eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
76 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 🔹بخش پایانی🔹 : وقتی خبر شهادت پدر را شنیدید کجا بودید؟ شهید: خانه بودم. عمویم تماس گرفتند و گفتند با برادرم محسن به فروشگاه برویم. گفتم اگر ضروری است، بیاییم؛ چون مراسم داشتیم. ساعت حدود 7یا 7:10دقیقه بود. طبقه بالای فروشگاه یک اتاق جلسات هست که در آنجا عموها دور هم جمع شده بودند. آنجا بود که به ما گفتند موضوع از چه قرار است. فردای آن روز من و محسن و عموها و چند نفر از دوستان پدر رفتیم مهرآباد. پدر را از زاهدان آورده بودند. چند دقیقه ای پدرم را در مدافعان حرم همانجا نگه داشتند و پس از آن به سمت شهدای زهرا حرکت کردیم. بدن پدر را سر عمویم هم بردند. عاشورا ساعت 3بعدازظهر پدر را آوردند خانه. خداحافظی کردیم. در مسجد محل غریبان گرفتیم و صبح فردا مراسم خاکسپاری ایشان بود. مارانی می‌گفت: اصلا فکر نکنید که حاج احمد به شما و بود؛ حاج احمد متعلق به و بلوچستان بود. حاج احمد برای ما بود، برای تهران نبود. فرمانده قرارگاه می گفت حاج احمد ما در منطقه بود. جایی که نمی توانستیم برویم یا جایی که برای اولین بار می خواستیم به شناسایی اش برویم، ابتدا حاج احمد از هوایی به آنجا می رفت و شناسایی می کرد؛ احمد در جایی که ما نابینا بودیم مثل ما بود. جایی که آلوده بود و گروهک ها حضور داشتند حاج احمد از راه هوایی می رفت می کرد و بعد ما از راه زمینی به محل می رفتیم. پدرم در پی سنی و شیعه بود. خیلی از مسائل را درباره پدرمان از صحبت های سنی های منطقه شنیدیم و هیچ خبری از کارها و فعالیت های پدرم در این زمینه نداشتیم. می گفتند حاج احمد طوری بود که به سمتش می شدیم. عجیب آنجاست که آنها ذهنیت خوبی نسبت به نظام ندارند. خیلی ها می گفتند ما به واسطه ایشان به نظام پیدا کردیم؛ چون آنجا کارهای زیادی برای مردم انجام داده است. استان است. صحرایی برایشان ساخته شده و هم به منطقه فرستاده اند. در آن دو، سه روزی که آنجا بودیم زیادی به ما داشتند؛ در حالی که اغلب سنی مذهب بودند. تعجب می کردیم که چطور پدرم را و با هم رفت و آمد داشتند. در سفر به زاهدان متوجه شدیم که در ایام پیامبر اهل سنت صدهزار نفری برگزار کرده بودند و زمانی را مشخص کرده بودند تا علمای سخنرانی کنند. پدرمن الله احدی را که یکی از بزرگترین درس اخلاق هستند و رابطه بسیار نزدیکی با پدر داشتند، به آنجا برد و آقای احدی در آن همایش صحبت کردند. دیگری که آیت الله احدی در مراسم پدرم گفتند و ما از آن بی خبر بودیم این بود که چندین بار به او گفته بودند پیش آیت الله زاده آملی ببر. فرصتی دست داد و او را پیش آیت الله حسن زاده آملی بردم. سوالی که حاج احمد از آیت الله پرسید این بود که آیا من می شوم؟ هم اصلا سرش را بلند نمی کند، اما آن روز با حاج احمد را کرد. آقای احدی گفتند که همانجا سند امضا شد.🌹🌹 روحش شاد. راهش پررهرو باد✨ 🌹یادگاه شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۷ 🍃 خاصی در چهره پدر موج می‌زد، چهره ایشان مرا متعجب ساخته بود. با اینکه از فرزندش حرف می‌زد ولی ناراحتی در نگاهش دیده نمی‌شد چرا که فرزند شهیدی تقدیم انقلاب کرده بود. پدر روح‌الله، انقلاب را می‌خواند که پسرش هم از آن بود و می‌گوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم ! ولی در شهادت روح‌الله آن وای را هم نگفتم. روح‌الله به یقین، لیاقت را داشت. 🍃علیرضا، برادر صحبت را ادامه می‌دهد: تقریبا بیشتر خاطرات روح‌الله با من است، چون با هم رشد کردیم. بسیار پرجنب و جوش و بود، درسی که معلم سرکلاس تدریس می‌کرد؛ می‌توانست عین معلم تحویل دهد. روابط بین فردی خوبی داشت و همه را به سوی خود می‌کرد. 🍃ورزشکار بود و کاراته و بدنسازی می‌رفتیم. خیلی شجاع و بود. در باشگاه رزمی با سابقه‌دارترها و بزرگتر از خودش مبارزه می‌کرد و نمی‌ترسید. ⏮ادامه دارد،،،