┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_منتظر_قائم🕊🌹
#زندگینامه4️⃣
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#بعد از عقد يك #خوابي ديدم، خواب ديدم #قطاري با سرعت بسيار زياد از مقابل من در حال عبور است، توي قطار پر بود از #عكس شهدا، محمدآقا كنار شهدا #ايستاده بود، كم كم داشت با #لبخند از كنارم دور مي شد كه همان لحظه از خواب بيدار شدم، وقتي كه خواب را برايش تعريف كردم، #گفت:خوب معلومه تعبيرش چيه؟
من بالاخره يك روزي #شهيد مي شم...!🕊🌹
#چهار سالي كه بنده با ايشان زندگی کردم، در حقیقت #فقط دو سال با هم زندگي كرديم #چون محمد آقا وقتي دو سال بعد از عقد جذب سپاه شد، هم در دوره هاي آموزشي شركت مي كرد و هم در ماموريت هاي مختلف #حضور داشت. به همين جهت كمتر همديگر را ميديديم.
در اين مدتي كه #باهم زندگي كرديم سعي مان بر اين بود به همه آن چيزهايي كه در جلسه اول به آن اشاره شد، #پايبند باشيم و به آن عمل كنيم.
بعد از ازدواج ديگر #راحتتر در رابطه با شهادت و سختي هاي كارش صحبت مي كرد.
مي گفت:
بايد #توكل به خدا داشته باشيم. اگر خدا بخواهد به #آرزويمان كه شهادت است مي رسيم.🕊🕊🌹
با صحبت هايي كه ميكرد و با #انگيزه اي كه داشت، باور كنيد ميدانستم يك روزي به آرزوي خود كه همان شهادت است خواهد رسيد.
#اكثر مواقع دوست داشت كه بنده را براي شهادت خودش #آماده كند.
يادم مي آيد يك روز به ايشان گفتم از اينكه #خواهرشهيدم افتخار ميكنم
(#شهيدشهرام شعباني سال 65 درعمليات غرور آفرین كربلاي5 به شهادت رسیدند🕊🌹) #گفت: اگر شما خواهر شهيد هستيد #من خود شهيد هستم. ⏯
◀️ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_غفاری🌹
زندگینامه
☄️بخش اول☄️
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، ارتفاعات جاسوسان در سردشت دیگر برای #صابرین جای شناخته شده ای است.
جایی که تعداد زیادی از رزمندگان مظلوم این یگان، در درگیری با اشرار گروهک تروریستی پژاک برای دفاع از خاک شکور به #شهادت رسیدند.🌹
در این میان اما شهید محمد غفاری حکایتی دیگر دارد.
✨✨
او 27 سال داشت و اهل همدان بود. از آن بچه های دوست داشتنی که هر پدری آرزوی آن را دارد.
#مظلوم، متین، خوش رفتار، درسخوان و ... به تازگی هم ازدواج کرده بود.
هر سال در ایام محرم به مناسبت #شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدریاش مراسم #عزاداری برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش:
یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید #علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم.
درحالیکه #لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و #نورانیت چهره اش را دو چندان می کرد. #دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و #دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز #وقتش نرسیده است!
ادامه دارد...🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_روح_الله_عمادی 🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۱
#شهید سیدروحاله عمادی، از شهدای #مدافع حرم نخستین روز از شهریور ماه سال 1359 در روستای #پاشاکلای زیراب در یک خانواده مذهبی و #متدین چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستا #گذراند و سپس برای ادامه تحصیل در #هنرستان فنی به شهر زیراب رفت و در رشته ساخت وتولید فارغ التحصیل شد. به دلیل #علاقه شدید به انقلاب و نظام و دلدادگی به #رهبرمعظم انقلاب و #اسلام راستین محمدی به دانشگاه #امام_حسین(ع) رفت و به خدمت مقدس #پاسداری نائل گشت. وی با #نگاه عمیق به دین اسلام و شریعت ناب محمدی کم کم به رشد #معنوی زایدالوصفی رسید که عشق به #شهادت🕊🌹 از آرزوهای دیرین او بوده است. #لبخند زیبای او همیشه و در همه حال #نشان از صفا و صمیمیت درونی وی داشت و سعی در #اصلاح امور بین دوستان و خویشاوندان #خصلت ذاتی او بوده است. زندگی مشترک شهید با #همسری مهربان و فداکار همراه با #زیارت خانه خدا آغاز شد. او که همه جا با #نیروی قوی چه در راه عمل و توکل به خدا کارش را ادامه می داد #توانست با اخذ #مدرک فوق لیسانس و یادگیری علوم و فنون #پروازی به درجه #استاد خلبانی برسد. ایشان در حراست و پاسداری از مرزهای شرقی و غربی کشور و #مبارزه با پژاک تلاش های #وافری داشت. این دلیرمرد سوادکوهی در #سومین اعزامش به سوریه، برای #دفاع از حرم حضرت #زینب کبری (س) و حضرت #رقیه (س) در روز #جمعه اول آبان ماه سال 1394 مصادف با #تاسوعای حسینی سال 1437 هجری قمری و طی
« #عملیات_محرم» در درگیری با «مزدورانِ سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» در شهر #حلب خلعت #شهادت پوشید🕊🌹
به گزارش،،،،،،ادامه دارد.،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده🌹
#زندگینامه
#یگان_نیرو_ویژه_صابرین💫
#بخش_پایانی🌱
📌در سال 1387 با #خانواده_ای_متدین "پارسا مهر" ازدواج کرد و با برادر بزرگتر خودش باجناق شد. #زندگی_ساده و با صفای مجتبی و همسرش #زبانزداست. مجتبی خود این جمله را بر زبان می آورد که من مطمئنم که #همسرم مرا عاقبت به خیر میکند.
در ادب و نزاکت، رعایت شئون #دستگیری_ازمحرومین، ادای فریضه #نمازصله_رحم کوشا بود و عدم تعلق خاطر به امور دنیایی و مسائل مادی زبانزد بود.
همیشه در برخوردها #لبخند بر چهره داشت حتی اگر از مسئله ای ناراحت بود لبخند میزد.
فرزند #قهرمان_اندیمشک در تاریخ 1390/6/13 در #عملیات پاکسازی مرزهای شمال #غرب_کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به #آرزوی_دیرینش رسید و به فیض #شهادت 🕊نائل شد. در هنگام شهادت #ذکریاعلی_بن_ابی_طالب" بر زبانش جاری بود و به خیل شهدا پیوست🕊🌹
#مراسم تشییع این شهید با شکوهی و#صف_ناپذیر که یاد آور سالهای دفاع مقدس بود در روز پنجشنبه 1390/6/17 برگزار شد .
روحمان با یادش شاد باد،
وراهشان پررهرو 🌹
#یادگاه_شهدای_صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_روح_الله_نوزاد🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت۹
🌹 #شهادت متفاوت روحالله
🍃مادر دوباره لب به سخن وا میکند و ادامه میدهد: روحالله پانزده روز بعد از ماه رمضان تماس گرفت و گفت اگر به خانه آمد ازدواج میکند آن را برای دل خوش کردن من میگفت، روحالله از من خواست اگر #توفیق_شهادت یافت، داد و بیداد نکنم و به خدا #توکل کرده و #صبور باشم.
🍃مادرش از شهادت متفاوت روحالله میگوید: یک هفته قبل از #شهادتش تماس گرفت که #پنجشنبه به تبریز بر میگردد. به دوستانش هم گفته بود #یکشنبه شب، به سمت تهران حرکت میکند تا #دوشنبه در تهران باشد و پنجشنبه به تبریز بیاید. قضای روزگار هم این بود که یکشنبه #شهید شود، جنازهاش را دوشنبه به تهران #منتقل کنند و پس از چند روز جنازهاش را #پنجشنبه به تبریز بیاورند!
🍃مادر شهید احساسش را نسبت به اعدام ریگی میگوید: موقع دستگیری و اعدام ریگی یک #خواب مشترک دیدم که روحالله با لباس کاراته خودش، حرکات رزمی انجام میداد و بسیار #خوشحالی میکرد.
🍃جعفر اسکندری از دوستان روحالله است که در این دیدار ما را همراهی میکرد؛ وی از روحالله میگوید: از #ویژگیهای خاص روحالله #جسارت وی بود، با همه #مهربانی که داشت و #لبخند خاصش که همیشه در چهره او نمایان بود. اواخر کمتر او را در محله میدیدیم و هر از گاهی هم که میآمد زود بر میگشت. تا اینکه روزی که #آمار_شهدا را به طور اتفاقی در روزنامه نگاه میکردم، نام روحالله را دیدم که به اشتباه «نورزاد» زده بودند و فهمیدم روحالله #شهید شده است.
⏮پایان