eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۹ 🕊شهید زلفی مرد لبخند و تلاش شهید محمد زلفی فردی با روحیه عالی چهره ای بشاش و از لحاظ کاری بسیار پر تحرک و شاداب بود من و او در یک روز وارد مدرس شدیم ازین رو حسی متفاوت نسبت به او دارم اینکه گاهی از مشکلاتش با من میگفت خیلی از مواقع با هم بحث سیاسی میکردیم او با مطالعه و آگاه بود وبه مسایل اعتقادی پایبند بود به محض اینکه توی ماشین مینشست میگفت چه حال چه خبر رد از پسرش مهدی صحبت میکرد او معمولا به خانه پدر خانمش در ملارد میرفت تا آنجا از هر دری صحبت میکردیم یادش بخیر ۳ -۴ شب قبل از شهادتش با او و شهید شجاعی شیفت بودم شام را خوردیم هردویشان شوخ بودند و شبی پر خاطره را رقم زدند شهید شجاعی مقداری تخمه آورد و شروع به بذله گویی کرد نمیدانم چطور صحبت از انفجار شد محمود شجاعی گفت یکه نور میبینیم و بعدش حوری من گفتم شانس ما شایدم غلما و خندیدیم حرف محمد را خوب یادم هست گفت یه آمپول پودرم رو جمع میکنن میبرن دم خونه ما به پسرم میگن اینم بابات و حیرت انگیز اینکه تقریبا چیزی از او پیدا نشد و بیشتر پیکر پاکش پودر شد محمد به من میگفت تو جز معدود افرادی هستی که دوستشان دارم اینکه میگم به اندازه انگشتای دو دستم نیست آنقدر خوش اخلاق بود که هیچ خاطره بدی از او ندارم ⏮ادامه دارد،،،
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۱۰ 🕊شهید زلفی را در طول روز زیاد میدیدم من برای کرفتن کالا پیششان میرفتم آنجا شهیدان شجاعی زلفی رنجبر و شیر محمد لو را میدیدم بیاد دارم یک هفته قبل از شهادت بچه ها شهید زلفی گفت پس کی شیرینی میدی گفتم چه شیرینی ای گفت بجنب دیگه در همین حین برادرم شهید یوسف آمد محمد گفت آقا یوسف یه فکری به حال داداش بکن پیر شده یوسف با لبخند گفت خودش فکر باشه ما هم کمک میکنیم خدا من خودم قبلا با کمی تردید به این مسئله نگاه میکردم که چرا شهدا اینقدر خوب بوده اند اما حالا به خودم ثابت شد که اینان مردان آسمانی بودند شاید این به مذاق برخی از بازماندگان خوش نیاید ولی ما لایق شهادت نبودیم این که ما ماموریتی داشته ایم چشم بستن بر کاستی های وجودمان است و الا اگر منظور ماموریت است از حاج حسن بدرد بخورتر نیستیم این قیاس را از حال خودم کرده ام که من از زبان چندتن از این شهدا آرزوی را شنیدم ولی خودم برای تعارف هم یکبار آرزو نکردم و این شد که ماندم وچشم انتظارم تا دوباره این درب باز شود .من فرصتی را از دست دادم فرصت اباعبدالله را و حسرتش را تا روز انشاالله شهادت با خود دارم🌹 ⏮پایان روحمان با یادش شاد😔
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۱ 🔸نام تکاور ، رنجر ، کماندو و چریک نامی نیست که با پوشیدن لباس آنها بتوانیم خود را بدین اسم بنامیم . نامهای فوق نیازمند داشتن آمادگی جسمی و روحی بالا میباشد . 🕊شهید فرشاد شفیع پور نیز یکی از کسانی هستند که از دوران نوجوانی ، پیشرفت خود را با چریک بودن شروع کردند . 🔸ایشان متولد شهر خرم آباد بودند و از ابتدای انقلاب در عرصه های مختلف مبارزه با گروهکهای معاند اول انقلاب فعالیت می کردند. 🕊شهید شفیع پور در دوران نوجوانی درواقع اهمیت خدمت به اسلام، ایشان را مشتاق به خدمت در این عرصه نموده بود و علیرغم سن کم ، جان خودشان را دردست گرفتند و از همان دوران نوجوانی به مبارزه با گروهک های معاند و ضد انقلاب غرب کشور می پرداختند . 🔸ایشان هوش اطلاعاتی بسیار خوبی داشتند . ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۲ 🔸یکی از دوستان تعریف میکنند : در اردویی در کویر کاشان مشغول پیاده روی بودیم. 🔸ایشان در طول حرکت در کویر جالب و جدیدی را به بچه ها میگفتند ؛ در حین حرکت در آن مسیر بچه ها به یک موتوری برخوردند جلوی آنرا میگیرند و از او پرس و جو می کنند ، او که خودش را بومی این منطقه معرفی کرده بود بعد از سوال جواب هایی با آن موتوری خدا حافظی میکنند ؛ شهید پور از بچه ها میپرسند چرا ایشون رو آزاد کردید؟ 🔸بچه ها گفتند چطور ؟ آقا فرشاد گفتند : سیگاری که آن موتوری میکشید سیگار این نیست و مردم این منطقه محروم هستند ولی کفش کتانی ای که پای این مرد بود کفش اسپورت و بود ... نباید به این سادگی اورا ول میکردید ... ! 🔸شم واژه ای هست که مفهوم آن در شهید فرشاد شفیع پور تجلی پیدا می کند بطوری که اولین یگان ویژه صابرین مدتی پیش می گفتند شهید شفیع پور یک فرمانده لشگر بود و می توانستیم با خیال راحت یک لشگر را به او بسپاریم ... ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۳ 🔸سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید فرشاد (مهدی) شفیع پور این 🕊شهید والا مقام ضمن اینکه از نظر اطلاعاتی توان بسیاری داشتند خوبی نیز در موضوعات اطلاعاتی بودند در همین رابطه خاطره ای رو بیان می کنیم از آموزش اطلاعاتی این شهید: 🔸در دوره یکم بزرگترین ستون کشی تاریخ نیروهای مسلح ایران (قبل یا بعد انقلاب) توسط صابرین به ارتفاعات توچال انجام شد. در این ستون کشی شهید پور و جناب سرهنگ (و.ج) که مسئولیت بخشی از مربیگری و آموزش نیروهای دوره یکم صابرین رو به عهده داشتند سعی می کند درس اطلاعاتی و فراموش نشدنی خاصی رو به بچه های صابرین بدهند. 🔸به همین جهت این دو عزیز ضمن پوشیدن لباس مبدل زنانه ، اقدام به جلب نظر نیروها می کنند و با اینکار بدنبال فریب نیروها و بهم خوردن شان در انجام ماموریتهای محموله شان می شوند . 🔸 این جریان دقایقی طول کشید که ناگهان این دو عزیز از زیر مانتو های خودشون کلاشینکف را بیرون آوردند و همه بچه ها را با تیر مشقی دقایقی به رگبار می بندند ! 🔸و همه بچه ها ناگهان زمین گیر میشوند و سپس این شهید به نزدیکی بچه ها می آیند و میگویند : ضد انقلاب در غرب همین گونه عمل میکند ... و این شد برای هزار مطلب دیگر... ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۴ 🔸نقل از سردار شهید فرشاد شفیع پور: به خاطره علاقه عجیبی که به سردار شهید شوشتری داشت هرجا که به کمکش نیاز بود سریع حاضر می شد.حالا اون با شهید شوشتری عازم مناطق به شدت نا امن سیستان و بلوچستان شده بود. 🔸مدتی که گذشت فرشاد قرار بود بره مرخصی ولی به خاطر یه خوشایند که دلشوره خویی تو وجود مبارکش انداخته بود تصمیم گرفت تامرخصیش رو عقب بندازه . 🔸اون شب فرشاد حال داشت .همش می گفت فردا روز مهمیه . آخه قرار بود با بالا اومدن خورشید همراه شهید شوشتری برای بازدید به نمایشگاه فعالیتهای مردمی برند .تامین امنیت مراسم هم با خود محلی ها بود. 🔸صبح که برای نماز بیدار شدیم فرشاد اومد پیش من و گفت دیشب عجیبی دیدم .گفتم چه خوابی گفت خواب دیدم سردار از آسمون داره برام دست تکون میده گفتم انشاالله خیره به شوخی گفتم نکنه ...ئکه بی معطلی گفت من اگه از این چیزا می ترسیدم تهران می موندم 🔸راست میگفت ترس پیش فرشاد واقعا واژه کوچکی بود . آخه زمان اون جزو نیروهای برون مرزی سپاه بود که دائم درحال ماموریت بود . ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۵ 🔸از بحث دور نشیم . موضوع فرشادو برای شهید شوشتری گفتم . گفت انشاءالله خیره . به اتفاق شهیدان شوشتری و شفیع پور راهی بازدید شدیم وارد محوطه که شدیم فرشاد با دقت همه چیز رو زیر نظر داشت . 🔸هنوز مدتی نگذشته بود که شهید پور متوجه حرکات مشکوک یکی از حاضرین شد . انگار که اونم متوجه شده بود فرشاد متوجهش شده . اون شروع به دویدن کرد بی شک فقط فرشاد متوجه شد که شهید دست به سلاحش برد عامل انتحاری متوجه شد که از این نزدیکتر نمی تونه بره و بعد لعنتی خودش رو کرد . 💥 بی شک اگه درایت و تیز هوشی فرشاد نبود و عامل انتحاری میتونست نزدیک تر بیاد وضعیت خیلی می شد و تعداد شهدا بالاتر میرفت . درود به روان پاکش. کاش میشد من رو هم با خودش میبرد.😭 ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ۶ 🔸آخرین جمله 🕊شهید شفیع پور به یکی از همرزمان در هنگام حرکت به منطقه پیشین محل شهادت: اگر شهادت می خواهید باید هجرت کنید، شهادت فقط این نیست که یک جا بنشینید فقط دعا کنید که شهید شوید اما هیچ گونه تحرکی نداشته باشید. شهید شفیع پور فرم بازنشستگی پر کرد و در مراحل بازنشست شدن بود که سردار شوشتری او را خواست و گفت تو باید با شهادت از سپاه بروی و ایشان را همراه خود رهسپار منطقه بلوچستان کرد. 🔸همرزم 🕊شهید در خاطره ای می گوید: در سال 87 در یک ماموریت در کاشان در یکی از ارتفاعات که سرمای عجیبی در منطقه حکمفرما بود، پیر مرد فقیری را دید از آنجایی که آدم دلسوز و مهربانی بود این مرد را سوار کرد و به روستای محل سکونتش آورد و به منزلش رساند و او را نجات داد. ادامه دارد◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 🔸🕊شهید شفیع پور در هفتم تیرماه 1346 در خانواده ای مذهبی در استان لرستان چشم به جهان گشود. سرهنگ پاسدار فرشاد شفیع پور در سال 1364 به جمع سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. شهید شفیع پور در عملیات های برون مرزی در غرب کشور حضوری فعال و چشمگیر داشت. ایشان در چند ماموریت شدند ولی دست از دفاع برنداشتند. لیاقت های ایشان در سپاه باعث گردید مسئولیت های مختلفی به این شهید واگذار شود و در عملیات هایی در شمال غرب و جنوب شرق شاهد رشادت ها و فداکاری های 🕊شهید فرشاد شفیع پور بودیم و بدین ترتیب مورد توجه خاص شهید شوشتری قرار گرفت و با ایشان به بلوچستان اعزام شد و در تمامی برنامه ها و مامورت ها همراه 🕊شهید بود و در تارخ بیست و ششم مهر هشتاد و هشت به همراه شهدای وحدت به درجه رفیع نائل آمدند.🕊🕊🌹 روحمان با یادش شاد پایان◀️
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹•°°•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹🕊 ۱ 🔸🍃دردهمین روز از خرداد ماه ۱۳۴۴ در در خانواده مذهبی حسونی زاده فرزندی به دنیا آمد. پدرش عبدالکاظم و مادرش خدیجه بانو نامش را فرشاد نهادند. عبدالکاظم کارمند آموزش وپرورش مردی زحمتکش و با خداو مقید به نماز اول وقت بودو ارادت خاصی به سیدالشهدا داشت. وی ۷ دختر و ۶ پسر داشت. 🔸🍃بعدازتولد فرشاد خانواده حسونی زاده از به مهاجرت کردندو ابتدا در خیابان نادری و سپس در محله کمپلو اهواز ساکن شدند. فرشاد تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه مدرس گذراند. 🔸🍃دیپلم خودا در رشته تجربی و فوق دیپلمش را در رشته بهیاری و پس از آن لیسانس نظامی خود را در سپاه در شهر اصفهان کسب کرد. 🔸🍃 از همان دوران کودکی به مسایل دینی علاقه نشان می دادو به وقایع و اتفاقات جامعه بی تفاوت نبود. ایشان هم مثل خیلی از هم سن وسالانش از ظلم و ستم رژیم پهلوی وبی بند وباری حاکم بر جامعه به ستوه آمده بود. ⏮ادامه دارد،،،