┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۶
🔹در نهایت در آن روز موعود صبحگاه علیرغم اینکه همه نیروها میدانستند منطقه پیشین مورد توجه عوامل سرویس های اطلاعاتی دشمنان و یکی از همسایگان قرار گرفته همه به سمت این مکان برای برقراری جلسه وحدت میان اقوام و طایفه های منطقه حرکت کردند حدودا ساعت 8 بین راه در منطقه ای توقف کردند و شهید زلفی از اتومبیل خودشون خارج شدند و رفتند وضو گرفتند و باز توی ماشین نشستند انگار که میدونن چه اتفاقی قراره بیفته
شهید شفیع پور مدام میگفتند اگر میخواهید عاقبت بخیر بشید باید هجرت کنید و مدام به دیگران توصیه میکردند : صلوات بفرستید و ذکر بگید و ...
🔺تا اینکه حدود ساعت 8:15 دقیقه به منطقه پیشین که 6400 متر با مرز فاصله دارد رسیدند .
دقایقی پس از استقرار و نشستن همه در ساعت 8:20 دقیقه بمب منفجر شد .... ! حدود 50 نفر در این جریان شهید شدند .
چند روز بعد قرار شد تیمی متشکل از شهید جعفر خانی ، شهید صمد امیدپور و چند نفر دیگر از بچه ها برای انتقال شهدا به تهران اقدام کنند
عکس زیر گویای حال مامورین انتقال در هواپیما هست و نیازی به توضیح ما نیست
🔹در تهران هم بعد از مراسم های لازم و تشییع شهدا در محل یگان و محل سکونت شهید و بهشت زهرای تهران شهید زلفی در قطعه 50 بخاک سپرده شدند.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۷
🔶خلاصه خاطرات شهید محمدحسین زلفی کشکی
آخرین خاطره از شهید بزگوار از زبان همسرش:
شب قبل از شهادتشان، عروسی یکی از همکارانش (مجید جلیلوند) بود. گفتم: محمد مهدی را هم ببریم گفت: محمد مهدی مریضه بذاریم پیش مادر و امشب واسه خودمون دو تا باشیم. آمدیم بیرون، شهید کنگرانی ما را دید و به محمد حسین گفت: خلی بهت غبطه می خورم که زن و شوهر خیلی با هم رفیق هستید. بیایید برسانمتان. محمد حسین گفت: نه، امشب تصمیم گرفتیم واسه خودمون دو تا باشیم. گفتند بیا بریم دنبال عروس گفت: اونم خودمون دو تا میریم. آقای محمد عارفی هم ما را دید و گفت: محمد حسین بیا بالا برسونمت گفت: نه، امشب تصمیم گرفتم با خانمم باشم. و خانمش گفت: چقدر امشب شما رویایی راه می روید. در مسیر که می آمدیم به من گفت: انشالله بتونم از خجالتت دربیام، هر کس یه وسیله ای داره. ای کاش پاهاتو به جای اینکه بذاری روی زمین، روی چشمای من می گذاشتی و همینطور قدم زنان به خانه مادرم رفتیم. تا ساعت ۲ پای کامپیوتر بودیم و متن کارت تولد محمد مهدی پسرمان را انتخاب می کردیم.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۸
💠وقتی شب می خوابید گفت خیلی خسته ام فقط برام دعا کن. همیشه برای نماز صبح من بیدارش می کردم ولی اون روز او زودتر بیدار شد و منو بیدار کرد، استرس کارش خیلی زیاد بود. نمازش را که خواند کنار بخاری دراز کشید و دوباره خوابید و گفت خیلی خسته ام، کاش میشد نمی رفتم. وقتی داشت می رفت گفت فقط برام دعا کن، کاش تست حاج آقا نتیجه بگیره، بعد از تست قراره ما رو بفرسته مشهد.
حاج آقا گفته بود بچه ها نذر کنید انشالله تست جواب بده. محمد حسین از من پرسید: چه نذری بکنیم؟ من گفتم: خیلی دوست دارم یک زندانی را آزاد کنیم. گفت: نیتمان همین باشد انشالله بتوانیم همچنین کاری بکنیم.
از یک سال قبل بهم الهام شده بود که محمد حسین را از دست می دهم. از وقتی که.برای سونوگرافی رفتم و گفتند که بچه پسر است. اومدم خونه و کلی گریه کردم که خدایا چرا بهم پسر دادی نکنه میخوای محمد حسین را ازم بگیری.
۶ روز به تولد یکسالگی پسرم مانده بود شهید شد.
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۹
🕊شهید زلفی مرد لبخند و تلاش
شهید محمد زلفی فردی با روحیه عالی چهره ای بشاش و از لحاظ کاری بسیار پر تحرک و شاداب بود من و او در یک روز وارد مدرس شدیم ازین رو حسی متفاوت نسبت به او دارم اینکه گاهی از مشکلاتش با من میگفت خیلی از مواقع با هم بحث سیاسی میکردیم او با مطالعه و آگاه بود وبه مسایل اعتقادی پایبند بود به محض اینکه توی ماشین مینشست میگفت چه حال چه خبر رد از پسرش مهدی صحبت میکرد
او معمولا به خانه پدر خانمش در ملارد میرفت تا آنجا از هر دری صحبت میکردیم یادش بخیر ۳ -۴ شب قبل از شهادتش با او و شهید شجاعی شیفت بودم شام را خوردیم هردویشان شوخ بودند و شبی پر خاطره را رقم زدند شهید شجاعی مقداری تخمه آورد و شروع به بذله گویی کرد نمیدانم چطور صحبت از انفجار شد محمود شجاعی گفت یکه نور میبینیم و بعدش حوری من گفتم شانس ما شایدم غلما و خندیدیم
حرف محمد را خوب یادم هست گفت یه آمپول پودرم رو جمع میکنن میبرن دم خونه ما به پسرم میگن اینم بابات و حیرت انگیز اینکه تقریبا چیزی از او پیدا نشد و بیشتر پیکر پاکش پودر شد
محمد به من میگفت تو جز معدود افرادی هستی که دوستشان دارم اینکه میگم به اندازه انگشتای دو دستم نیست آنقدر خوش اخلاق بود که هیچ خاطره بدی از او ندارم
⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_شهرام_زلفی🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۱۰
🕊شهید زلفی را در طول روز زیاد میدیدم من برای کرفتن کالا پیششان میرفتم آنجا شهیدان شجاعی زلفی رنجبر و شیر محمد لو را میدیدم بیاد دارم یک هفته قبل از شهادت بچه ها شهید زلفی گفت پس کی شیرینی میدی گفتم چه شیرینی ای گفت بجنب دیگه در همین حین برادرم شهید یوسف آمد محمد گفت آقا یوسف یه فکری به حال داداش بکن پیر شده یوسف با لبخند گفت خودش فکر باشه ما هم کمک میکنیم
خدا من خودم قبلا با کمی تردید به این مسئله نگاه میکردم که چرا شهدا اینقدر خوب بوده اند اما حالا به خودم ثابت شد که اینان مردان آسمانی بودند شاید این به مذاق برخی از بازماندگان خوش نیاید ولی ما لایق شهادت نبودیم این که ما ماموریتی داشته ایم چشم بستن بر کاستی های وجودمان است و الا اگر منظور ماموریت است از حاج حسن بدرد بخورتر نیستیم
این قیاس را از حال خودم کرده ام که من از زبان چندتن از این شهدا آرزوی #شهادت را شنیدم ولی خودم برای تعارف هم یکبار آرزو نکردم و این شد که ماندم وچشم انتظارم تا دوباره این درب باز شود .من فرصتی را از دست دادم فرصت #زیارت اباعبدالله را و حسرتش را تا روز انشاالله شهادت با خود دارم🌹
⏮پایان
روحمان با یادش شاد😔
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۱
🔸نام تکاور ، رنجر ، کماندو و چریک نامی نیست که با پوشیدن لباس آنها بتوانیم خود را بدین اسم بنامیم .
نامهای فوق نیازمند داشتن آمادگی جسمی و روحی بالا میباشد .
🕊شهید فرشاد شفیع پور نیز یکی از کسانی هستند که از دوران نوجوانی ، پیشرفت خود را با چریک بودن شروع کردند .
🔸ایشان متولد شهر خرم آباد بودند و از ابتدای انقلاب در عرصه های مختلف مبارزه با گروهکهای معاند اول انقلاب فعالیت می کردند.
🕊شهید شفیع پور در دوران نوجوانی
درواقع اهمیت خدمت به اسلام، ایشان را مشتاق به خدمت در این عرصه نموده بود و علیرغم سن کم ، جان خودشان را دردست گرفتند و از همان دوران نوجوانی به مبارزه با گروهک های معاند و ضد انقلاب غرب کشور می پرداختند .
🔸ایشان هوش اطلاعاتی بسیار خوبی داشتند .
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۲
🔸یکی از دوستان تعریف میکنند : در اردویی در کویر کاشان مشغول پیاده روی بودیم.
🔸ایشان در طول حرکت در کویر #نکات جالب و جدیدی را به بچه ها میگفتند ؛ در حین حرکت در آن مسیر بچه ها به یک موتوری برخوردند جلوی آنرا میگیرند و از او پرس و جو می کنند ، او که خودش را بومی این منطقه معرفی کرده بود بعد از سوال جواب هایی با آن موتوری خدا حافظی میکنند ؛ شهید #شفیع پور از بچه ها میپرسند چرا ایشون رو آزاد کردید؟
🔸بچه ها گفتند چطور ؟ آقا فرشاد گفتند : سیگاری که آن موتوری میکشید سیگار این #منطقه نیست و مردم این منطقه محروم هستند ولی کفش کتانی ای که پای این مرد بود کفش اسپورت و #گران_قیمتی بود ... نباید به این سادگی اورا ول میکردید ... !
🔸شم #اطلاعاتی واژه ای هست که مفهوم آن در شهید فرشاد شفیع پور تجلی پیدا می کند بطوری که اولین #فرمانده یگان ویژه صابرین مدتی پیش می گفتند شهید شفیع پور یک فرمانده لشگر بود و می توانستیم با خیال راحت یک لشگر را به او بسپاریم ...
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۳
🔸سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید فرشاد (مهدی) شفیع پور
این 🕊شهید والا مقام ضمن اینکه از نظر اطلاعاتی توان بسیاری داشتند #معلم خوبی نیز در موضوعات اطلاعاتی بودند در همین رابطه خاطره ای رو بیان می کنیم از آموزش اطلاعاتی این شهید:
🔸در دوره یکم #صابرین بزرگترین ستون کشی تاریخ نیروهای مسلح ایران (قبل یا بعد انقلاب) توسط صابرین به ارتفاعات توچال انجام شد.
در این ستون کشی شهید #شفیع پور و جناب سرهنگ (و.ج) که مسئولیت بخشی از مربیگری و آموزش نیروهای دوره یکم صابرین رو به عهده داشتند سعی می کند درس اطلاعاتی و فراموش نشدنی خاصی رو به بچه های صابرین بدهند.
🔸به همین جهت این دو عزیز ضمن پوشیدن لباس مبدل زنانه ، اقدام به جلب نظر نیروها می کنند و با اینکار بدنبال فریب نیروها و بهم خوردن #تمرکز شان در انجام ماموریتهای محموله شان می شوند .
🔸 این جریان دقایقی طول کشید که ناگهان این دو عزیز از زیر مانتو های خودشون #سلاح کلاشینکف را بیرون آوردند و همه بچه ها را با تیر مشقی دقایقی به رگبار می بندند !
🔸و همه بچه ها ناگهان زمین گیر میشوند و سپس این شهید به نزدیکی بچه ها می آیند و میگویند : ضد انقلاب در غرب همین گونه عمل میکند ...
و این #درسی شد برای هزار مطلب دیگر...
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
🔸نقل از #همراهان سردار شهید فرشاد شفیع پور:
به خاطره علاقه عجیبی که به سردار شهید شوشتری داشت هرجا که به کمکش نیاز بود سریع حاضر می شد.حالا اون با شهید شوشتری عازم مناطق به شدت نا امن سیستان و بلوچستان شده بود.
🔸مدتی که گذشت فرشاد قرار بود بره مرخصی ولی به خاطر یه #حس خوشایند که دلشوره خویی تو وجود مبارکش انداخته بود تصمیم گرفت تامرخصیش رو عقب بندازه .
🔸اون شب فرشاد حال #عجیبی داشت .همش می گفت فردا روز مهمیه . آخه قرار بود با بالا اومدن خورشید همراه شهید شوشتری برای بازدید به نمایشگاه فعالیتهای مردمی برند .تامین امنیت مراسم هم با خود محلی ها بود.
🔸صبح که برای نماز بیدار شدیم فرشاد اومد پیش من و گفت دیشب #خواب عجیبی دیدم .گفتم چه خوابی گفت خواب دیدم سردار #شوشتری از آسمون داره برام دست تکون میده گفتم انشاالله خیره به شوخی گفتم نکنه #میترسی ...ئکه بی معطلی گفت من اگه از این چیزا می ترسیدم تهران می موندم
🔸راست میگفت ترس پیش فرشاد واقعا واژه کوچکی بود . آخه زمان #جنگ اون جزو نیروهای برون مرزی سپاه بود که دائم درحال ماموریت بود .
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۵
🔸از بحث دور نشیم . موضوع #خواب فرشادو برای شهید شوشتری گفتم . #خندید گفت انشاءالله خیره . به اتفاق شهیدان شوشتری و شفیع پور راهی بازدید شدیم وارد محوطه که شدیم فرشاد با دقت همه چیز رو زیر نظر داشت .
🔸هنوز مدتی نگذشته بود که شهید #شفیع پور متوجه حرکات مشکوک یکی از حاضرین شد . انگار که اونم متوجه شده بود فرشاد متوجهش شده . اون شروع به دویدن کرد بی شک فقط فرشاد متوجه شد #زمانی که شهید دست به سلاحش برد عامل انتحاری متوجه شد که از این نزدیکتر نمی تونه بره و بعد لعنتی خودش رو #منفجر کرد . 💥
بی شک اگه درایت و تیز هوشی فرشاد نبود و عامل انتحاری میتونست نزدیک تر بیاد وضعیت خیلی #بدتر می شد و تعداد شهدا بالاتر میرفت . درود به روان پاکش. کاش میشد من رو هم با خودش میبرد.😭
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۶
🔸آخرین جمله 🕊شهید شفیع پور به یکی از همرزمان در هنگام حرکت به منطقه پیشین محل شهادت: اگر شهادت می خواهید باید هجرت کنید، شهادت فقط این نیست که یک جا بنشینید فقط دعا کنید که شهید شوید اما هیچ گونه تحرکی نداشته باشید. شهید شفیع پور فرم بازنشستگی پر کرد و در مراحل بازنشست شدن بود که سردار شوشتری او را خواست و گفت تو باید با شهادت از سپاه بروی و ایشان را همراه خود رهسپار منطقه بلوچستان کرد.
🔸همرزم 🕊شهید در خاطره ای می گوید: در سال 87 در یک ماموریت در کاشان در یکی از ارتفاعات که سرمای عجیبی در منطقه حکمفرما بود، پیر مرد فقیری را دید از آنجایی که آدم دلسوز و مهربانی بود این مرد را سوار کرد و به روستای محل سکونتش آورد و به منزلش رساند و او را نجات داد.
ادامه دارد◀️