eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
تو میروی از من به سانِ برگ از درخت.. در فصلِ زردِ جدایی به سانِ اشک از ابر در بغضِ آبیِ آسمان تو میروی از من.. و چه سخت است این نومیدیِ غریب که میشوید خیالِ خامِ بودنت را از شیروانی چشم هایم... ❤️ 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
تو میروی از من به سانِ برگ از درخت.. در فصلِ زردِ جدایی به سانِ اشک از ابر در بغضِ آبیِ آسمان تو می
🌷آخرین دعای مادر در وداع با پیکر فرزند🌷 🔸مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، گفت: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)» و _خطاب به شهید می‌گوید: 🔸«با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». 🔸صدای صلوات و زیارت عاشورا از گوشه گوشه حسینیه به گوش می رسد. 🔸اینجا معراج شهداست،جایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی از مادران و همسران شهدا را در خود جایی داده است. 🔸لحظه‌ای از این فکر نمی‌گذرد که مادری با چادر مشکی شیون کنان وارد حسینیه می‌شود. دو پسر جوان، پیرزن را همراهی می کنند. پیرزن هق هق کنان می‌گوید: 🔸«علی من کجاست؟»، 🔸«علی من را بیاورید»، 🔸«علی زندگی من است» 🔸کلام مادر به پایان نرسیده که صدای گریه حاضران فضا را پر می‌کند. 🔸مادر مستقیم به سمت تابوت شهدای گمنام می‌رود و گریه کنان ادامه می‌دهد: 🔸«معجزه می‌خواهم تا دوباره پسرم را ببینم.» 🔸نفس‌هایش به شمارش می‌افتد. آرام می‌گوید: «با بدختی بزرگش کردم اما سربلندم کرد.» پسرجوانی که گوی برادر شهید است، آرام در گوش مادر زمزمه می‌کند: _«حضرت زینب (س) را صدا کن.» 🔸برادر دیگر شهید خطاب به مسئول معراج می‌گوید: 🔸«مطمئن هستید که پیکر شهید متعلق به علیرضا است.» 🔸با تاکید این سخن،مادر از حال می‌رود. در همین حین نوحه ای با مضمون «این گل را به رسم هدیه/ تقدیم نگاهت کردیم/ حاشا این که از راه تو/ حتی لحظه ای برگردیم/ یازینب» از بلندگوها بلند می‌شود.تابوت شهید بر روی دستان مردم به سمت مادر در حرکت است. گویی علیرضا هم دیگر تاب دوری از مادر را ندارد. 🔸تابوت شهید در کنار مادر بر روی زمین گذاشته و صدای گریه و شیون زنان در هم آمیخته می‌شود. 🔸برادر شهید نزدیک‌تر می‌آید و در گردن شهید به دنبال نشانه‌ای می‌گردد، او نمی‌خواهد یا نمی‌تواند باور کند که این پیکر متعلق به پیکر برادر اوست. با دیدن نشانه بلند «یا حسین» می‌گوید و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. 🔸مادر شهید تا چشمش به تابوت می‌افتد، از جایش برمی‌خیزد و شتابان به سمت فرزندش می‌رود.بوسه های ممتد نمی‌تواند مادر را آرام کند، لحظه‌ای علیرضا را در آغوش می‌گیرد و با تمام وجود او را می‌بوید. 🔸مادر شهید در حالی که برای لحظه ای چشم از فرزندش برنمی‌دارد، می‌گوید: «می‌خواهم علی را به خانه ببرم. از امشب من چگونه بدون علی بخوابم.» 🔸حاضران برای دعوت مادر شهید به آرامش، چفیه‌ سفیدی را متبرک کرده و روی سر مادر می‌اندازند. مادر شهید پیشانی بند شهید را باز کرده و به نشانه اقتدا بر فرزندش بر پیشانی خود می بندد. مادر با آغوش پیکر فرزندش برای دقایقی آرام می‌گیرد و می‌گوید: «با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». لحظه آن فرا رسیده است تا پرچم جمهوری اسلامی را بر روی تابوت کشیده و آن را به داخل سردخانه منتقل کنند. مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، ادامه می‌دهد: «فرزندم فدای امام حسین(ع)» تابوت با صلوات بر روی دستان مردم از حسینیه خارج می‌شود.پس از دقایقی جمعیت متفرق شده و مادر از معراج خارج می‌شود اما پس از هر قدم برداشتن به عقب برگشته و به حسینیه نگاه می‌کند، او عزیزش را در اینجا جا گذاشته است.... گریه ای به رنگ فراق از چشمانش سرازیر می شود. --------------------------------- 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
گفت میشه از پسرِ منم عکس بندازی؟ گفتم،ای جانم،معلومه☺️ رفتم دنبالش،همینجوری که میرفتیم گفت فقط پرده ی رو قابِشو کشیدم،الان بازِش میکنم... 😔 💔 -------------------------------------- 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
ای شَہ منتظر از منتظران چہرہ مپوش ڪہ دگر جان بہ لب از مِحنت هجران آمد همہ گویند ڪہ مفتاح فرج صبر بود صبر نَتْوان ڪہ دگر عمر بہ پایان آمد به رسم وفای هر شب بخوانیم دعای الهی عظم البلاء را...... 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
خـیـال روی تـو گـفتـم شبـــی به خـواب ببینم گذشت صد شـــب و در دیده هیچ خواب نیامد..... ❤️ 📎شبـتــــون شهـــدایـــی🌺 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطف خداست لبخند ملیح تو را هر صبــــح دیدن 🌷شهید احد مقیمی 🌷 📎 مسئول ستاد لشکر ۳۱عاشورا 📎سلام ،صبحتون شهــدایی 🌺 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌹زیاد به زیارت امام رضاعلیه السلام بروید🌹 امام رضا(ع) مي فرمايد : اگر کسي به زيارت من بيايد من در سه جا به ديدن او مي آيم. يکي از صفات امام رضا(ع) انيس و مهربان است زيرا يک زيارت را به سه زيارت پاسخ مي دهد. روايت داريم که وقتي به زيارت امام رضا (ع) مي رويد بجاي اينکه يک ساعت در حرم باشيد اين را به دو تا نيم ساعت تقسيم کنيد يعني دو بار به زيارت بياييد تا تعداد زيارت شما بيشتر بشود. يکي از بزرگان بيش از 60 بار به زيارت امام رضا(ع) رفته بود و وقتي ايشان را در خواب ديدند، ايشان گفته بود که مي خواهم به دنيا برگردم تا يک بار ديگر به زيارت امام رضا(ع) بروم. انشاء الله خدا عاقبت ما را به خير کند و از آنچه به خوبان عطا مي کند به ما هم عطا کند. 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
تصویر جدید منتشر شده از سردار سلیمانی در مسجد بزرگ اهل تسنن که در چهار کیلومتری پایگاه نظامی آمریکایی‌ها قرار دارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
💐 شهیدی ڪہ هنگام دیدار مادر قطره اشڪ از چشمش جاری شد . . . 🌸 برادرم احترام و علاقہ زیادى براى مادرم قائل بود . براى نمونہ هيچ وقت دیده نشد در جلوى مادرم پایش را دراز ڪند . در حضور او دو زانو و مؤدب مى نشست و صحبت مى ڪرد . 🌸در غسّالخانہ ، مادرم را آوردند ڪہ با فرزندش وداع ڪند . وقتى چشم مادرم بہ سيد مهدى ڪہ در تابوت بود افتاد با چشمان گریان و دلى شڪستہ و بیانی بغض آلود بہ او گفت : سيّد على (در خانه او را سيّد على صدا میزدیم ) تا یاد دارم تو هيچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمى ڪردى و تا من نمى نشستم ، نمى نشستى . حالا چہ شده من بہ پيش تو آمده ام و تو حال دیگرى دارى !؟ 🌸تا این جملات از زبان مادرم بيان شد ، اقوام و آشنایانی ڪہ دور برادرم بودند از شدت تأثر نگاهی بہ چهره گریان مادرم و نگاه دیگرى هم بہ چهره برادر شهيدم انداختند ، ناگهان همہ مشاهده ڪردند چشمان سيد مهدى براى چند لحظہ باز شد و یك قطره اشك از آنها بر گونہ هایش سرازیر شد . ✍ راوی : برادر شهید ، حجت الاسلام سید باقر اسلامی خواه ( منبع : سلام سربدار ) 🕊 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🔸سیره شهید🔸 اهل امر به معروف بود.یکبار تو خیابون، یک خانم با حجاب بسیار بد از کنارمان رد شد.عجيبتر اینکه همسرش هم کنارش بود! محمد نتونست طاقت بیاره رفت به همسرش گفت: چرا شما خانمتو با این وضع بیرون می آری؟ جوانهای مردم به گناه می‌افتن! به اون مرد خیلی برخورد. یک بچه دبیرستانی انقدر به خودش جرئت تذکر بده! کار آنها به جر و بحث کشید خوشحال بود که وظیفشو انجام داده 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
✍شهادت یعنی خود آمدن.. همین است مرزمیان ... بیدارشدندوبهای شهادت را دادند ورفتند.. وحال ماییم که مدت هاست خواب دنیا مارا برده است... 📎یادش کنید با ذکر صلوات🌺 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1