eitaa logo
🌷لاله‌های بهشتی🌷
947 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
5هزار ویدیو
216 فایل
مجموعه‌ای از زندگینامه، وصیتنامه، خاطرات و عکسهای شهدا قصه کتابهای شهدایی امثال دخترشینا، من‌میترانیستم و..... احادیث، ادعیه و نکات ناب معنوی @sabbarenshakoor ارتباط با مدیر اینستا، تلگرام و... @sabbaren_shakoor
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷لاله‌های بهشتی🌷
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈• اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈• با سلام محضر آقا امام زمان (عج) 🌷🌷مسابقه هفتگی لاله‌های بهشتی🌷🌷 در راستای آشنایی و مأنوس شدن بیشتر با شهدا، به خصوص شهدای دانش‌‌آموز و نوجوان هر جمعه در گروه يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِين برگزار میگردد ‼️💲 همراه با جایزه 💲‼️ سوال مسابقه هم اکنون در گروه يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِين قرار گرفته است •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈• لینک گروه يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِين https://eitaa.com/joinchat/251920587C5fabfe6c29 •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈• التماس دعا یا علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• 🌱بخشیده شدن گناهان هر چند به اندازه کف دریاها علامه مجلسى ره در کتاب «زاد المعاد» فرموده: از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: هرکه‏ در هر شب و هر روز ماههاى رجب، شعبان و رمضان، هر یک از «حمد» و «ایة الکرسى» و «قل یا ایّها الکافرون» و «قل هو الله احد» و «قل اعوذ بربّ الفلق» و «قل اعوذ بربّ النّاس» را سه مرتبه قرائت کند و سه مرتبه بگوید: سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لا إِلَهَ اِلّا اللهُ وَ اللهُ أَکْبَرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ و سه مرتبه بگوید: اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ سه مرتبه بگوید: اللهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ و چهارصد مرتبه بگوید: أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ خداى تعالى گناهانش را بیامرزد، هرچند به عدد قطره‏هاى باران و برگ درختان و کف روى آب دریاها باشد. مفاتیح الجنان، اعمال ✍ این عمل برای قضای حوائج، سعه رزق و هدیه به اموات برکات عجیبی دارد، از جمله توفیق ترک معاصی و سرور در زندگی @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ❇️ نماز روز جمعه 💠 پس از نماز ظهر دو رکعت نماز گذارد و در هر رکعت بعد از حمد ۷ توحید بخواند. @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈• شهید محمدطاهر صحرایی شهید 16 ساله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تاریخ تولد: 27 / 8 / 1351 تاریخ شهادت: 5 / 5 / 1367 محل شهادت: اسلام‌ابادغرب عملیات: مرصاد شهید محمدطاهر صحرایی بیست و هفتم ابان 1351 در شهرستان کرمانشاه متولد شد. پدرش فرج‌الله بود و مادرش صورت نام داشت. تا کلاس اول دبیرستان درس خواند. از طرف بسیج به جبهه رفت و در تیپ نبی‌‌اکرم مشغول به فعالیت شد. محمدطاهر پنجم مرداد 1367 طی عملیات مرصاد هنگام درگیری با گروهک منافق سازمان مجاهدین خلق روبروی کارخانه قند در اسلام‌ابادغرب استان کرمانشاه به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ❤️ زنگ تلفن قطع میشود و دوباره مخاطب سمج شانسش را امتحان میکند. عصبی آه کشیده و به اتاق فاطمه میروم.صفحه ی گوشیم روشن وخاموش میشود. نگاهم به شماره ناشناس می افتد...تماس را رد میکنم "برو بابا..." کمتر از چند ثانیه میگذرد که دوباره همان شماره روی صفحه ظاهر میشود. "اه چقدر سیریش!" بخش سبز روی صفحه را سمت تصویر تلفن میکشم _بله؟؟ _سلام زن داداش! باتردید میپرسم _آقا سجاد؟ _بله خودم هستم...خوب هستید؟ دلم میخواهد فریاد بزنم خوب نیستم!!...امااکتفا میکنم به یک کلمه _خوبم!! _میخوام ببینمتون! متعجب در حالیکه دنبال جواب برای چند سوال میگردم جواب میدهم _چیزی شده؟؟ _نه!اتفاق خاصی نیست... "نیست؟پس چرا صدایش میلرزید" _مطمئنید؟...من الان خونه خودتونم! _جدی؟؟؟...تاپنج دقیقه دیگه میرسم _میشه یکم از کارتون رو بگید؟ _نه!...میام میگم فعلا یاعلی زن داداش و پیش از آنکه جوابی بدم، بوق اشغال در گوشم میپیچد... "انقدر تعجب کرده بودم که وقت نشد بپرسم شمارمو از کجا آورده!!!" بافکراینکه الان میرسد به طبقه پایین میروم.حسین آقا با هیجان علی اصغر را کول کرده ودر حیاط میدود.هر از گاهی هم از کمر درد ناله میکند... به حیاط میروم وسلام نسبتا بلندی به پدر علی میکنم.می ایستدو گرم با لبخند و تکان سر جوابم را میدهد. زهرا خانوم روی تخت نشسته و هندونه ی بزرگی را قاچ میدهد. مرا که میبیند میخنددو میگوید _بیا مادر!بیا شام حاضریه!! گوشه ی لبم رابجای لبخند کج میکنم.فاطمه هم کنارش قالبهای کوچک پنیررا در پیش دستی میگذارد. زنگ درخانه زده میشود. _من باز میکنم این را در حالی میگویم که چادرم راروی سرم میندازم. حتم دارم سجاد است.ولی باز میپرسم _کیه؟ _منم!... خودش است!در را بازمیکنم.چهره ی آشفته و موهای بهم ریخته... وحشت زده میپرسم _چی شده؟ آهسته میگوید _هیچی!خیلی طبیعی برید توخونه...قلبم می ایستد.تنها چیزی که به ذهنم میرسد.... _علی!!!؟؟...علی چیزیش شده؟ دستی به لب و ریشش میکشد... _نه!برید... پاهایم را به سختی روی زمین میکشم و سعی میکنم عادی رفتار کنم.حسین آقا میپرسد _کیه بابا؟؟... _آقا سجاد! و پشت بند حرفم سجاد وارد حیاط میشود.سلام علیکی گرم میکند و سمت خانه میرود و با چشم اشاره میکند بیا... "پشت سرش برم که خیلی ضایع است!" به اطراف نگاه میکنم... چیزی به سرم میزند _مامان زهرا!!؟...آب آوردید؟ فاطمه چپ چپ نگاهم میکند _آب بعد نون پنیر؟ _خب پس شربت! زهرا خانوم میگوید _آره!شربت آبلیمو میچسبه...بیا بشین برم درست کنم. ازفرصت استفاده میکنم وسمت خانه میروم. _خدا حفظت کنه! در راهرو می ایستم و به هال سرک میکشم.سجاد روی مبل نشسته وپای چپش رابا استرس تکان میدهد _بیاید اینجا... نگاهش در تاریکی برق میزند بلند میشود و دنبالم به آشپز خانه می آید.یک پارچ از کابینت برمیدارم _من تا شربت درست میکنم کارتون رو بگید! و بعد انگار تازه متوجه چیزی شده باشم میپرسم _اصلاً چرا نباید خانواده بفهمن؟ ✍ ادامه دارد ... @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• شاید این جمعه بیاید شاید💔 @sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا