┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_صمد_امید_پور🌹
#زندگینامه
☄️بخش پایانی☄️
سال 1384 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه #امام حسین(ع) عضو یگان ویژه صابرین شد.
همیشه می گفت: من اگر لیاقت شهادت را داشته باشم، بزرگترین هدیه الهی است.
#مادرش درباره خبر شهادت فرزندش می گوید:
چهل روز قبل از شهادت فرزندم (همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک پژاک) در عالم #خواب دیدم که همرزمان فرزندم لباس #مشکی به تن دارند و به خانه ما آمدهاند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد یا حسین سر دادم.
درباره نحوه شهادت ایشان نیز گفته اند:
#پیکر صمد که زخمی شده بود روی ارتفاعات اتفاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جان شهید #صمد امیدپور او را از پای در میآورد.
از این شهید بزرگوار مطلب زیادی پیدا نکردیم جز همین چند خط و شاید این دلیل دیگری باشد بر مظلومیت مضاعف فرزندان #گمنام روح الله...
#یادگاه شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجاد_طاهر_نیا 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_پایانی
#ازدواج_اقاسجاداززبان_همسرش
هشت اردیبهشت سال 87 بنده توفیق #همسری شهید سجاد طاهرنیا رو پیدا کردم، ما در #مسجد مقدس جمکران به هم محرم شدیم و زندگیمون رو از خونه #امام_زمان(عج) شروع کردیم. یکسال بعد در نیمه شعبان سال 88 تو خونه امام زمان، #مهدیه رشت مراسم عروسی گرفتیم و زندگیمون رو برای امام زمان شروع کردیم و برای امام زمان ادامه دادیم و خدا رو شکر #نتیجه زندگیمون در راه امام زمان خرج شد و مابقی زندگیمون که عمر من و بچهها باشه به #لطف امام زمان ان شالله خرج امام زمان شود.🌹
#خواب_مادر_شهید
از زبان #مادربزرگوار شهید:🕊🌹
به گوش من رسونده بودن که سجاد لب #تشنه شهید شده،🌹🕊
موقعی که مجروح شده بود،داشت ازش خون میرفت،😔
درخواست #آب کرد ولی همرزمانش مانع شدن و بهش گفتن که اگه بهت آب بدیم،تو سریع جون میدی و #فعلا آب واسه جسمت خوب نیست...
لذا بهش ندادن و #سجاد لحظات بعد به #شهادت رسید🕊🌹
وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی #غمگین شدم،همش به خودم میگفتم که پسرم #لب_تشنه شهید شده و کاش بهش آب میدادن...😔
لذا یکی دو هفته پیش این #خواب رو دیدم:
خواب دیدم که تو یک مکان #بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه #افتاده بود و منم داشتم میرفتم #سمتش که بهش آب بدم...😭
تا یکم رفتم جلو دیدم که یک #خانم چادری باعصا داره میره #سمتش...😭(یازهرا(س)
#ایستادم و نگاه کردم دیدم سر #سجاد رو گذاشت رو دستانش و داره به سجاد #آب میده...😭😭
من خواستم برم پیشش ازش #تشکر کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد که #برگردم😔
(#منظورش این بود که بچه ات رو #سیراب کردم و نگران نباش و برگرد)
از #وقتیکه این خواب رو دیدم،خیالم راحت شده که سجاد من #سیراب شده
✍️#فدای لب تشنه ات یا حسین(ع)
بدین ترتیب زندگینامه این شهید بزرگوار را موقتا به پایان می بریم ،به امید گوشه چشمی به همه ارادتمندان🌹
#تشکر ویژه از مدیر محترم کانال شهید سجاد طاهرنیا🕊🌹اللهم الصابرین
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_روح_الله_نوزاد🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۹
🌹 #شهادت متفاوت روحالله
🍃مادر دوباره لب به سخن وا میکند و ادامه میدهد: روحالله پانزده روز بعد از ماه رمضان تماس گرفت و گفت اگر به خانه آمد ازدواج میکند آن را برای دل خوش کردن من میگفت، روحالله از من خواست اگر #توفیق_شهادت یافت، داد و بیداد نکنم و به خدا #توکل کرده و #صبور باشم.
🍃مادرش از شهادت متفاوت روحالله میگوید: یک هفته قبل از #شهادتش تماس گرفت که #پنجشنبه به تبریز بر میگردد. به دوستانش هم گفته بود #یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت میکند تا #دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که یکشنبه #شهید شود، جنازهاش را دوشنبه به تهران #منتقل کنند و پس از چند روز جنازهاش را #پنجشنبه به تبریز بیاورند!
🍃مادر شهید احساسش را نسبت به اعدام ریگی میگوید: موقع دستگیری و اعدام ریگی یک #خواب مشترک دیدم که روحالله با لباس کاراته خودش، حرکات رزمی انجام میداد و بسیار #خوشحالی میکرد.
🍃جعفر اسکندری از دوستان روحالله است که در این دیدار ما را همراهی میکرد؛ وی از روحالله میگوید: از #ویژگیهای خاص روحالله #جسارت وی بود، با همه #مهربانی که داشت و #لبخند خاصش که همیشه در چهره او نمایان بود. اواخر کمتر او را در محله میدیدیم و هر از گاهی هم که میآمد زود بر میگشت. تا اینکه روزی که #آمار_شهدا را به طور اتفاقی در روزنامه نگاه میکردم، نام روحالله را دیدم که به اشتباه «نورزاد» زده بودند و فهمیدم روحالله #شهید شده است.
⏮پایان
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
🔸نقل از #همراهان سردار شهید فرشاد شفیع پور:
به خاطره علاقه عجیبی که به سردار شهید شوشتری داشت هرجا که به کمکش نیاز بود سریع حاضر می شد.حالا اون با شهید شوشتری عازم مناطق به شدت نا امن سیستان و بلوچستان شده بود.
🔸مدتی که گذشت فرشاد قرار بود بره مرخصی ولی به خاطر یه #حس خوشایند که دلشوره خویی تو وجود مبارکش انداخته بود تصمیم گرفت تامرخصیش رو عقب بندازه .
🔸اون شب فرشاد حال #عجیبی داشت .همش می گفت فردا روز مهمیه . آخه قرار بود با بالا اومدن خورشید همراه شهید شوشتری برای بازدید به نمایشگاه فعالیتهای مردمی برند .تامین امنیت مراسم هم با خود محلی ها بود.
🔸صبح که برای نماز بیدار شدیم فرشاد اومد پیش من و گفت دیشب #خواب عجیبی دیدم .گفتم چه خوابی گفت خواب دیدم سردار #شوشتری از آسمون داره برام دست تکون میده گفتم انشاالله خیره به شوخی گفتم نکنه #میترسی ...ئکه بی معطلی گفت من اگه از این چیزا می ترسیدم تهران می موندم
🔸راست میگفت ترس پیش فرشاد واقعا واژه کوچکی بود . آخه زمان #جنگ اون جزو نیروهای برون مرزی سپاه بود که دائم درحال ماموریت بود .
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_فرشاد_شفیع_پور 🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۵
🔸از بحث دور نشیم . موضوع #خواب فرشادو برای شهید شوشتری گفتم . #خندید گفت انشاءالله خیره . به اتفاق شهیدان شوشتری و شفیع پور راهی بازدید شدیم وارد محوطه که شدیم فرشاد با دقت همه چیز رو زیر نظر داشت .
🔸هنوز مدتی نگذشته بود که شهید #شفیع پور متوجه حرکات مشکوک یکی از حاضرین شد . انگار که اونم متوجه شده بود فرشاد متوجهش شده . اون شروع به دویدن کرد بی شک فقط فرشاد متوجه شد #زمانی که شهید دست به سلاحش برد عامل انتحاری متوجه شد که از این نزدیکتر نمی تونه بره و بعد لعنتی خودش رو #منفجر کرد . 💥
بی شک اگه درایت و تیز هوشی فرشاد نبود و عامل انتحاری میتونست نزدیک تر بیاد وضعیت خیلی #بدتر می شد و تعداد شهدا بالاتر میرفت . درود به روان پاکش. کاش میشد من رو هم با خودش میبرد.😭
ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_۵
⚜️برادر #شهید از قول کتک زدن برادر هم میگوید: قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم و در بیمارستان #خواب سجاد را دیدم. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم کجا؟ گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم میخواهم به تو تکیه کنم. گفت دیگر نمیتوانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت. روز #تشییع پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم، دیدم جایی برای زدنش نیست. #ترکش خمپاره نیمی از صورتش را برده بود. مراسم بسیار باشکوهی بود. بیش از ۳۵۰۰ نفر مهمان داشتیم. تشییعی که من خودم باورم نمیشد. وقتی جمعیت را دیدم #قوت قلب گرفتم. با خودم گفتم اگر چه سجاد مظلوم شهید شد، اما هستند کسانی که سجاد و راه سجاد را بشناسند. سجاد #دل نترسی داشت و با پای قرص در میدان حاضر میشد. در شرایط سخت خانوادگی هرگز ندیدم که زبان به اعتراض باز کند. هیچ گاه ندیدم مقابل ما حرف زشت بزند. #سجاد واقعاً #شاخص بود.
⏮ادامه دارد..
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#جاویدالاثر_سید_احسان_میرسیار🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۴
🔶#حضرت_زهرا (س)الگوی گمنامی
سید احسان میر سیار عاشق مادرش حضرت زهرا (س)بود، و#گمنامی این شهید عزیز نیز به طور قطع ارزوی دیرینه احسان عزیز بوده که مانند #مادرش تا ظهور منجی عالم بشریت گمنام بماند،
#مطالب زیر خود گواه اشکار از ارادت ایشان به صدیقه طاهره (س)می باشد که از زبان همسنگر وهمراه زندگیش بیان شده است،
حتی سال پیش در ایام #فاطمیه در سه مراسم که به نام همسرم بود به جای صحبت از همسرم روضه حضرت #زهرا (س)خونده شد در اولین شب شهادت مراسم سالگرد همسرم بود اونشب 5 دقیقه هم از همسرم خونده نشد #روضه حضرت زهرا خونده شد در وسط ایام فاطمیه یه شب جمعه و در شب شهادت اصلی حضرت هم همینطور
همچنین در#خواب درخواست دوروضه دیگر برای حضرت در منزلمان کرد که #شرایط طوری شدبه طور اتفاقی که روز قبل وبعد وفات #ام_البنین این مراسمها برگزار شد
⏮ادامه دارد