eitaa logo
🌷لاله‌های بهشتی🌷
959 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
216 فایل
مجموعه‌ای از زندگینامه، وصیتنامه، خاطرات و عکسهای شهدا قصه کتابهای شهدایی امثال دخترشینا، من‌میترانیستم و..... احادیث، ادعیه و نکات ناب معنوی @sabbarenshakoor ارتباط با مدیر اینستا، تلگرام و... @sabbaren_shakoor
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• مقامات معنوی شهید والامقام کاظم عاملو با بچه‌های محل رفیق بود و دوستان زیادی داشت. اما نکته مهم‌تر این‌که از همان دوران نوجوانی یک بچه مسجدی بود. شب و روزش درمسجد محله جهادیه سمنان سپری می‌شد. در امور فرهنگی مسجد مشغول فعالیت شد.و گروه سرود را فعال کرد. نماز اول وقت و جماعت او هیچ‌گاه ترک نشد. کاظم در ابتدای دوره جوانی راهی جبهه شد .سه ماه در منطقه بانه حضور داشت و این سه ماه،.مسیر زندگی کاظم و بسیاری از هم‌رزمانش را تغییر داد. مقدمات تکامل روحی و معنوی در او ایجاد شد. رزق حلال و اعتقادات او سبب شد که یکباره اوج بگیرد. او به‌جایی رسید که نگفتنی است و نه توصیف کردنی!. پرده‌ها از جلوی چشمانش کنار رفت. او نادیدنی ها را مشاهده می‌کرد! می‌خواست آنچه می‌بیند را داد بزند،.اما کمتر کسی را می‌یافت که محرم اسرار باشد. کاظم بارها در جلسه و مکاشفه خدمت امام‌ زمان (عج) رسید.و بارها با ایشان همراه بود. با دوستان شهیدش تکلم داشت.و مقامات بهشتی آن‌ها را مشاهده می‌کرد. تنها اندکی از دوستان و همراهانش از این‌موضوع مطلع بودند،.چرا که می‌گویند: آنکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند کاظم آنجاکه باید برای ارشاد خلق،.به بیان آثار اعمال و رفتارشان بپردازد، از این کار دریغ نمی‌کرد، هرچند که برخی با حرف‌ها و تهمت‌های خود قلب مهربان او را آزار می‌دادند،.اما کاظم راهش را انتخاب کرده بود 💠نماز شب خاطرات شهید والامقام کاظم عاملو: راوی: منصور فرخ‌نژاد شهادت کاظم بسیاری از رفقایش را تا مدت‌ها سرخورده کرد .هرجا می‌رفتیم حرف از کاظم بود و گریه‌های رفقایش. هیچ‌کس هنوز نفهمیده بود که چه کسی را از دست داده روزبه‌روز ابعاد شخصیتی این مرد بزرگ بیشتر برای ما فاش می‌شد. یادم است در جبهه جنوب بودیم . نوعاً بچه‌ها با کاظم خیلی عیاق بودند .یک‌بار تنها گیرش آوردم و گفتم :کاظم ، برام از نماز شب حرف می‌زنی؟ اولش قبول نکرد ولی وقتی اصرار کردم شروع کرد. چند جور برام گفت که هنوز در ذهنم مانده. کاظم گفت: آقای فرخ‌نژاد نماز شب آدم‌ رو با ادب و با اخلاق می‌کنه اخلاق حسنه بهش می‌ده. آنوقت خدا می‌شه استاد اخلاقش وقتی هم خدا بشه معلم اخلاق انسان ، همه‌چیز رو درست می‌کنه و کارش رله می‌شه. بعد تعبیر جالبی به کار برد ؛ گفت : آقای فرخ‌نژاد. به خدا نماز شب، زمین و آسمان رو بهم می‌دوزه. منم سعی کردم عمل کنم. بعدها در کتاب‌های مختلف ، نظرات عجیب علما به روایات نماز شب را دیدم و اهمیت کلام کاظم برایم اثبات شد. آدم وقتی قدر یک دوست الهی را نداند ،بعدها خیلی افسوس می‌خورد که چرا از وجود او استفاده نکرده. یک شب رفته بودم سر قبر شهید کاظم عاملو دعای کمیل را را در امامزاده یحیی خواندند در جوار قبور شهدا. تصمیم گرفتم همان‌جا بمانم و نماز شبم را هم بخوانم. کنار قبر شهید عاملو و اخوی شهیدم. معمولاً شب‌ها یک ساعت به اذان صبح درب امامزاده را باز می‌کنند. نماز را خواندم و زیارتی کردم که اذان صبح را گفتند. نماز صبح را خواندم و داشتم از سمت درب شمالی می‌آمدم بیرون؛.که یکهو دیدم یک جوان حدوداً ۲۵ساله با گریه و زاری وارد شد. خیلی جا خوردم . بلندبلند گریه می‌کرد! تا مرا دید صدا زد: آقا، قبر شهید عاملو کجاست؟ با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهش کردم .دوباره با لهجه کُردی سوالش را تکرار کرد. آمد جلوتر و تا آمدم حرفی بزنم؛ گفت: تو رو خدا بگو و خیالمو راحت کن ! شهید عاملو این‌جا خوابیده؟! حرکت کردیم تا مزار را نشانش بدهم . بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت :.من از کردستان آمدم! خیلی مشکل دارم. این شهید رو هم نمی‌شناسم ؛اومد به خوابم و گفته:.بیا کنار قبرم تو امامزاده یحیی در سمنان؛.بیا هر مشکل داشته باشی به یاری خدا حل می‌شه. … این‌ها رو می‌گفت و همین‌طور گریه می‌کرد. قبر شهید عاملو را نشانش دادم . تا دید ،خودش را انداخت روی قبر. گریه می‌کرد چه گریه‌ای! در همان‌حال به زبان کردی شروع کرد به درد و دل کردن با کاظم. داد می‌زد و گریه می‌کرد. وقتی این‌طور دیدمش دیگه نایستادم؛.آمدم بیرون. ولی برایم قصه‌ی عجیبی بود. یکی از دوستانش می‌گفت : خیلی بهش اعتقاد دارم سر قبرش زیاد می‌روم خیلی با هم رفیق بودیم . اختلاف سنی‌مان یک‌سال بیشتر نبود. پدر من کشاورز بود با هم می‌رفتیم باغ؛ مدرسه ؛ همه جا حتی با یک خمپاره من مجروح و او شهید شد. به‌خاطر همین چیزا بود که بعد از مجروحیت وقتی سرحال آمدم و خبر شهادتش را شنیدم خیلی حالم بد شد هر وقت دلم می‌گیرد می‌روم سر قبرش حس می‌کنم به من عنایت دارد. هر وقت چیزی را حاجت می‌کنم و می‌روم سر قبرش احساس می‌کنم به من توجه دارد گاهی متوسل می‌شوم و واقعاً حاجت می‌گیرم. http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• 🌻فرازهایی از وصیت نامه شهید والامقام کاظم عاملو🌻 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم “ولا تحسبن الذین قتلوا فی‌سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون “ و می‌پندارید آن‌هایی را که در راه خدا کشته می‌شوند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان . سپاس و ستایش خدایی را که مرا به صراط مستقیم هدایت کرد و نور هدایتش را به قلبم برافروخت و توفیق جهاد و فدا کردن هستی خود را در راه اقدسش نصیبم کرد چنان‌که بتوانم به خلوص نیت و قوت قلب و عزم جزم درکنار عاشقانش بر صفی بی‌انتها که آن را می‌پیمایند قدم بردارم و با مخلصان و متقیان کوی شهادت در راه خدا همراه گردم و صراطش را چنان بپیمایم که شایسته او می‌باشد. پروردگارا مشتاقان لقایت را بنگر که چگونه نور امید به دیدار تو دارند، و در راه حراست از دین جانبازی و جان‌فشانی می‌کنند. جسم و جان بی‌مقدارم آن‌چنان ارزشی ندارد که برای رضایت ،آن را فدا کنم. درود فراوان به پیامبران عظیم‌الشأن از حضرت آدم (ع)تا حضرت خاتم‌الانبیاء حضرت محمد (ص). درود و سلام بر امامان معصوم (ع) که به دست این جنایت‌کاران تاریخ مظلومانه به شهادت رسیدند. سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران که با رهبری داهیانه خود زندگی دوباره به اسلام و امت اسلامی بخشید. درود و سلام بر شهدای به‌خون‌خفته انقلاب اسلامی که در راه تحقق یافتن مکتب اسلام ، خون پاک خود را نثار اسلام کردند از کربلای خونین حسینی تا کربلای خونین امام‌خمینی. سلام بر سنگرهای گلگون خوزستان و کلیه جبهه‌های نبرد حق بر باطل که با یورش ملعونین زمان صدام و صدامیان و ابرقدرت‌ها به خون نشسته است. خدایا رزمندگان اسلام را در کلیه جبهه های داخلی و خارجی پیروز و موفق بگردان . خدایا شهدای مارا با شهدای کربلا محشور بگردان . خدایا توفیق زیارت خانه خودت و ۱۴ معصومت را نصیب ما بگردان . خدایا پروردگارا ،گناهان ما را ببخش و بیامرز و توفیق شهادت در راه خودت را نصیب ما بگردان . “استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الأکرام و اتو ب الیه “. "خدایا از گناهانی که کردم پشیمانم و به درگاه عزت و جلالت استغاثه می‌نمایم.” (یا رحمن یا رحیم). و اما سخنی با پدر و مادرم؛ پدرجان ، امیدوارم که از من راضی باشی چون آن‌طوری که باید حق اولادی را ادا کرده باشم نکرده ام و نتوانستم زحماتی را که برایم کشیده‌ای جبران کنم .امیدوارم که خداوند روز جزا پاداش زحماتت را بدهد. من به وجود چنین پدری افتخار می‌کنم؛ چرا که همواره در راه خدا کوشش کرده‌ای و پشتیبان من بودی و من به دلگرمی از شما توانستم با روحیه‌ای باز و قوی به جنگ با دشمنان دشمنان خدا بروم. از خداوند متعال می‌خواهم که در روز قیامت با سرافرازی به خدمت حضرت احدیت رفته و از این‌که ( اسماعیلت) را در راه خدا قربانی کرده‌ای رو سپید باشی. مبادا برای من احساس ناراحتی بکنی. اما مادرم ، شما هم از من راضی باش که نتوانستم برای تو فرزند خوبی باشم و آن‌طور که باید از شما پیروی کنم امیدوارم که مرا ببخشی و زحماتی که برایم کشیده‌ای خداوند آن را جبران کند و افتخار کن که مادر شهید هستی و در روز قیامت پیش حضرت فاطمه (س) امام حسین (ع) سربلند باشی و در صف خانواده شهدا . ای ملت مسلمان و شهیدپرور آگاه باشید همان‌طور که اماممان گفت :عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است و اسلام در خطر است و همان طورکه تمام هم و غم خودتان را درگرو جنگ گذاشته‌اید از ادامه جنگ دلسرد نشوید . چون خداوند همیشه برترین‌ها را برای آزمایش انتخاب می‌کند و شما هم در این آزمایش قرار گرفته‌اید، پس شک به دل راه ندهید و جز این راه راهی دیگر نگزینید. زیرا خداوند پشتیبان شماست و ائمه معصومین (ع) با شما هستند و مطمئن باشید که پیروزید. نمی‌دانم چرا وقتی‌که راه زندگی هموار می‌گردد بشر تغییر حالت می‌دهد خون‌خوار می‌گردد به‌روز عیش و عشرت می‌نوازد ساز بدمستی به‌روز تنگ‌دستی مؤمن و دین‌دار می‌گردد. http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ملاقات با امام‌زمان (عج) 《 از خاطرات شهید کاظم عاملو》 📝ابوالقاسم دهرویه ازآن شهدایی بود.که تا آخرین روزهای حیاتش امام عصر (عج) را زیارت کرد. بالای تپه‌ای در سردشت . بعد از آن ملاقات به برخی بچه ها گفته بود حضرت فرمودند “سلام مرا به همه رزمندگان برسان." می‌گفت آقا به من گفتند : “فردا روی‌همین تپه عملیات می‌شود و تو شهید می‌شوی." هرچند بچه‌ها خیلی حرفش را جدی نگرفتند. ابوالقاسم دهرویه در همان تاریخ در سردشت و روی همان تپه به شهادت رسید. کاظم قضیه آن شب پست نگهبانی را برای یکی از دوستان معنوی‌اش تعریف کرد. آن رزمنده هم با شواهد گفته بود که امام زمان (عج) بوده‌است کاظم که شنید خیلی خوشحال شد و توی پوست خودش نمی‌گنجید. تا اینکه درست چند شب بعد وقتی در عالم مکاشفه با شهدا حرف میزد رو کرد به شهید دهرویه و گفت : ابوالقاسم تو “آقا” را دیدی؟ منم دیدمش پریشب. سر نگهبانی این‌قدر نورانی بود که نمی‌تونستم نگاهشان کنم. الان صدای ضبط‌ شده نوار هست از مکث های کاظم درخواب معلوم می شود که او درحال گفت‌وگو با شهید است . یعنی می‌گوید و می‌شنود. کاظم تو خواب از آینده حرف می‌زد و از بچه‌هایی که شهید شدند. و اینکه الان در کجا هستند! در خواب‌های بعدی حتی به او می‌گویند که کجا شهید می شود! یکبار در حال حرف زدن می‌گوید: من هم شهید می‌شوم؟ کی؟ نزدیک عید؟ کجاهست؟ جای خوبیه ؟ تنها میام؟ ایرادی نداره. من شهید بشم.… ❇و شهادتی که نزدیک عید اتفاق افتاد. هفتم اسفند سال ۱۳۶۶ در کردستان! کاظم آن شب و در خواب با شهید زمان رضا کاظمی حرف می‌زد. از او پرسید: این آقا کیه کنار شما ایستاده! شهید زمان جواب می‌دهد: امام‌زمان (عج) هستند. کاظم یک لحظه در همان حالت خلسه‌ای که داشت از این‌ رو به آن رو می‌شود و شروع می‌کند به نجوا کردن با حضرت و می‌گوید: آقاجان قربونت برم بیا جلو ببینمت… هرچند بعدها کاظم به‌محض این‌که فهمید ما صدای او را ضبط کردیم همه نوارها را پاک کرد ولی خوشبختانه من یکی را نگه داشتم؛ البته به خودش هم بعدها گفتم . کاظم گفته بود تا من زنده‌ام نوار را به کسی نده ؛ چون باور نمی‌کنند! آن نوار را هنوز دارم . یادم است بخش‌هایی از آن را در سالگرد شهید توی امامزاده یحیی(ع) و کنار قبر شهید پخش کردیم http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم، که خلاص بی‌ تو بندست و حیات بی‌ تو زندان...💕🙂 http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• امروز ۳۰ اسفند ۱۴۰۲ • ولادت شهید محمد عبادیان معاون پشتیبانی و تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۳۱ ه.ش) • ولادت شهید ابوالقاسم جوادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۸ ه.ش) • ولادت شهید غلامرضا مهدیان (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۴۳ ه.ش) • ولادت شهید امرالله احمدی (استان خوزستان، شهرستان باغملک) (۱۳۴۵ ه.ش) • ولادت شهید عبدالرضا بیرانوند (استان لرستان، شهرستان بروجرد، روستای برانازار) (۱۳۴۵ ه.ش) • ولادت شهید امیرعلی رسول‌زاده قلیچ خاکندی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۷ ه.ش) • ولادت شهید حمیدرضا شکارچی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۷ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم قدرت‌الله عبدیان (استان لرستان، شهرستان کوهدشت) (۱۳۵۷ ه.ش) • شهادت شهید محمد احمدی (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۶۲ ه.ش) • شهادت شهید ابوبکر قارلی‌پور (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۶۲ ه.ش) • شهادت شهید فرهاد کوهنورد (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید قدرت‌الله گرجی چالسباری (استان لرستان، شهرستان ازنا) (۱۳۶۴ ه.ش) • شهادت شهید علی رضا رجبی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت شهید محمد رضی نوروزنژاد قادی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۵ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم علیرضا بریری (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید حسین خدادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید سیدعلی‌اکبر شجاعیان (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید سیدسعید وطن‌پور (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید حیدر جمشیدی (کشور عراق، شهر بغداد) (۱۳۶۷ ه.ش) • شهادت شهید مهدی جودکی (استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۸۹ ه.ش) • شهادت شهید حمید آسنجرانی (استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۸۹ ه.ش) • شهادت شهید سیدمحسن قریشی (استان مرکزی، شهرستان خمین، روستای قلعه بابو) (۱۳۸۹ ه.ش) • شهادت شهید خیرالله امان زاده (استان آذربایجان غربی، شهرستان شاهین دژ) (۱۳۹۷ ه.ش) http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ↶ شرح دعای روز بیست و هشتم ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره 【اَللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّی فِیهِ مِنَ النَّوَافِلِ】 خدایا توفیق نوافل و اعمال مستحبی بدہ و بهره من را از نوافل زیاد کن ↫◄ دعا موجب کمال انسان است دعا خواندن برای رسیدن به کمالات می‌باشد برخلاف تصور عموم مردم که فکر می‌کنند هدف از خواندن دعا رسیدن به ثواب الهی است مضامین ادعیه سراسر پر از درس‌های اخلاق و حکمت است که توجه به آن معانی سبب کمال انسان می‌گردد اگر هم کسی با زبان عربی آشنا نیست به ترجمه ادعیه مراجعه کند و به مضامین و نکات آموزندہ ادعیه توجه کنند تا به برکت آن به کمالات والای انسانی برسد امثال دعای ابوحمزہ ثمالی و ... برای کمال یافتن من و شما می‌باشد اینکه در دعای ابوحمزہ امام سجاد علیه‌السلام می‌فرمایند: خدایا آیا بدتر از من هم بنده‌ای داری؟ این برای کمال است و درس مبارزہ با عُجب و غرور را به ما می‌دهد جائی که امام معصوم چنین حرفی می‌زند دیگر تکلیف من و شما روشن است و جائی ندارد که ما بخاطر دو رکعت نافله و نماز شب دچار عجب بشویم باز دعای ابوحمزہ می‌فرماید: خدایا اگر من با این حال بمیرم چه کنم؟ امروز داشتم فکر می‌کردم که خدایا اگر من امروز دست خالی بمیرم چه کنم؟ گفتم خدایا یک موقعی بمیرم که آمادہ باشم و الآن آمادہ نیستم آیت اللہ العظمی خوانساری ره با آن مقام و عظمت می‌فرمود: از این دنیا می‌روم در حالی که دست خالی هستم ⬅️ امام ره دربارہ ایشان فرمودہ بودند: آیت اللہ خوانساری مرجع متقین بود و ایشان را صاحب نفس قدسیه می‌دانستند وقتی از عدالت آیت اللہ خوانساری سؤال شد امام گفتند: ما در عصمت ایشان مشکوک هستیم و شما از عدالت ایشان می‌پرسید؟! در عمر خود مرجعی مثل آیت اللہ خوانساری ندیده‌ام و درباره ایشان مطالب زیادی دارم که الآن فرصت گفتن آن مطالب نیست این مرجع عظیم می‌گفت: من از این دنیا می‌روم در حالی که دست خالی هستم ایشان می‌فرمود: فقط به یک عملم امید دارم که باعث نجاتم شود آن هم به اشک‌هائی است که در مجالس عزای اهل بیت می‌ریختم مثل پیرزن‌ها به دنبال مجالس روضه بگردید و گریه برای امام حسین علیه‌السلام را کوچک نشمارید وقتی حبیب بن مظاهر را در رؤیا دیدند ایشان فرمودہ بودند: خیلی دوست دارم که به دنیا برگردم و در مجالس عزای اباعبداللہ گریه کنم ⬅️ استاد من آقای برهان ره می‌گفتند:  گاهی اوقات انسان باید مستحبات را هم نوبر کند همانطوری که اگر میوہ جدید به بازار می‌آید می‌خرید و نوبر می‌کنید گاهی اوقات نماز شب را هم نوبر کنید دعای مجیر را هم نوبر کنید آدمی که اهل مستحبات نیست به درد نمی‌خورد اگر همیشه هم توفیق ندارید لااقل گاهی اوقات مستحبات را نوبر کنید 【وَ أَکرِمْنِی فِیهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ】 خدایا من را گرامی بدار تا مسائل شرعی‌ام را بدانم ↫◄ انسان باید مسائل دین خود را بداند مخصوصاً طلبه که باید مشتش پر باشد و بتواند جواب مسائل مردم را بدهد 【وَ قَرِّبْ فِیهِ وَسِیلَتِی إِلَیک مِنْ بَینِ الْوَسَائِلِ】 خدایا در بین وسائل آن وسیله‌ای که من را زودتر به تو می‌رساند به من نزدیک کن ↫◄ بهترین وسیله هم اهل بیت هستند یکی از علماء به من یاد دادند که برای مشکلاتم متوسل شوم به حضرت نرجس خاتون سلام اللہ علیها مادر امام زمان علیه‌السلام اگر به ایشان توسل داشته باشید امام زمان به حرمت مادر بزرگوارشان توسل شما را اجابت می‌کنند و از خواص این توسل سرعت اجابت آن است 【یا مَنْ لاَ یشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّین】 ای کسی که سماجت و الحاح بندگان تو را باز نخواهد داشت اگر همه عالم با خدا حرف بزنند خدا را از دیگری غافل نمی‌کند و در آن واحد به همه بندگان توجه دارد از تو می‌خواهیم که دعاهای من را مستجاب کنی http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• نکات کلیدی جزءبیست وهشتم💠 1- خدا را فراموش نکرده و از یاد نبرید که خدا نیز شما را فراموش می کند و در این صورت از منحرفان می باشید. (حشر: 19) 2- در قیامت این که اقوام و فرزندانتان چه کسانی هستند اهمیتی ندارد و به دردتان نمی خورد و فقط اعمالتان برای خدا مهم است. (ممتحنه: 3) 3- دشمنان می خواهند با شبهه، دین خدا را تیره و تاریک کنند. ولی خدا دینش را نورانی و تابنده می کند. (صف: 8) 4- آنهایی که بار سنگین کتاب را بر دوش می کشند ولی به آن عمل نمی کنند مانند چارپایی هستند که کتابها را حمل می کنند. (جمعه: 8) 5- ای مردم هنگام نماز جمعه خرید و فروش را تعطیل کرده و به سمت برگزاری نماز بروید که برایتان برکت دارد. (جمعه: 9) 6- کارهای خوبتان را نزد خداوند پس انداز کنید چون خدا با چند برابر کردن آن سود خوبی می پردازد. (تغابن: 17) 7- وقتی همسر خود را طلاق دادید، تا پایان عدّه نه از محل زندگی بیرونش کنید و نه خودِ زن برود. شاید گشایشی شد و آشتی کردید. (طلاق: 1) 8- ای مردم؛ خودتان و خانواده تان را از آتشی که سوختش مردم است حفظ کنید. (تحریم: 6) 9- اگر مراقب اعمالتان باشید و گناه نکنید، خدا راه خلاصی از مشکلات را باز کرده و از جایی که فکرش را نمی کنید روزی می دهد. (طلاق: 2-3) http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┄┅═✧❁🌷 *﷽* 🌷❁✧═┅┄┈• ♥️⃟📚 ♥️⃟📚 اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد چیزی شده؟! به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه... چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده... با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم ... رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ...غذا کشید و مشغول خوردن شد ... یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ... یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم... –می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ... چطوری داری قورتش میدی؟... از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت... –خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه... –مسخره ام می کنی؟... –نه به خدا ...چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ... جدی جدی داشت می خورد ... کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه ... قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون... سریع خودم رو کنترل کردم ... و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصال درست دم نکشیده بود ... مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ... حتی سرش رو بال نیاورد ...- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ... سرش رو آورد باال ... با محبت بهم نگاه می کرد ... برای بار اول، کارت عالی بود ...اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ... اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ... برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد... هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه... اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ...9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟... و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد... . مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم... خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین... –شرمنده ام علی آقا ... دختره ...نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید... مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... ادامه دارد.. http://eitaa.com/sabbaren_shakoor •┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا