هدایت شده از 🌷لالههای بهشتی🌷
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
🌷قـرارصبــح🌷
پر برکت می کنیم روزمان را با سلام بر گلهای هستی:
سلام بر
حضرت محمد(ص)
امام علی(ع)
خانم فاطمه(س)
امام حسن (ع)
امام حسین(ع )
پنج گل باغ نبی،
سلام بر
امام سجاد(ع)
امام باقر(ع)
امام صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع،
سلام بر
امام رضا(ع)
قلب ایران و ایرانی
سلام بر
امام موسی کاظم(ع)
امام محمد تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین،
سلام بر
امام علی نقی (ع)
امام حسن عسکری(ع )
خورشید های سامراء
و سلام بر
حضرت مهدی (عج)
قطب عالم امکان،
امام عصر و زمان
که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
خدایا به حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
🌹اللهم صلــــــے علے محــــمد وآل محـــــــمد و عجـــــل فے فرج موڶانا صـــــاحب الزمان عج الله تعالی و فرجه الشریف🌹
آمین یارب العالمین
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
❣هر روز صد صلوات هدیه
❣به روح پاک و مطهر همه شهدا
❣برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
هدیه به روح پاک و مطهر
شهید#محمود_مراد_اسکندری
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
شهید سیدمحسن یاسینی
شهید 14 ساله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تاریخ تولد: 20 / 1 / 1347
تاریخ شهادت: 7 / 5 / 1361
محل شهادت: کوشک
عملیات: رمضان
شهید سیدمحسن یاسینی بیستم فروردین 1347 در روستای ویست شهرستان خوانسار استان اصفهان متولد شد. پدرش سیدمرتضی کشاورز بود و مادرش صدیقه نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند. از طرف بسیج به جبهه رفت. سیدمحسن هفتم مرداد 1361 طی عملیات رمضان در کوشک استان خوزستان بر اثر اصابت ترکش به شکم به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای علیابنجعفر شهرستان قم قطعه 2 ردیف 13 شماره 122 به خاک سپرده شد
برادر بزرگترش شهید سیدعلی یاسینی فروردین 61 طی عملیات فتحالمبین در عینخوش در 21 سالگی به شهادت رسید
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
میگه :
چرا میخوای به #سعید_جلیلی رای بدی⁉️
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
💠 حداقل نماز
🕌 حداقل اثر نماز ، جدا شدن از دنیاست و حداکثر اثر آن اتصال به خداست .
⛪️ اثر حداقلی را خودش به ما میدهد مانند کودکی که او را به زور از اسباب بازی هایش جدا کنند ،
💎 ولی حداکثر اثر آن به خود ما بستگی دارد که چقدر از آن اسباب بازی ها دل بکنیم !
اگر تجربه اتصال به خدا را پیدا کنی ، عاشق نماز می شوی .👌🌹✅
💌 #پیام_معنوی
🍃 #استاد_پناهیان
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
#حسین_پسر_غلامحسین
*قسمت۶۲
* آخرین عزاداری
روز دوم عملیات والفجر ۸ به سمت جاده فاو - ام القصر ادامه یافت
قرار بود لشکر شب وارد عمل شود
از طرف فرماندهی به واحد اطلاعات دستور رسید که هرچه زودتر گروهی برای شناسایی منطقه به خط مقدم اعزام شوند
محمدحسین با همان وضعیت جسمی که داشت بلافاصله خودش را آماده کرد و سوار موتور شد
ما هم همینطور همگی با چهار موتور سیکلت به طرف جاده ام القصر راه افتادیم
محمدحسین علیرغم ضعف جسمی شدیدی که داشت با سرعت زیاد جلو می رفت و ما هم به دنبالش بودیم
دشمن دو طرف جاده را به شدت می کوبید نزدیک خط رسیدیم هلیکوپتر عراقی بالای سرمان ظاهر شد و راکت شلیک کرد فکر کردیم شلیک به طرف ما صورت گرفت به همین دلیل زود از موتور پیاده شدیم و موضع گرفتیم
راکت به یک دستگاه ایفا که پشت سر ما در حرکت بود اصابت کرد و منفجر شد و هلیکوپتر رفت
دوباره سوار شدیم و راه افتادیم منطقهای را که باید شناسایی می کردیم سه راهی کارخانه نمک بود دشمن آتش شدیدی روی این نقطه متمرکز کرده بود محمدحسین بی خیال و راحت میان آتش جلو رفت و به کمک بچهها منطقه را شناسایی کرد نقاط مختلف را زیر نظر گرفت و تمام جوانب کار را بررسی کرد
بعد از پایان مأموریت دوباره به سمت مواضع خودی برگشتیم در راه از چهره و حالت محمدحسین به خوبی می شد فهمید که هر لحظه منتظر گلولهای است تا بیاید و او را به آرزویش برساند
وقتی به خط خودی رسیدیم گزارش شناسایی را به فرماندهی لشکر دادیم اما در همین موقع از طرف قرارگاه اعلام شد که امشب لشکر حضرت رسول وارد عمل میشود به همین سبب قرار شد که بچه ها برای یک استراحت کوتاه به مقر اصلی واحد در عقبه بروند و فردا صبح دوباره به منطقه برگردند
همه به همراه محمد حسین سوار قایق شدیم و به ساختمان واحد که کنار اروند بود آمدیم
وقتی رسیدیم هرکس دنبال کاری رفت حمام، نماز و استراحت
آن شب همه بچه ها استراحت کردند چون همانطور که گفتم قرار بود لشکر حضرت رسول وارد عمل شود
صبح روز دوم بعد از نماز مجلس عزاداری و دعا برپا بود
حدود ۲۵ نفر از نیروهای اطلاعات داخل اتاقی در همان ساختمان واحد اطلاعات دور هم جمع بودند
بچه ها متوسل به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها شدند
یک هفته آخر همه مجالس عزاداری به نیت حضرت زهرا سلام الله علیها برپا میشد
همه شور و حال خاصی داشتند هرکس گوشهای نشسته بود و ضجه میزد انگار میدانستند این آخرین عزاداری است
مراسم که تمام شد مشغول خوردن صبحانه شدیم
*بچه ها زیر آوارند*
آنهایی که قرار بود آن طرف اروند بروند زودتر صبحانه خوردند و در حال آماده شدن بودند من هم صبحانه ام تمام شده بود و داشتم چایی میخوردم
محمدحسین گفت
ابراهیم برو یگان دریایی و یک قایق بگیر که بچهها را به آن طرف آب ببریم
گفتم
چشم چایی میخورم میروم
بیشتر بچهها از اتاق خارج شده و در حیاط ساختمان ایستاده بودند محمدحسین در کنار حیاط بود گروهی هم که قرار بود جلو بروند همراه او به طرف بیرون ساختمان راه افتادند
اما درست در همین لحظه سر و کله هواپیماهای عراقی پیدا شد
اول فقط صدایش را شنیدیم ولی بعد از چند لحظه آنها را بالای سرمان دیدیم
محمدحسین برگشت و رو به بچهها فریاد زد
هواپیما هواپیما سریع پخش شوید یک جا نایستیداغلب بچه ها به داخل اتاقهای ساختمان رفتند عدهای هم که تازه صبحانه شان را خورده بودند و میخواستند بیرون بیایند دوباره برگشتند
محمدحسین همچنان وسط حیاط ایستاده بود یک مرتبه با همان پای مجروح به طرف مادوید و فریاد زد
بچهها راکت راکت
هنوز حرفش تمام نشده بود که چند انفجار پیدرپی صورت گرفت هواپیماها سه راکت زدند که دو تا به طرفین ساختمان و یکی درست به همان اتاقی که بچهها در آن جمع بودند اوقتی انفجار رخ داده فهمیدیم که راکتها شیمیایی بودند اما با این حال اتاق روی بچه ها خراب شد و مواد شیمیایی به شکل مایع روی بدن بچه ها ریخت
مقداری آوار هم به سر و صورت آنهایی که داخل حیاط بودند فرو ریخت
محمدحسین آسیبی ندیده بود با شنیدن فریادهای شیمیایی شیمیایی هرکس به طرفی میدوید و سعی میکرد از منطقه دور شودعده زیادی توانستند به میان نخلستانها بروند و خودشان را نجات دهند محمدحسین یک دفعه در میان راه ایستاد و گفت بچه ها زیر آوارند باید کمکشون کنیم و بدون اینکه منتظر کسی بماند به داخل ساختمان برگشت او میدانست این کارش چقدر خطرناک است اما وجدانش اجازه نمیداد به آنها کمکی نکنداو از ناحیه پا جراحت داشت از طرفی قبلاً شیمیایی شده بود به همین سبب بدنش حساسیت بیشتری داشت و از همه مهمتر ماسک هم نداشت با این حال دلش نیامد بچهها را بگذارد و برود در صورتی که راحت میتوانست خودش را از خطر نجات دهدما هم با دیدن محمدحسین نتوانستیم فرار کنیم برگشتیم تا به کمک او بچهها را نجات دهیم
ادامه دارد..
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈•
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂کجا گل های پرپر میفروشند؟
شهادت را مکررمیفروشند؟
🍂دلم در حسرت پرواز پوسید...
کجا بال کبوتر می فروشند؟
🍃 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🍃
http://eitaa.com/sabbaren_shakoor
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•