطره اشک ریختم... ولی لبخند میزدم بهش... خدایا توکل به خودت😭 نویسنده { } 😇❤️
‍ ‍ 💝💞💝 💞💝 💝 ❤️ روز ها به سرعت برق و باد گذشت و مراسم خاستگاری و نامزدی خیلی سریع انجام شد.😔 نمیدونستم به چه گناه ناکرده ای اینجوری دارم مجازات میشم😣 گردشم شده بود فقط دانشگاه رفتن و وقتیم توی خونه بود فقط آهنگ های حامد رو گوش میکردم و با خدا خلوت میکردم😢 هی... هر روز به بهانه های مختلف مهدی میومد خونمون و میخواست منو ببینه و باهم بریم بیرون... شاید حق داشت... بحساب الان نامزدشم... ولی من دل و دماغ بیرون رفتن نداشتم... دل و دماغ عاشقی کردن نداشتم...😢 هرچی بود و نبود محمد با خودش برد😭 از همون شب خواستگاری تا همین لحظه هربار که بنا به شرایطی کنار مهدی قرار میگیرم هربار با یاد و خاطره محمد بودم😔 من مهدی رو هیچ وقت حس نکردم... هیچ وقت خودشو ندیدم... در واقع نمیخواستم ببینم... من بودم و چشم و دل و قلبی و فکری که پر بود از محمد...❤️ مهدی هیچ وقت نمیتونه قلب منو تسخیر کنه... حتی اگه از اول محمدی نبود... هی... خیلی سخته کنار کسی باشی که ازش متنفری...😔 امروز بیست و دوم بهمنه و روز پیروزی انقلاب... از بچگی عاشق دهه فجر بودم... کوچه و خیابونا پر از شربت و شیرینی و پرچم های سرخ و سفید و سبز میشد... از همه جا صدای آهنگای خاطره انگیز انقلابی میومد و از همه مهم تر آهنگ های مناسبتی حامد همه جا پخش میشد😍 تصمیم گرفتم بعد مدت ها امروز به هیچ کدوم از بدبختیام فکر نکنم و کمی شاد باشم😶 من و فاطمه و مهدیه سه تامون چفیه عربی پوشیده بودیم و سربند زرد لبیک یا خامنه ای سر کرده بودیم یه پرچمم روی دستمون کشیده بودیم😊 مهدیه و فاطمه با ژست های خاص وایسادن و چندتا عکس هنری توپ ازشون گرفتم✌️ یه پسر کوچوله ناز اون روی شونه باباش نشسته بود و یه پرچم دستش بود. دستم بردم بالا و سعی کردم عکس ازش بگیرم😊 دوربین به دست مشغول پیدا کردن یه سوژه توپ و ارزشی برای عکاسی بودم که یه یکی اسممو صدا کرد. *فائزه... نویسنده { } 😇❤️
❤️ به سمت صدا بر میگردم. از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم😳خدایا...😢 این آخه اینجا چیکار میکنه😭 چرا نباید یه لحظه از شر این بشر راحت باشم... چرا با دیدن قیافه نحس این زامبی کل روزم خراب شد...😡 آخه این جنگلی اصلا گروه خونیش به این حرفا میخوره که پاشده اومده راهپیمایی😡 مهدی با یه لبخند دندون نمای مسخره: سلام بانو با حرص گفتم: سلام. سریع از کنارش رفتم یه گوشه دیگه و دوباره مشغول عکاسی شدم📷 عمرا بزارم روزمو با وجود نحسش خراب کنه😏 پشت سرم اومد و گفت: فائزه خانوم😁 _بله امرتون؟😒 مهدی: بحساب من الان نامزدتم ها😁 این چه طرز حرف زدنه عزیزم😏 _هه... ببخشید من بلدم نیستم عاشقانه و خوب حرف بزنم.😡 با پوزخند بهم گفت: نه بابا😏 چطور واسه اون آقا محمدجوادتون بلد بودین😏 سعی کردم مثل همیشه سرد و محکم باهاش حرف بزنم: بخاطر اینکه من اون آقا رو دوس داشتم. ولی من به شما علاقه ای ندارم. مهدی: آخی غصه نخور عزیزدلم. کم کم علاقه مند میشی بهم😉 با حرص بهش گفتم: ببین آقامهدی من عزیز شما نیستم😡 مهدی با خونسردی همونجور که لذت میبرد از حرص خوردنم گفت: اتفاقا هم عزیز مایی هم خانوم مایی😆 _این آرزو رو به گور ببری که من... حرفمو ادامه ندادم... هه... واقعا داشت به آرزوش میرسید... و منم هیچ کاری نمیتونستم بکنم...😔 مهدی: هه... خانم خبرنگار تا عید نوروز عقدتم میکنم تا خیالت راحت شه که زن من شدی و شکست خوردی لجباز خانم😏 بغض کردم و سعی کردم از بین جمعیت عبور کنم تا به مهدیه و فاطمه برسم. دیگه یک لحظه هم نمیتونستم وجود آدم پستی مثل مهدی رو تحمل کنم😡 آدمی که خودش همه جور کثافط کاری کرده و دنبال دخترای اهل دوستی بوده همیشه و الان میخواد زن آیندش پاک و چادری باشه... 😡 خدایا خودت میدونی ازدواج با این پسره عوضی برام عین مرگ تدریجی با درد همراهه...😢 کاشکی منو میکشتی تا راحت شم از این زندگیه لعنتی...😭 . نویسنده { } . 😇❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار انتظار به پایان نمی‌رسد درد فراق یار به درمان نمی‌رسد... تقویم پیش می‌رود، اما بدون تو فصلی بجز خزان و زمستان نمی‌رسد...