eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
76 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 ☄️بخش چهارم☄️ می‌روم ایرانشهر. اینجا آنتن ندارم. خودم تماس می‌گیرم. روز قبل از حادثه هم تماس گرفت. گفتم بچه‌ها می‌گویند دسته می‌خواهد بیاید خانه. گفت بگو ، گوسفندی هم بخرید. گفت دوباره تماس می‌گیرم، اما خبری نشد. هرچه تلفن زدم جواب نداد. تا اینکه روز بعد خبر را آوردند. این خبر را دقیقا همان آوردند که قرار بود دسته بیاید جلوی خانه. *فارس: منش، رفتار و حالاتشان چطور بود که از قبل شما شهادتشان را داشتید و برایتان دور از ذهن نبود؟ شهید: چند وقتی بود توی خودش بود و در خانه و -قرار نداشت. وقتی می‌آمد خانه دائم به او می‌گفتم چند روزی پیش من و بچه‌ها بمان. می‌گفت می‌خواهم برگردم؛ بچه‌ها آنجا به من دارند. کارمان ناتمام می‌ماند. هدفش فقط این بود که به برود. لحظه‌ای از مسئولیتش نمی شد. *فارس: شهید مایلی ماه‌های محرم و صفر کجا می‌رفتند؟ چه می‌کردند؟ شهید: این اواخر ماه‌های محرم و صفر را هم در زاهدان می‌ماند. *فارس: چرا این محله را برای زندگی انتخاب کرده بود؟ همسر شهید: همیشه می‌گفت هرچه سداریم از این آقا #(امامزاده حسن(ع)) داریم. خیلی محله‌مان را دوست داشت. همین‌جا هم متولد شده بود و جز اینجا هیچ جای دیگری را برای زندگی قبول نمی‌کردند.. *فارس: رفتارشان در خانه با شما چطور بود؟ همسر شهید: رفتار بسیار خوبی با ما داشت. هر چه بگویم کم گفته‌ام. یک ساعت از برای خواندن نماز شب از خواب بیدار می‌شد و همیشه عاشورا می‌خواند. محال بود آن را ترک کند. صبح‌ها بعد از نماز، زیارت عاشورا را از حفظ می‌خواند. برای خواندن نماز یا مسجد می‌رفت یا به حرم امام‌زاده حسن علیه السلام. وقتی از ماموریت برمی‌گشت، قبل از اینکه سوار هواپیما بشود می‌زد به من و می‌گفت بچه‌ها را خبر کن و بگو را بیاورند؛ می‌خواهم به محض رسیدن ببینمشان. ادامه دارد.... شهدای صابرین✨