eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
76 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۲ 🍃روح‌الله در ۲۶ مهر سال ۱۳۸۸ در حادثه بمب‌گذاری منطقه پیشین ـ در حد فاصل شهرستان‌های سرباز و چابهار در جنوب استان سیستان و بلوچستان ـ به همراه سردار نورعلی شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه قدس، سردار محمدزاده فرمانده سپاه استان سیستان و بلوچستان، فرمانده تیپ امیرالمؤمنین، فرمانده ایرانشهر، فرمانده سپاه شهرستان سرباز و بیش از ۴۲ نفر از سران قبایل و طوایف سیستان و بلوچستان به درجه رفیع رسید. پدر روح‌الله، را دریایی می‌خواند که پسرش هم قطره‌ای از آن بود و می‌گوید: وقتی برادرم محمد نوزاد، شد و خبرش را برای من آوردند، گفتم وای! ولی در روح‌الله آن وای را هم نگفتم. روح‌الله به یقین، لیاقت را داشت. روح الله یک هفته قبل از شهادت با مادرش تماس گرفت که پنجشنبه به تبریز بر می‌گردد. به دوستانش هم گفته بود یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت می کند تا دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که شهید شود، جنازه‌اش را به تهران منتقل کنند و پس از چند روز جنازه‌اش را به تبریز بیاورند! ⏮ادامه دارد،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 ۹ 🌹 متفاوت روح‌الله 🍃مادر دوباره لب به سخن وا می‌کند و ادامه می‌دهد: روح‌الله پانزده روز بعد از ماه رمضان تماس گرفت و گفت اگر به خانه آمد ازدواج می‌کند آن را برای دل خوش کردن من می‌گفت، روح‌الله از من خواست اگر یافت، داد و بیداد نکنم و به خدا کرده و باشم. 🍃مادرش از شهادت متفاوت روح‌الله می‌گوید: یک هفته قبل از تماس گرفت که به تبریز بر می‌گردد. به دوستانش هم گفته بود شب، به سمت تهران حرکت می‌کند تا در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که یکشنبه شود، جنازه‌اش را دوشنبه به تهران کنند و پس از چند روز جنازه‌اش را به تبریز بیاورند! 🍃مادر شهید احساسش را نسبت به اعدام ریگی می‌گوید: موقع دستگیری و اعدام ریگی یک مشترک دیدم که روح‌الله با لباس کاراته خودش، حرکات رزمی انجام می‌داد و بسیار می‌کرد. 🍃جعفر اسکندری از دوستان روح‌الله است که در این دیدار ما را همراهی می‌کرد؛ وی از روح‌الله می‌گوید: از خاص روح‌الله وی بود، با همه که داشت و خاصش که همیشه در چهره او نمایان بود. اواخر کمتر او را در محله می‌دیدیم و هر از گاهی هم که می‌آمد زود بر می‌گشت. تا اینکه روزی که را به طور اتفاقی در روزنامه نگاه می‌کردم، نام روح‌الله را دیدم که به اشتباه «نورزاد» زده بودند و فهمیدم روح‌الله شده است. ⏮پایان